حضرت آیتالله مکارم شیرازی به پرسشی درباره تفسیر وحی در میان فلاسفه قدیم و جدید پاسخ گفته است.
موضوع: اندیشه
نویسنده: حضرت آیت الله مکارم شیرازی
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
حضرت آیتالله العظمی مکارم شیرازی به پرسشی درباره تفسیر وحی در میان فلاسفه قدیم و جدید پاسخ گفته است.
به گزارش شفقنا متن پرسش مطرح شده وپاسخ این مرجع تقلید شیعیان بدین شرح است:
پرسش:وحی در میان فلاسفه قدیم و جدید چگونه تفسیر شده است؟
پاسخ اجمالی: جمعى از فلاسفه قدیم مى گویند: سرچشمه وحى همان عقل فعّال است، آنها معتقدند پیامبران با عقل فعّال رابطه نزدیک داشتند و از آن الهام مى گرفتند ولی دلیلى بر این ادّعا نمی آورند. اما عقیده جمعى از فلاسفه امروز این است که وحى همان تجلّى شعور ناآگاه یا رابطه مرموزى با حقایق این جهان است که گاه از نبوغ باطنى و گاه ریاضت و تلاش و کوشش هاى دیگرى از این قبیل حاصل مى شود. اما هیچ کدام از این دو نظریه با حقیقت وحى، آن گونه که از قرآن استفاده مى شود منطبق نیست.
پاسخ تفصیلی: بسیارى از فلاسفه اعم از قدیم و جدید، شرقى و غربى کوشیده اند که به جهان اسرار آمیز وحى راه یابند و آن را طبق مبانى فلسفى خود تفسیر کنند. ولى مطالعه نتایج بحث هاى آنها نشان مى دهد که غالباً در بیراهه گرفتار شده اند و یا اگر مسیر اصلى را ادامه داده اند جز به جهانى اسرارآمیز که تنها شبحى از آن نمایان است راه نیافته اند.
یکى از دانشمندان مى گوید: فلاسفه غرب تا قرن شانزدهم مانند اقوام دیگر به وحى ایمان داشتند؛ چرا که کتب آنها مملو از اخبار انبیاء بود. هنگامى که علوم جدید (علوم طبیعى و تجربى) شکوفا گشت و همه مسائل بر محور مادّه دور زد فلاسفه غرب مسأله وحى را به کلّى انکار کردند و احیاناً آن را در شمار خرافات و اسطوره هاى کهن شمردند و به دنبال آن خدا و روح و جهان ماوراى طبیعت را نیز منکر شدند و تا آن جا جسارت به خرج دادند که خواستند وحى را با تخیّلات و یا بیمارى هاى عصبى تفسیر کنند!
این امر تا اواسط قرن نوزدهم ادامه یافت تا این که جهان ارواح از طرق تجربى و علمى براى آنها کشف شد و مسأله عالم ماوراى طبیعت براى آنها در ردیف مسائل تجربى قرار گرفت و صدها یا هزاران کتاب و مقاله در این زمینه نوشته شد.(۱)
این جا بود که مسأله وحى شکل تازه اى به خود گرفت، گرچه آنها باز به حقیقت وحى آن چنانکه پیروان ادیان مخصوصاً مسلمانان به پیروى از قرآن مى گویند نرسیده اند ولى گام مهمّى در این زمینه به پیش برداشتند.(۲)
به طور کلّى براى توجیه پدیده وحى دو نظریه متفاوت میان جمعى از فلاسفه قدیم و جدید وجود دارد که هیچ کدام با حقیقت وحى آن گونه که از قرآن استفاده مى شود منطبق نیست.
۱. جمعى از فلاسفه قدیم مى گویند: سرچشمه وحى همان عقل فعّال است و عقل فعّال را وجودى روحانى و مستقل از وجود ما مى دانند که خزانه و منبع تمام علوم و دانش ها است. آنها معتقدند پیامبران با عقل فعّال رابطه نزدیک داشتند و از آن الهام مى گرفتند و حقیقت وحى چیزى جز این رابطه نیست. این گروه در حقیقت دلیلى بر ادّعاى خود ندارند که وحى همان ارتباط با عقل فعّال است و از این گذشته دلیلى بر اثبات خود عقل فعّال به عنوان یک منبع مستقل علم و دانش در دست نیست همان گونه که در مباحث فلسفى گفته شده است.
به این ترتیب نظریه فوق احتمالى است بر پایه یک احتمال و فرضیه اى است متّکى به فرضیه دیگر و هیچ کدام از این دو فرضیه به ثبوت نرسیده است و اصولا چه اصرارى داریم که دست به چنین توجیهاتى بزنیم؟ همین اندازه باید گفت: وحى ارتباطى است با جهان ماوراى طبیعت و ذات مقدّس پروردگار؛ امّا چگونه؟ و با چه کیفیت؟ براى ما روشن نیست. ما تنها آثار آن را مى بینیم و به وجود آن پى مى بریم بى آن که از ماهیت آن آگاه باشیم و بسیارند حقایقى که در جهان به این صورت اند.
۲. عقیده جمعى از فلاسفه امروز این است که وحى همان تجلّى شعور ناآگاه یا رابطه مرموزى با حقایق این جهان است که گاه از نبوغ باطنى و گاه ریاضت و تلاش و کوشش هاى دیگرى از این قبیل حاصل مى شود. روانشناسان جدید براى انسان دو شخصیت قائل اند: شخصیت ظاهر و آگاه که همان دستگاه ادراک و تفکّر و معلومات برخاسته از حواس معمولى است؛ و شخصیت نامرئى و ناآگاه که گاهى از آن به وجدان مخفى یا ضمیر باطن یا شعور ناآگاه تعبیر مى کنند؛ و آن را کلید حل بسیارى از مسائل روحى و روانشناسى مى شمرند.
آنها معتقدند: منطقه نفوذ و فعالیّت شخصیت دوّم انسان به مراتب بیش از شخصیت اوّل و ظاهر او است.
یکى از روانشناسان معروف در این باره چنین مى نویسد:
«ما مى توانیم شعور آگاه را به قطعه یخى تشبیه کنیم که در آب شناور است، و معمولا یک نهم آن از آب بیرون است. قسمت بیرون از آب همان بخش از شخصیت ما است که بر وجودش واقف ایم؛ در مقابل، شعور ناآگاه قسمت دیگرى از فعالیت ذهنى ما است که بر وجودش آگاهى نداریم و اختیارش نیز در دست ما نیست و قسمت بزرگ شخصیت انسانى را تشکیل مى دهد و به منزله هشت نهم باقیمانده قطعه یخ شناورى است که نمى شود آن را دید و زیر آب قراردارد.».(۳)
کار نداریم که شخصیت دوّم انسانى را چه کسى کشف کرد؟ فروید یا غیر او و آیا در سخنان پیشینیان و قدماء اشاراتى به وجود آن بوده یا نه؟ آنچه براى ما مهم است این است که بسیارى از روانشناسان بعد از کشف شعور ناآگاه و حل بعضى از مسائل روحى و روانى به وسیله آن، سعى کرده اند مسأله وحى را نیز با آن توجیه کنند و بگویند: وحى همان تراوشات شعور ناآگاه پیامبران است که به صورت جهش هاى فکرى ناگهانى بر آنها ظاهر مى شده است!
نبوغ فکرى پیامبران از یک سو و ریاضت ها و تفکّرات مداوم آنها از سوى دیگر نیز احیاناً به این امر کمک کرده است.
مطابق این فرضیه وحى یک رابطه خاص با جهان ماوراى طبیعت و مغایر روابط فکرى و عقلى سایر افراد انسان نیست و به وسیله یک موجود روحانى مستقل از وجود ما بنام پیک وحى یا فرشته صورت نمى گیرد؛ بلکه بازتاب و انعکاس ضمیر مخفى خود پیامبران است. این نظریه و یا صحیح تر این فرضیه درست مانند فرضیه فلاسفه پیشین که وحى را همان ارتباط با عقل فعّال مى دانستند فاقد هرگونه دلیل است. شاید آنها هم که وحى را چنین تفسیر کرده اند قصد ندارند آن را به عنوان یک حقیقت اثبات شده معرفى کنند; همین قدر خواسته اند بگویند که پدیده وحى با علوم جدید سازگار است و مى توان آن را به عنوان تجلّى شعور ناآگاه پیامبران تفسیر کرد.
واضح تر بگوییم: بسیارى از دانشمندان اصرار دارند که تمام پدیده هاى جهان را با اصولى که از علم شناخته اند تطبیق دهند و به همین دلیل با هر پدیده تازه اى روبه رو شوند تلاش مى کنند آن را در چهارچوبه اصول شناخته شده علمى خود جاى دهند، حتى اگر دلیلى براى اثبات مقصد خود نداشته باشند به بیان فرضیه ها قناعت مى کنند.
ولى اشکال ما این است که اینچنین برخورد با پدیده هاى جهان صحیح نیست. چرا که مفهوم اش این است که ما تمام اصول اساسى حاکم بر عالم هستى را شناخته ایم و هیچ موضوعى نمى تواند بیرون از دایره اصول شناخته شده ما باشد!
این ادّعاى بزرگى است که نه تنها دلیلى بر آن نداریم بلکه دلیل بر ضد آن هم داریم؛ زیرا ما مشاهده مى کنیم که با گذشت زمان مرتباً اصول تازه اى از نظامات این جهان کشف مى شود و قرائن موجود نشان مى دهد که آنچه ما از این جهان مى دانیم در برابر آنچه نمى دانیم همچون قطره در برابر دریا است.
ما حتى از شناخت دقیق حواس اسرارآمیز حیوانات عاجزیم و از آن بالاتر از شناخت اسرار وجود خود نیز ناتوان هستیم؛ تنها مى توانیم ادّعا کنیم قسمتى از این اسرار را مى دانیم.
با این حال چرا اصرار داشته باشیم همه پدیده ها را در چهار چوبه اصول فکرى شناخته شده خود بریزیم و تفسیر کنیم؛ بلکه باید بگوییم وحى یک واقعیّت است که آثار آن را مشاهده مى کنیم امّا از اسرار آن بى خبریم.(۴)
پی نوشت:
(۱). دائره المعارف قرن بیستم، محمّد فرید وجدی، ج ۱۰، ص ۷۱۲.
(۲). همان.
(۳). خودشناسى، ویلیام سی منینجر، ترجمه: دکتر غلامحسین ساعدى، ص ۶ و ۷ (با کمى توضیح).
(۴). گرد آوری از کتاب: پیام قرآن، مکارم شیرازی، ناصر، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۸۶ شمسی، چاپ نهم، ج ۱ ص ۲۲۴.