صفحه اول  اخبار اندیشه آخرین استفتائات آثار فقهی مرجع استخاره تماس با ما درباره ما
مرجع ما پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه http://marjaema.com
مطالب مهم
تبلیغات
اخبار
اوقات شرعی
اخبار حوزه و دانشگاه
» تأکید نماینده مجلس بر اجرای قوانین حوزه زنان
» گزارش تصویری از مراسم عزاداری و سوگواری شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
» پیکر آیت الله موسوی اردبیلی در حرم مطهر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد
» بیانیه حضرت آیت الله مکارم شیرازی در پی حکم اخیر شیخ الازهر: کشتار غیر مسلمین در هر کجای دنیا شدیداً محکوم است
صفحه اول  >> اندیشه >>
مرجع ما | حسین(ع) قربانی استبداد دینی / محمد سروش محلاتی
بازدید این صفحه: 5198          تاریخ انتشار: 1394/9/17 ساعت: 06:19:21
حسین(ع) قربانی استبداد دینی / محمد سروش محلاتی

متن سخنرانی 8 آذر 1394 در دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران

موضوع: اندیشه
نویسنده: حجة الاسلام والمسلمین محمد سروش محلاتی

 

به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛

حسین(ع) قربانی استبداد دینی

(سخنرانی 94/9/8 در دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران)

 

موضوعی که در این جلسه مطرح است: «امام حسین(ع) قربانی استبداد دینی» است. البته ما درباره قیام امام حسین با سوالات فراوانی مواجه هستیم و می توان از زوایای مختلفی درباره این حرکت، بحث و گفتگو کرد. این بحث امروز ما، ناظر به یکی از آن پرسش ها است که امام حسین (ع) قربان چه چیزی شد؟ این سوال را به دو شکل می توان مطرح کرد؛ یکی اینکه امام حسین قربانی چه کسی و چه کسانی بود؟ و دوم اینکه امام حسین قربانی چه چیز یا چه چیزهایی بود؟ و این دو سوال با هم متفاوت هستند.

مساله شخص و اشخاصی که این فاجعه را آفریدند، برای ما اهمیتی ندارد و اگر اهمیتی داشته باشد، اهمیتش جنبه تاریخی دارد که این حادثه توسط چه اشخاصی اتفاق افتاده است. اینگونه از اطلاعات را بیرون آوردن برای مورّخ ارزشمند است اما برای ما چندان سود و فایده ای ندارد. آنچه که برای ما مهم است، این است که فراتر از افراد، بدانیم که چه عللی این حادثه را به وجود آورده اند و این می تواند برای ما در جریانات اجتماعی و سیاسی مفید باشد. چون فاجعه یک فاجعه  بسیار غریب و عجیب و وحشتناکی است و اینکه انسان بداند که چنین فاجعه وحشتناکی در چه شرایطی اتفاق می افتد و چگونه انسان هایی دست به چنین فجایعی می زنند، برای ما ارزش دارد.

قهرا اگر این سوال، پاسخ خودش را پیدا کند، آنوقت یک سوال دیگر هم به صورت طبیعی پاسخ خود را پیدا می کند و آن اینکه امام حسین(ع) برای چه چیزی قربانی شد.

اینکه قربانی چه چیزی است، یک مساله است و اینکه قربانی شد برای چه چیز یک مساله دیگر. به تعبیر فلسفی، یکی بحث می کند از «مبدأ فاعلی» که حادثه از کجا نشأت گرفته است و یکی هم بحث از «مبدأ غایی» که امام حسین چه هدفی را دنبال می کرده است.

پاسخ به پرسش اول، زمینه های رسیدن به پاسخ پرسش دوم را هم بیان می کند و بحث امروزمان همین است که امام حسین(ع) قربانی چه چیز بود.

در میان همه فرضیه ها و احتمالاتی که در این باره می توان مطرح کرد، یک احتمال را من به شکل مشخص انتخاب کرده ام و درباره آن توضیح می دهم. احتمالات برای شخصی که از نزدیک واقعیات را مورد بررسی قرار نداده است، می تواند در نگاه اول خیلی زیاد باشد. یکی اینطور فکر کند که این حادثه معلول «کفر» است و امام حسین قربانی «کفر و الحاد» است و یا معلول «نفاق و دورویی» است وامام حسین قربانی «نفاق» است و یا امام حسین قربانی «ظلم و بیداد» و یا قربانی «جهل و نادانی» است ولی در بین همه این احتمالات آنچه که اینجا مطرح است و من درصدد اثبات آن برآمدم، این است که امام حسین(ع) قربانی استبداد است.

ثانیا قربانی استبداد از نوع دینی آن است. خود استبداد می تواند استبداد توأم با داعیه دینداری باشد و می تواند جدای از دینداری باشد. آنچه که در کربلا اتفاق افتاده است، فاجعه بزرگی است که ناشی از استبداد دینی است و شاید یکی از جنبه های بسیار تاسف بار این فاجعه همین است که در این فاجعه دین یک عامل بسیار موثر تلقی می شود. این ماجرا از طرف کسانی که خود را ملحد و بی دین بدانند و یا به آیینی غیر از اسلام معتقد باشند(مثلا مسیحی یا یهودی باشند)، اتفاق نیفتاده است. همچنین این فاجعه از سوی کسانی که بنام مسلمان باشند اما دنبال اینکه اسلام چه گفته است و چه خواسته است، نباشند و به عنوان یک افراد لاابالی باشند، اتفاق نیفتاده است.

این طرح مساله تا اینجا که ادعایی که وجود دارد این است که امام حسین قربانی استبداد دینی است. اما برای اثبات فرضیه، اول باید بگردیم که آن نظام سیاسی که حاکم بوده است را شناسایی کنیم و به ببینیم که مؤلفه های استبداد دینی چه مقدار بر این رژیم قابل انطباق است و سپس به صورت مشخص بررسی کنیم که در قضیه عاشورا، چه مقدار مساله دین نقش و تاثیر داشته است.

نسبت به رژیمی که حاکم است؛ معاویه ابن ابی سفیان که سرآغاز حکومت بنی امیه از او آغاز می شود، نظام و سیستمی را طراحی کرد که با حکومت های پیشینی که در اسلام بود، مختلف بود. یعنی نه از نوع خلافت و حکومت خلیفه اول بود و نه از نوع خلافت خلیفه دوم و سوم و نه از نوع حکومت امیرالمومنین علی(ع) بود. کلا دودمان بنی امیه وقتی به قدرت رسیدند، سیاست خاصی را دنبال می کردند. اگر بخواهیم به صورت خاص و روشن این سیاست را تعریف کنیم، می توانیم از کلام امیرالمومنین(ع) در نهج البلاغه استفاده کنیم که حضرت این روش و سیاست را تعریف کنیم که بنی امیه چگونه حکومت می کردند.

حضرت در چند جای نهج البلاغه، این مساله را مطرح فرموده اند. یکی از آنها خطبه91 نهج البلاغه است. در آنجا این طور آمده است:

«أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِی عَلَیْکُمْ فِتْنَةُ بَنِی أُمَیَّةَ» خطرناکترین فتنه، فتنه بنی امیه است. در زمانی حضرت این مساله را مطرح می کنند که ما جریانی به عنوان خوارج داریم و جریانی به عنوان ناکثین که طلحه و زبیر بودند و جنگ جمل را راه انداختند، وجود دارد و یک جریان هم جریانی که قاسطین هستند و در رأسش معاویه است. که این ها جریان های کلان هستند و البته گرایشات خرد هم در جنبه های مختلف وجود دارد که دارای انحرافاتی هستند از جمله کسانی که قائل به الوهیت امیرالمومنین بودند و یا انحرافات فکری دیگر. اما در مجموعه این ها، حضرت می فرمایند بنی امیه خطرناکترین است. این بحث را هم روی شخص معاویه نبردند که معاویه شخص خطرناکی است بلکه جریان بنی امیه جریان وحشتناکی است.

«فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْیَاءُ مُظْلِمَةٌ» این فتنه، هم فتنه کور است و هم فتنه تاریک. تاریکی به تنهایی، موجب این می شود که انسان بتواند یک جایی را تشخیص بدهد، اما هم کوری و هم تاریکی وقتی به هم ضمیمه شوند، خیلی راه یافتن دشوار می شود. «عَمَّتْ خُطَّتُهَا وَ خُصَّتْ بَلِیَّتُهَا» این فتنه، فتنه ای است که آثار وحشتناکش بسیار فراگیر است و اینطور نیست که یک گروه های خاصی را در جامعه مورد هدف قرار دهد و به آنها آسیب برساند بلکه همه را تحت پوشش قرار می دهد.

 بلاء و مصیبت در این فتنه سراغ کسانی می آید که اندکی بصیرت و هوشیاری ندارند: «وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِیهَا» بلاء و مصیبت در این فتنه سراغ کسانی می آید که اندکی بصیرت و هوشیاری داشته باشند. هرکس بفهمد و ببیند، در معرض آسیب قرار دارد و هرکسی که چشمش را ببندد و هر سمت و سویی که آنها گفتند حرکت کند، جان سالم به در می برد. باید زبان ها بند باشد و چشم ها بسته باشد.

«وأَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِیَ عنها» و هر کس که بنای خودش را بر کوری بگذارد و نبیند و اظهارنظری در مسائل نکند، البته مورد آسیب قرار نمی گیرد و زندگی می کند. حضرت می فرمایند این قسم از افراد راحتند اما اگر کسی بخواهد چشمش را باز کند و ببیند، پدرش را در می آورند. بیچاره آن کسی است که می بیند، بیچاره آن کسی است که می فهمد، بیچاره آن کسی است که آنچه را که بقیه نمی بینند، او می تواند ببیند. آنکه نگاه نافذ دارد و می تواند حوادث را زودتر بفهمد و تجزیه و تحلیل کند، او با مشکل مواجه می شود، اما دیگران راحت زندگی می کنند.

خود این تعبیری که حضرت آورده است که در فتنه بنی امیه، فهمیدن و دیدن و دانستن جرم است و مجازات دارد، این ویژگی یک رژیم استبدادی است. یکی از مؤلفه های مهم در رژیم های استبدادی همین است و بعد فضاء، فضایی است که دیگران دو راه بیشتر در مقابل خود ندارند یا باید از جریان حاکم، پیروی کنند و یا باید دنبال زندگی شخصی خودشان باشند و به مسائل شخصی خود بپردازند اما حضور در صحنه داشتن و در عین حال جور دیگر دیدن و فهمیدن ممنوع است.

«وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِی أُمَیَّةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سَوْءٍ بَعْدِی» حضرت قسم می خورند که پس از من، بنی امیه را می یابم که ارباب بدی برای شما خواهند بود. چون هنوز معاویه واقعیت حکومت خود را نشان نداده بود و در آن موقع در حد استان شام قدرت داشت و بعد از امیرالمومنین است که خلیفه پیغمبر قلمداد می شود و حکومت را در کل منطقه اسلام در دست می گیرد و بعد نوبت به بعدی ها هم کم کم می رسد، شاید خیلی ها چنین تصوری از معاویه نداشتند و می گفتند در شام مردم زندگی می کنند و زندگی خوبی هم دارند، به این خاطر حضرت فرمودند «لتجدنّ» این لام برای تاکید است و «نون» هم برای تاکید است. یعنی می بینید که این ها اربابان سوئی برای شما هستند.

حضرت در اینجا از کلمه «ارباب» استفاده کرده است و نفرموده اند «حاکمان» یا «زمامداران» و یا «سلطان های» بدی هستند، بلکه بالاتر از این ها، اصلا این ها نمی خواهند حکومت کنند بلکه می خواهند «ربوبیت» کنند و خودشان را صاحب اختیار شما می دانند. «ربّ» صاحب اختیار است. آنها شما را به بردگی می گیرند، نه حاکمان بد رفتاری که شما را انسان و آدم به حساب بیاورند بلکه این ها خودشان را ارباب شما می دانند.

حضرت در ادامه همین خطبه آینده را اینطور پیش بینی کردند:«وَ لَایَزَالُ بَلَاؤُهُمْ» بلا و گرفتاری از دودمان بنی امیه ادامه پیدا می کند تا کار به اینجا می رسد: «حَتَّى لَا یَکُونَ انْتِصَارُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ إِلَّا کَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ» وقتی شما کاری دارید و به این ها مراجعه می کنید، از یک سو، باید آنقدر تنزّل پیدا کنید و از سوی دیگر، آنقدر آنها را بالا ببرید، شما برده شوید و آنها را ربّ خود بدانید و از آنها تقاضایی داشته باشید تا شاید کسی به شما نگاه کند.

حال ببینید سیر تحولات اجتماعی در یک دوره پنجاه ساله که دوره زیادی هم نیست، چگونه اوضاع را تغییر داده است. یک موقع پیغمبر(ص) وقتی می آمد و در مجلس خودش وقتی می نشست و در حالی که در اوج قدرت بودند، جلسه دوّار بود و بالا و پایین نداشت و اگر ناشناسی وارد می شد، اصلا نمی توانست پیغمبر را به لحاظ ظاهری بشناسد از جهت اینکه جای مخصوصی داشته باشد یا اینکه زیرانداز مخصوصی داشته باشد و یا بالشت مخصوصی داشته باشد.

در زمان دیگر امیرالمومنین(ع) حکومت می کند که شرائط اینطور است که وقتی حضرت از صفین بر می گشت و در «انوار» یک عده ای زن و مرد، دور و اطراف مرکب حضرت را گرفته بودند و می دویدند حضرت مردم را نهی می کردند که این کار را نکنید و مردم می گفتند که ما از قدیم، چنین شیوه و سنتی را نسبت به بزرگان خود داشته ایم و این از روی علاقه نسبت به شماست. حضرت فرمودند: این کار را نکنید و منع کردند. و کلا حضرت زیر این بساط زدند و گفتند باید این روش را از بین ببرید. و روزی شخصی همراه با حضرت بود و امیرالمومنین سواره است و آن شخصی که علاقمند به حضرت است پیاده. حضرت فرمودند که برگرد و فرمودند این کار برای تو موجب ذلّت است و برای مثل من موجب فتنه و لغزش است:«فَإِنَّ مَشْیَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِی فِتْنَةٌ لِلْوَالِی وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ».

یک زمانی شخصیت انسان ها احترام داشت و به مرور زمان، یکی دو دهه که گذشت، حضرت می فرمایند اوضاع و احوال به گونه ای می شود که آنها خدا می شوند و کمتر از خدایی به چیزی راضی نیستند و شما هم بردگانی خواهید بود و حقی برای شما قائل نیستند. معامله ای که با حیوانات می کنند با شما هم می کنند و اگر شکم شما را هم سیر می کنند برای اینکه بیشتر به آنها خدمت کنید و نه غیر از این. تعریفی که امیرالمومنین(ع) از سیستم بنی امیه دارد، همین است که ما اسمش را استبداد دینی گذاشتیم اما شرح و بسط پیدا کرده است که مشخصات چنین نظامی چیست.

نامه دیگری از امیرالمومنین(ع) را هم برای شما می خوانم(نامه62):

«إِنِّی إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ لِحُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ وَ لَکِنَّنِی آسَى أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا» فکر نکنید که علی بن بی طالب، عشق و علاقه ای به حکومت دارد که اگر در جنگ می ایستد و مقاومت می کند، برای این است که بماند و حکومت کند و قدرت پیدا کند. حضرت می فرماید خیر؛ من مشتاق ملاقات خداوند هستم ولی ناراحتی من از این است که امر این امت به دست کسانی بیفتد که اولین ویژگی آنها این است که افراد «سفیهی» هستند. امیرالمومنین نفرمودند که مشکل این است که این ها مسلمان نیستند بلکه مشکل این است که این ها آدم های سفیهی هستند. «سفیه» در برابر «رشید» و «رشید» به معنای انسان عاقل. اولین مشکل این ها، این است که درک و شعور درستی ندارند و مشکل دومشان این است که انسان های فاجری هستند و مقید به ضوابط و قوانین نیستند و چون سفیه و فاجرند دو اثر دارد: «فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا» 1- فساد مالی و اقتصادی به دنبال این حاکمیت خواهد بود و بیت المال را به عنوان مال شخصی خود تلقی می کنند و بین خودشان دست به دست می گردانند. 2- بندگان خدا را به بردگی می گیرند.

تخلف از احکام دینی در چنین حکومت هایی زیاد بوده است ولی امیرالمومنین(ع)، آن شاخصه های اصلی که باعث فساد می شود را بیان کرده اند. شاخصه اینکه حضرت می فرمایند من از این ناراحت هستم که دزدی و غارت بیت المال صورت می گیرد و شاخص دیگر اینکه انسان ارزش خود را از دست می دهد و احترامی برای انسان ها قائل نیستند. این احترام یک احترام تشریفاتی نیست که کسی که از در وارد می شود، جلوی پای او بایستند، این یک تعارف است. آیا ارزشی برای درک و فهم و ارزشی برای اظهارنظر او قائل هستند؟ یا اینکه آنها را هیچ می انگارند؟

این تصویری است که از دولت بنی امیه در کلام امیر المومنین(ع) است و واقعیت های زمان را می بیند و علاوه بر آنچه که می بیند، پیش بینی می کند که به کجا می انجامد. این قسمت اول بیان بنده بود که البته در این قسمت می توان به تاریخ رجوع کرد و شواهدی را از تاریخ استخراج کنیم که این چه رژیمی بود که حکومت می کرد و با چه مختصّاتی. ولی فکر می کنم که هیچ مورّخی نتواند مانند امیرالمومنین، این حقیقت را بازگو کند. دلیل اول اینکه امیرالمومنین(ع) شاهد و ناظر شکل گیری این رژیم است و دلیل دوم اینکه آن لایه های پنهانی که مورّخین نمی بینند، امیرالمومنین آنها را می بیند مثلا «عباد الله خولا» را یک مورخ عادی اصلا حس نمی کند که وقتی شخصی، شخصیت خود را از دست می دهد و توسط حکام بنی امیه، انسان ها هویّتشان گرفته می شود. چیزی نیست که یک فرد عادی بتواند از آن سردر بیاورند حالاست که در جامعه ما یک جامعه شناس و یک روانشناس می تواند خوب تجزیه و تحلیل کند که در جامعه چه اتفاقی می افتد.

اما بخش دومی که می خواهم خدمتتان عرض کنم، این است که در قصه کربلا به صورت خاص فجایعی اتفاق افتاده است و این فجایع به نام دین است و اصلا تابلوی دین وجود دارد و هیچ ابایی هم نداشتند که به نام دین این کار را انجام دهند، همان جنایات وحشتناکی که آنها انجام دادند. شنیده اید که وقتی صبح روز عاشورا، سپاهیان عمر سعد حمله را شروع کردند، رمز عملیاتشان این بود که «یا خیر الله ارکبی و بالجنة ابشری» ای سپاهیان خدا حمله را آغاز کنید، بهشت در انتظار شماست. از همان اول مفاهیم دینی را استخدام کردند و به کار گرفتند حال اینکه به چه دلیل؟ و آیا اعتقاد بود یا استفاده ابزاری می کردند؟ در ادامه عرض خواهم کرد.

عجیب تر اینکه فکر نکنیم که همه اینها جنبه شکلی داشت و تظاهر بود و صورت سازی بود، خیر، بسیاری از این افراد با اعتقاد این کار را می کردند و معتقد بودند که خدمتی می کنند و کار خوبی می کنند چون روایتی از حضرت سجاد(ع) است که فرمودند: هیچ روزی مثل روز عاشورا نیست. دلیلی که حضرت فرمودند: «ازدلف الیه ثلاثون الف رجل یزعمون انهم من هذه الامه» یعنی سی هزار نفر مسلمان آنجا حضور پیدا کردند و «کل یتقربون الی الله عزوجل بدمه» و می خواستند با ریختن خون حسین بن علی به خدا نزدیک شوند. همانطور که انسان برای عبادت قصد قربت می کنند، سپاهیان عمر سعد هم با قصد قربت آمده بودند تا خون امام حسین را بریزند و قصه فراتر از این بود که دین در ظاهر رنگ و لعاب این فاجعه را درست کند بلکه در عمق جان عده ای از افراد این اعتقاد نفوذ کرده بود. و اگر نگوییم در همه آنها، در بسیاری از آنها این اعتقاد وجود داشت. پس نقش دین را در اینجا نمی شود نادیده گرفت.

یک جمله ای عمرو بن حجاج از سپاهیان عمر سعد دارد که روز عاشورا به میدان آمد و به کوفیان و دوستانش که به جنگ با امام حسین(ع) آمده بودند، این جمله را گفت که «لاترتابوا فی قتل من مرق عن الدین» پس جرم امام حسین هم این است که بی دین است و ما دین داریم و وظیفه داریم که این غده بی دینی را از بین ببریم و نابود کنیم.

یک جمله ای هم هست که می گویند شریح قاضی، فتوا برای کشتن امام حسین داد و این خیلی معروف است و من تا به حال نتوانسته ام این مطلب را در منابع تاریخی پیدا کنم و از بعضی از مورّخان هم که سوال کردم آنها هم اظهار کردند که در هیچ منبع تاریخی این مطلب را پیدا نکردیم. اخیرا دیدم که مرحوم شهید مطهری هم این نکته را دارند که در منابع تاریخی چنین چیزی دیده نشده است. این را اگر ما به عنوان یک مطلبی که مستند تاریخی دارد، تلقی نکنیم ولی اینکه شریح به نوعی در این قضیه حضور داشته است ولو اینکه فتوا نداده باشد، این هست. یعنی هرکجا که نیاز بود که از عالم دین استفاده کنند، شریح را می آوردند و از او استفاده می کردند. شریح از زمان خلیفه دوم، یک شخصیتی است که خیلی مورد احترام است و حتی موقعی که امیرالمومنین قدرت را به دست گرفتند و خواستند شریح را از قضاوت عزل کنند، خیلی از مردم سروصدایشان بلند شد و حمایت کردند و گفتند که شریح را نباید عزل کنید و تقریبا حدود هفتاد سال، منصب قضاوت را در کوفه به عهده داشت و خودش هم سن زیادی کرد و بالای صد سال عمرش بود.

آنچه که مهم است، این است که در جریان مساله امام حسین، کانون حرکت در کوفه است و مردم کوفه اول قیام کردند و دعوت کردند و از طرف دیگر شریح هم در کوفه بود و آدمی بود که سن و سالی داشت و سوابقی داشت و با دربار خلافت در دوره های مختلف کار کرده بود و هرکجا که حکومت در مواجه با مردم کم می آورد، شریح را می آوردند و از ریش و عمامه او استفاده می کردند و او پشتیبانی می کرد، این وجود دارد حال چه فتوای به قتل امام حسین داده باشد و چه فتوا نداده باشد که آن را ما پیدا نکردیم.

مثلا وقتی عبیدالله بن زیاد به کوفه آمد، استاندار جدید بود و شهر کوفه هم ملتهب بود و بعد از این بود که مردم کوفه، نامه ها را به امام حسین نوشته بودند و او را یزید فرستاد تا کوفه را کنترل کند. به هرحال عبیدالله آمد و بر طبق رسمی که وجود دارد، افراد به دیدن او رفتند و تبریک گفتند. چند روز عبیدالله جلوس داشت و می آمدند و تبریک می گفتند. چندین روز که گذشت، شخصیت های معروف آمدند و او متوجه شد که «هانیه بن عروه» نیامده است که یکی از شخصیت های بسیار مهم و معتبر کوفه بود. بعضی ها به هانی خبر دادند که جناب حاکم سراغت را می گیرد و مجبور شد و در مجلس عبیدالله شرکت کرد و آداب صوری انجام گرفت و عبیدالله سوال کرد که مسلم بن عقیل کجاست؟ و هانی، ابراز بی اطلاعی کرد. عبیدالله، آن غلامی را که به عنوان جاسوس قرار داده بود و رفته بود به خانه هانی و می دانست که مسلم در آنجاست، را احضار کرد و غلام آمد و گزارش داد که من او را در خانه هانی دیده ام. تا هانی چهره او را دید، متوجه شد که او به عنوان رفاقت نزدیک شده بود و متوجه شد که مامور حکومت بوده است. هانی گفت بله در منزل من است. گفتند باید او را تحویل بدهی. او گفت امکان ندارد که او را تحویل دهم. همانجا درگیری فیزیکی بین هانی و عبیدالله اتفاق افتاد و پیشانی هانی شکافت و دستور داد که در دارالاماره، در یک گوشه ای او را حبس کنند. مقداری زمان گذشت و این خبر به قوم و قبیله هانی رسید و این ها دور دارالاماره برای حمایت از او جمع شدند.

این قصه را می گویم تا بدانید که این عمامه و ریش، کجا بدرد این متدینین می خورد. کارهای اطلاعاتی را خودشان انجام داده اند و مسلم را هم یافته اند و معلوم شده است که کجاست. مرحله دوم اینکه او را دستگیر کنند و زندانی کنند. این دو مرحله را خودشان بلدند و انجام می دهند. اما یک مرحله سوم هست که آن این است که عده ای از مردم دور دارالاماره آمده اند و شعار به حمایت از هانی می دهند و می گویند تا هانی آزاد نشود ما از اینجا نمی رویم. در این مرحله احتیاج به عمامه و ریش شریح است تا مردم را ساکت کند، کسی که وجاهت دینی دارد، باید از این وجاهت عبیدالله استفاده کند و این کار را کرد. لذا به شریح دستور داد که به مردم بگوید که هانی حالش خوب است و مشکلی هم ندارد و یک مقدار او را نگه داشته ایم تا از او سوال کنیم و آزاد خواهد شد. در همین مسیری که شریح از نزد عبیدالله تا بیرون دارالاماره خواست بیاید، سری هم به هانی زد و سر و صورت خونی او و زیر شکنجه بودن او را دید. هانی هم به او گفت که من جان سالم از دست این دژخیم بدر نخواهم برد و او قاتل من است، مبادا تو با او همکاری کنی. ولی شریح کار خود را کرد و رفت به مردم گفت که هیچ چیزی اتفاق نیفتاده است و در شرائط خوبی است؛ شما که من را قبول دارید. مگر ممکن است کسی با آن هیبت علمایی که دارد و با آن سابقه و اینکه عالم طراز اول شهر کوفه به حساب می آید، دروغ بگوید!  مردم هم گفتند که راست می گوید و به خانه های خود برگشتند و بعد از بازگشت آنها، هانی را به قتل رساندند و از بالای دارالاماره به زمین انداختند.

این قتل یک پشت صحنه دارد و یک جلوی صحنه. پشت صحنه همان عبیدالله و دستگاه اطلاعاتی و مامورین جنایتکار ولی جلوی صحنه که آن سفّاک ها را نمی آورند و آن چهره ها خودشان را آشکار نمی کنند. احتیاط می کنند. عبیدالله نیاز دارد که یکی حضور داشته باشد که آبرومند باشد وسابقه دار باشد و تیپش غیر از تیپ آن جبّاران و و سفّاکان باشد و برای مردم توجیه کند و آرامش در میان معترضین و معتقدین به وجود بیاورد.

وقتی مستبدین از ابزار دین استفاده کنند، این فاجعه اتّفاق می افتد و این نمونه ای است که در ماجرای کربلا و عاشورا وجود دارد. این بخش دوم عرایض بنده بود که نشان می دهد در عاشورا با چه فاجعه ای روبرو هستیم و امام حسین قربانی چیست؛ قربانی استبداد، از نوع استبداد دینی است.

بخش سوم این است که چگونه ممکن است، کسی دیندار باشد و دست به جنایت بزند و فاجعه ای مانند فاجعه کربلا را به وجود بیاورد. چون یک نوع جنایتی در کربلا اتفاق افتاده است که هر چه انسان در تاریخ نگاه می کند، کمتر می تواند نمونه ای را برای آن پیدا کند. جنگیدن در تاریخ زیاد است و یکی از کوچکترین جنگ ها چیزی است که در کربلا اتفاق افتاده است ؛هم از نظر زمان، هم از نظر تعداد نیروها و هم از نظر کشته ها. ولی اینکه بعد از جنگ کشته ها را زیر سم ستوران قرار دهند، بدن ها را مثله کنند، سرها را جدا کنند، خیمه ها را آتش بزنند. یعنی جنایاتی که امر عادی و طبیعی در جنگ نیست. از یک طرف می دانیم که بنام دین این کار را کرده اند و از طرف دیگر جنایات وحشتناکی مرتکب شدند و حال باید توضیح داد، مگر می شود که انسان دیندار و متدین چنین جنایاتی را مرتکب شود.

فکر می کنم یکی از کارهای علمی ای که در این دانشکده، شما باید انجام دهید، این موضوع است. آیا دین احساسات انسانی را تلطیف می کند و انسانیت را در انسان، رشد و اعتلاء می دهد یا اینکه انسان را تبدیل به یک حیوان درنده می کند؟ و مگر ممکن است این چنین حالتی را در انسان بوجود آورد؟! جنگیدن یک موضوع دیگری است و برای این است که دشمن از بین برود و تمام می شود و وقتی دشمن از بین می رود، این دیگر چه جنایاتی است که صورت گرفته است؟! چه توجیهی با منطق جنگ می تواند داشته باشد؟ اگر این افراد، متدین نبودند و بنام دین این کار را نکرده بودند، ما به عنوان مسلمان حاضر نبودیم، در این زمینه پاسخی بدهیم و به ما چه ربطی داشت که یک مشت انسان شقی و ظالم که دچار قساوت قلب و بی رحمی هستند، جنایاتی را انجام داده اند! اما الان می بینیم که یک مشت انسان «بی رحم دیندار» هستند. این ترکیب مشکل زاست. آیا این تناقض نیست؟ و چطور چنین چیزی امکان دارد؟ این تناقض شبیه آن تناقضی است که می گوییم «استبداد دینی»، آن در نهاد اجتماعی و این در شخصیت خود فرد که هم دیندار بودند و هم قسیّ القلب بودند. آن در جامعه چطور با هم تلفیق می شود و این در داخل شخصیت فرد چگونه با هم انطباق و سازگاری پیدا می کند؟

در انسان یک سری از گرایشات عالی انسانی وجود دارد. مثلا در قرآن است که «هل جزاء الاحسان الا الاحسان»(سوره رحمن، آیه60) فطرت انسان می گوید که پاسخ نیکی را باید با نیکی داد. این یک گرایشی است که در انسان است و گرایشات دیگر هم از این نوع، که ما به «زبان دینی» می گوییم «فطرت»:«فالهمها فجورها و تقواها»(سوره شمس، آیه8) هم می فهمد این زشتی و زیبایی را و هم تمایل به زیبایی و تنفر از زشتی دارد. این خلقت انسان است و خداوند انسان را اینطور آفریده است. بعد از این مرحله که مربوط به خلقت است، انسان وارد دین می شود و آن سرمایه هایی که در خلقت او بود، آنها دو حالت ممکن است که برایشان اتفاق بیفتد:

یک حالت اینکه آن سرمایه ها حفظ می شود و رشد پیدا می کند و دین در راستای همان گرایشات پا به پا پیش می آید و از آن گرایشات حمایت می کند و آن گرایشات زمینه های ظهور و بروز هم پیدا می کند. می بینید که یک انسان متدین، همان انسانیت فطری را دارد و حال که متدین شده است، آن انسانیت ظهور و بروز بیشتری هم دارد یعنی تعالیم انسانی دین به تقویت این گرایشات انسانی کمک کرده است.

حالت دوم اینکه دین جایگزین آن گرایشات می شود و به انسان می گوید که تو چه نیازی داری، به آنچه که عقل و فطرت تو درک می کند؟ ما بالاتر از آن را داریم همانچه که در دین آمده است. سرمایه های فطری را کنار گذاشته و می گوید عقل ناقص است و به درد نمی خورد و چه استفاده ای از این عقل ناقص می توانی بکنی و کمکی برای زندگی تو نیست. آن تمایلات هم لغزنده است و اعتمادی به آن گرایشات فطری نیست و آنها را هم دور بینداز و ما یک بسته به تو می دهیم که تمام حقیقت در این بسته در اختیار تو قرار می گیرد و خیالت راحت می شود و همه آنهای که داشتی، کنار بگذار و یک انسان متدین، آن بسته را می گیرد و به مرور زمان آن سرمایه های فطری از بین می رود.

اگر بخواهیم به زبان کلامی بیان کنیم؛ یک گرایشی در میان مسلمان ها وجود دارد به نام اشاعره که معتقدند اصلا زشتی و زیبایی در جهان وجود ندارد و ما هم در این زمینه چیزی نمی دانیم. هرچه هست، همان است که خدا بگوید. اگر خدا بگوید خوب است، خوب است و اگر همان کار را خدا بگوید بد است، بد می شود. بدی و خوبی در جهان وجود ندارد و ما هم چیزی را نمی توانیم درک کنیم.

این افراد، اول شخصیت و عقل خودشان را از دست می دهند، فطرت خود را از دست می دهند و خالی می شوند. بعد در این ظرف خالی، دین و گرایشات دینی و ارزش های دینی ریخته می شود. چون ظرف، ظرف خالی است هرچه که بنام دین باشد، از نظر آنها قابل قبول است و غربالگری برای آنها امکان پذیر نیست. چون برای آنها فرض بر این است که خودشان را تخلیه کردند و در اختیار دین قرار داده اند. غربالی وجود ندارد. عقل انسان می تواند غربال باشد که اینها معتقدند عقل توانایی غربالگری نسبت به داده های دینی ندارد و فطرت و گرایشات انسانی را قبول ندارند. در این ظرف هرچه که بنام دین ریخته شود، این شخص قبول می کند. اگر به او گفته شود که آدم کشی کار خوبی است، سفّاکی خوب است. به او بگوییم این ظلم است، می گوید ظلم همان چیزی است که خدا مشخص کند. اگر خدا گفته باشد که دیگر ظلم نیست. می گوییم بی رحمی است، می گوید چه اشکال دارد خدا گفته است. اینها با هیچ معیار برون دینی، آنچه را که به نام دین به آنها عرضه می شود، نمی توانند بسنجند و نقد کنند و هیچگونه رفتاری را کنار بگذارند و همه چیز برای آنها قابل قبول است.

لذا چنین افرادی اگر اولا متدین باشند و ثانیا بعد در دوران تدیّنِ خودشان، فطرت های اصیل و گرایشات اصیل خود را نابود کرده باشند، این ها سفّاک ترین انسان ها هستند. جنایتکاران دیگر جنایت می کنند اما ممکن است که یک ریشه ای از انسانیت در آنها وجود داشته باشد که چرا چنین جنایتی را انجام دادی و تنبّهی پیدا کنند و همان ریشه هاست که بازدارنده است و کنترل کننده، اما برای این افراد هیچ کنترلی وجود ندارد.

اینجاست که اگر انسان متدیّن، دین را عوضی بفهمد و نتیجه این عوضی فهمیدن، این بشود که انسانیت را کنار بگذارد و نابود کند، این انسان متدین از هر انسان دیگری خطرناک تر و صفّاک تر و خطرناک تر می شود و جنایاتی که او انجام می دهد، هیچ کسی نمی تواند با او برابری کند با اینکه او متدیّن است.

اجازه بدهید بحث را بسپاریم به شهید مطهری و ببینیم که ایشان چه می فرمایند. ایشان در کتاب «مجموعه آثار» جلد19، صفحه 618 بحثی می کنند که بسیاری از رفتارهایی که ما مسلمانها با زن ها داریم، چون بر ضد عواطف انسانی است، با اسلام جور در نمی آید. یعنی ایشان این رفتارها را با عواطف انسانی نقادی می کنند و به این تناسب وارد بحث کلی تر می شوند.

«بطور کلی افرادی که به دین می گروند و سپس بیرون می روند، از افرادی که از اول گرایش پیدا نکرده اند، خشن تر و ضد انسان تر می شوند زیرا دین به حکم نیروی عظیم خود، همه عواطف دیگر انسانی را تحت الشعاع قرار می دهد و اگر رفت، همه آنها را که در خود هضم و جذب کرده بود، با خود می برد. این است که افرادی که زمانی متدین بوده و سپس بی دین شده اند، از بی دین های اولیه خشن تر و بی عاطفه تر و خطرناکتر می شوند...».

این بخش تا اینجا مورد بحث ما نیست، ولی خطرناک تر از این ها هم یک گروه دیگرند:

«اما خطرناک تر از این طبقه، متدینان منحرف شده و کج سلیقه خشکه مقدس اند. این طبقه علاوه بر اینکه عواطف انسانی شان، تحت الشعاع عاطفه دینی قرار گرفته و از تاثیر مستقل افتاده، نیروی دین به حکم اینکه منحرف شده، اثر خودش را نمی بخشد و از آن طرف چون زائل نشده و به صورت انحرافی کار می کند، به همان قدرت که مقتضای نیروی دین است، فعال است. این ها دیگر از هر سبع خطرناک تر و وحشتناک ترند. تاریخ نشان می دهد که بی رحمانه ترین جنگ ها، کشتارها، زجر و شکنجه ها به دست خشکه مقدسان صورت گرفته است. بزرگترین نمک نشناسی ها را اینها انجام می دهند زیرا «یحسبون انهم یحسنون صنعا» جنگ های صلیبی، جنگ های خوارج حتی فاجعه کربلا ساخته دست این طبقه است.»

اگر کسی که کارش روانشناسی بود، این مطلب را گفته بود، بنده یا جنابعالی متهمش می کردیم که این گرایشات ضد دینی دارد که این حرف را گفته است تا نشان دهد که دین در بعضی از انسان ها عملکرد منفی دارد. ولی این را آقای مطهری گفته است و او متّهم در نشان دادن چهره منفی از دین نیست.

لذا اگر می بینید که در کربلا فجایعی اتفاق افتاده، فکر نکنید که چون مسلمان بودند و متدین بودند، جنایت نمی کنند. خیر، یک نوعی از متدینین داریم که اگر این افراد دست به جنایت بزنند، بیش از همه جنایت کاران، آمادگی برای جنایت دارند. علتش هم این است که با یک توجیه که خدا گفته است و دین اجازه داده است. همین را می توانید به صورت جزیی بیاورید و عناوین دیگری که برای توجیهش می توانند ضمیمه کنند.

اصلا هیچ جنایتی نیست که این ها انجام ندهند هرچه فرض کنید، بزرگترین و وحشتناکترین جنایت ها. بلافاصله پاسخی که می دهند، این است که اگر مصلحت اسلام باشد، چه اشکالی دارد! اگر برای خدا باشد، چه اشکالی دارد! اگر برای تقویت دین و نظام باشد، چه اشکالی دارد! لذا خط قرمزی وجود ندارد. به خاطر همین است که آن عواطف انسانی مرده است و دین هم که باید خودش بازدارنده از ظلم و جنایت باشد، آن هم به انحراف کشیده شده و این افراد، استعداد بزرگترین جنایات را دارند، همانگونه که در عاشورا و کربلا اتفاق افتاد «کل یتقربون الی الله بدمه.» 

کد خبر: 13949174511
1394/9/17

آخرین مطالب
1394/6/25: ژرفای علم امام جواد(ع) و دو درس بزرگ از آن بزرگوار / هادی سروش
1394/6/4: تحلیل هوشمندانه حضرت رضا (ع) درباره مذاکره و توافق با دشمن / هادی سروش
1394/5/20: همراهی با حضرت امام صادق (ع) / هادی سروش
پر بازدید
1392/7/4: حقوق استاد و شاگرد در رساله حقوق امام سجاد(ع)
1392/3/23: اخلاق فردی، شخصیت اجتماعی و مقام عصمت حضرت عباس(س) از زبان آیت‌الله سیدرضی شیرازی
1392/11/13: گفتمان اعتدال و نواندیشی دینی / سید صادق حقیقت
1392/6/5: فرياد مظلوم، فریادی مشروع
1392/9/20: دولت و ابزارهای الزام به شریعت / محمد سروش محلاتی / شش بخش
آخرین مطالب
1401/5/10: عاشورا و برهان فطرت/ آیت الله عرب
1401/5/10: تفسیر علمی و تجلی عینی قرآن در عاشورا/ آیت الله عرب
1400/11/26: روزنامه جمهوری اسلامی/قسمت اول/صفحه حوزه: علی‌اکبر بیگی نوآوری فقهی حضرت آیت ‏الله صانعی در فتوای رفع حرمت نظر در فرزند خواندگی
1400/10/11: نواندیشی در فتاوای آیت الله صانعی / علی اکبر بیگی
1400/9/15: آیت الله یوسف صانعی (ره): رشیده نباشند، ازدواجشان حرام است
بدون نظر

نام
پست الکترونیکی
وب سایت
متن