گزارشی از سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین آقای دکتر محسن رهامی شب عاشورا برابر با اول آبان 1394 در مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم
موضوع: اندیشه
نویسنده: حجة الاسلام والمسلمین دکتر محسن رهامی
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
بسم الله الرحمن الرحیم
سالهاست که در مباحث اجتماعی و سیاسی تعارض بین دو دیدگاه مطرح است: دیدگاه ادیان الهی که خدامحوری است و دیدگاه اومانیسم که انسان محوری است. قانون اساسی ایران سعی کرده است بین این دو دیدگاه جمع کند. در اصل 56 بر خواست مردم تاکید می کند و در جاهایی هم آن را استثنا می زند. در اصل 4 می گوید انسان محوری و خواست مردم باید در چارچوب شریعت باشد و این اصل بر اطلاق یا عموم اصول دیگر حاکم است. اخیرا پاپ در کنگره آمریکا مطرح کرد که ما باید با خود انسان ها کار داشته باشیم نه با ایده و افکارشان. کسی که دارد غرق می شود ما کار نداریم که چه ایده ای دارد و فکرش و دینش چیست. ما باید او را نجات دهیم. همه انسان ها در انسانیت مثل هم اند. پاپ قبلی تعریض هایی به مسلمانان داشت ولی این پاپ روشش متفاوت است. این گفتمان دارد به گفتمان غالب تبدیل می شود. محور انسان باشد نه ایده او. انسان محوری به جای ایده محوری. دنیای اسلام خیلی دچار ایده محوری شده است و این وضعیت دارد جامعه اسلامی را از هم می پاشاند. شیعه خدا را در قرائت خودش مطرح می کند سنی هم همین طور و نتیجه اش این می شود که یکدیگر را تکفیر می کنند و یکی حاضر می شود دیگری را بکشد. چطور می شود از این ها عبور کرد و بین این دو جمع کرد؟ اگر یک نظام سیاسی بتواند در عمل بین این دو جمع کند الگوی خوبی برای جوامع دیگر می شود. تاکنون که این کار به درستی انجام نشده است. راشد الغنوشی بعد از تحولات تونس که وارد تونس شد در فرودگاه گفت مدل ما مدل جمهوری اسلامی نیست. معلوم می شود هنوز یک الگوی عملی ارائه نشده است که بتواند بین خدامحوری و انسان محوری جمع کند.
در نهضت عاشورا امام حسین جایگاه انسان را تا عرش اعلی بالا می برد و به کرامت انسان توجه می کند. این انسان در عین این که عبد پروردگار است اما حاضر نیست به دنیا سر تعظیم فرودآورد. این انسان در طول خدامحوری حرکت می کند. مهم این است که انسان خودش را بزرگ ببیند و ارزش زیادی برای خودش قائل باشد ولی خودش را جای خدا ننشاند. در طول خدا و به تبع خدا حرکت کند. انسان های بزرگی بوده اند که خودشان را جای خدا نگذاشته اند. اگر انسان قدرت بگیرد و رها شود خودش تبدیل به مشکل می شود. استالین به قدرت رسید و خودش را به جای خدا گذاشت و میلیونها نفر کشت. امام حسین طوری تربیت شده بود که اگر همه قدرت ها در او جمع می شد سوء استفاده نمی کرد. این قدر شخصیتش بزرگ بود که هنوز هیچ حادثه ای نتوانسته است آن بزرگی را کمرنگ کند. مولوی می گوید:
هرگز چنین سری را تیغ اجل نبرد کاین سر ز سربلندی بر ساق عرش ساید
هرگز چنین دلی را غصه فرونگیرد غم های عالم او را شادی دل فزاید
روز عاشورا هرچه امام بیشتر کشته می داد بشاش تر می شد. برای تربیت یکی از بهترین روش ها این است که الگو نشان داده شود. مرحوم شهید بهشتی می گفت: هیچ کاری برای تبلیغ احکام اسلام بهتر از این نیست که جامعه ای را نشان بدهیم که این احکام پیاده شده و موفق بوده است. به مردم بگوییم این یک الگو.
اسلام آموزه هایش را در الگوهایی نشان داده است. اگر گفته است لقد کرمنا بنی آدم و اگر گفته است آدم مسجود ملائکه است این کرامت و مسجود ملائکه بودن را در امام حسین نشان داده است. او الگوی خوبی است که ما باید به جامعه نشان دهیم که این مکتب می تواند این شخصیت را خلق کند. آدم های بزرگ خودشان را به پستی آلوده نمی کنند. اگر جامعه را بزرگ کنیم و به انسان بفهمانیم که مسجود ملائکه است و او را به جایگاه عالی اش برسانیم خیلی از مشکلات جامعه حل می شود. ما در امور تربیتی نتوانسته ایم انسان را در جایگاه عالی خودش بنشانیم. حافظ می گوید:
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت واندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
مرحوم امام خمینی نیز حرفش این بود که خدا اسماء را فقط به حضرت آدم تعلیم نکرده است بلکه به انسان تعلیم کرده است.
گر تو آدم زاده هستی علم الاسما چه شد؟ قاب قوسینت کجا رفته است؟ او ادنی چه شد؟
بر فراز دار فریاد انا الحق می زنی مدعی حق طلب انّیت و انّا چه شد؟
صوفی صافی اگر هستی بکن این خرقه را دم زدن از خویشتن با بوق و با کرنا چه شد؟
یا نباید فقط انبیا را بزرگ کنیم و دیگران را کوچک. انبیا برای مردم آمده اند. اگر مردم کوچک اند انبیا هم لازم نیست بزرگ باشند. پیامبری که از مردم قهر کرد و گفت اینان تربیت نمی شوند و بد اند مورد توبیخ قرار گرفت. خدا او را در شکم ماهی برد. بزرگی رسول دلالت دارد بر بزرگی خدا و بزرگی رسالت او و علاوه بر این دلالت دارد بر بزرگی مردم. ما چقدر بزرگیم که خدا یک آدم خیلی بزرگ را برای ما فرستاده است. مامور آدم های بزرگ خودش باید بزرگ باشد وگرنه ماموریتش را خراب می کند. خدا بزرگترین مخلوقاتش را برای ما فرستاده است. پس ما را خیلی مهم دانسته است. مردم را نباید تحقیر کرد. فرعون مردم را کوچک و تحقیر می کرد که او را عبادت کنند. هرکس دیگران را کوچک ببیند صفت فرعونی دارد. امام حسین ماموریت داشته است که همین کوفی ها را تربیت کند. به سراغ همین عمر سعد و شمر و ... برود. امام حسین با آن عظمت با افرادی که می خواهد تربیتشان کند و رویشان تاثیر بگذارد این طور صحبت نمی کند که به یکی شان بگوید هذا الدعی ابن الدعی. این تعبیر از یک آدم تند بد اخلاق سر می زند ولی امام حسین نمی گوید. با بزرگ کردن امام حسین و تحقیر و لعن کوفیان و تابعین آنان کار درست نمی شود. اگر ما به سران کشورهای دیگر بدگویی کنیم و آنان را خنازیر الخلیج بنامیم نمی توانیم به آنان بگوییم بیایید با هم کار کنیم. ما در برخورد با تابعین و اصحاب و یاران کوفیان با ادبیات قرآنی و ادبیات امام حسینی صحبت کنیم. ادبیات قرآن این است: علم آدم الاسماء کلها... اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم.... هر کس قیمت خودش را باید خودش معین کند. قرآن این قیمت را برای انسان معین کرده است. ما باید هر لحظه تصور کنیم و یادمان نرود که مسجود ملائکه ایم. اگر برای نماز اقامه بگوییم یک صف ملائکه پشت سر ما می ایستند و به ما اقتدا می کنند و اگر اذان هم بگوییم دو صفت از ملائکه می ایستند. ما پیشنماز دو صفت ملائکه ایم. انبیا تلاش کردند که قیمت انسان را بالا ببرند. حضرت علی چقدر قیمت خودش را بالا می دانست که گفت اگر خورشید را در یک دست و ماه را در دست دیگرم بگذارند برای این که پوست جوی را از دهان مورچه ای بگیرم این کار را نخواهم کرد. امام حسین هم چون بزرگ بود تحمل آن سختی ها برایش آسان شد. ما فرزندان معنوی همین سید الشهدا هستیم. امام حسین می گفت پدرانم چنین بوده اند. ما فرزندان معنوی پیامبریم و مسجود ملائکه. قیمتتان بالاست. خیلی ها که آلوده شدند قیمتشان کم بوده است. خودشان کم قیمت گذاری کرده اند برای خودشان. قیمت یک نفر چند متر زمین است و یکی دیگر قیمت خودش را پایین میآورد تا یک ماشین و یک مقام. حافظ می گوید:
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
درنمی گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست خرم آن کز نازنیان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
کسانی می توانند آدم های بزرگ را تربیت کنند و بزرگ کنند که خودشان بزرگ باشند. گاندی توانست جایی که هزاران فرقه زندگی می کنند استقلال ایجاد کند. وحدت ایجاد کند. خودش آدم بزرگی بود و گفت از امام حسین الگو گرفته است. پدر کوچک روی بچه هایش اثر می گذارد و بچه های کوچک تربیت می کند. آن وقت این بچه ها در رانندگی وقتی تصادف می کنند با هم دعوا می کنند و به هم فحش می دهند.
در شعر عقاب دکتر خانلری نیز این بزرگی و بزرگ منشی و در برابرش حقارت خوب نشان داده شده است.
چیست سرمایه ی این عمر دراز ؟ رازی این جاست،تو بگشا این راز››
زاغ گفت : ‹‹ ار تو در این تدبیری عهد کن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر که پذیرد کم و کاست دگری را چه گنه ؟ کاین ز شماست
ز آسمان هیچ نیایید فرود آخر از این همه پرواز چه سود ؟
پدر من که پس از سیصد و اند کان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت که برچرخ اثیر بادها راست فراوان تاثیر
بادها کز زبر خاک و زند تن و جان را نرسانند گزند
هر چه ا ز خاک ، شوی بالاتر باد را بیش گزندست و ضرر
تا بدانجا که بر اوج افلاک آیت مرگ بود ، پیک هلاک
ما از آن ، سال بسی یافته ایم کز بلندی ،رخ برتافته ایم
زاغ را میل کند دل به نشیب عمر بسیارش ار گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردار است عمر مردار خوران بسیار است
گند و مردار بهین درمان ست چاره ی رنج تو زان آسان ست
خیز و زین بیش ،ره چرخ مپوی طعمه ی خویش بر افلاک مجوی
ناودان ، جایگهی سخت نکوست به از آن کنج حیاط و لب جوست
من که صد نکته ی نیکو دانم راه هر برزن و هر کو دانم
خانه ، اندر پس باغی دارم وندر آن گوشه سراغی دارم
خوان گسترده الوانی هست خوردنی های فراوانی هست ››
آن چه ز آن زاغ چنین داد سراغ گندزاری بود اندر پس باغ
بوی بد ، رفته ا زآن ، تا ره دور معدن پشه ، مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل و جان سوزش و کوری دو دیده از آن
آن دو همراه رسیدند از راه زاغ بر سفره ی خود کرد نگاه
گفت : ‹‹ خوانی که چنین الوان ست لایق محضر این مهمان ست
می کنم شکر که درویش نیم خجل از ما حضر خویش نیم ››
گفت و بشنود و بخورد از آن گند تا بیاموزد از او مهمان پند
عمر در اوج فلک بر ده به سر دم زده در نفس باد سحر
ابر را دیده به زیر پر خویش حیوان را همه فرمانبر خویش
بارها آمده شادان ز سفر به رهش بسته فلک طاق ظفر
سینه ی کبک و تذرو و تیهو تازه و گرم شده طعمه ی او
اینک افتاده بر این لاشه و گند باید از زاغ بیاموزد پند
بوی گندش دل و جان تافته بود حال بیماری دق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری ، ریش گیج شد ، بست دمی دیده ی خویش
یادش آمد که بر آن اوج سپهر هست پیروزی و زیبایی و مهر
فر و آزادی و فتح و ظفرست نفس خرم باد سحرست
دیده بگشود به هر سو نگریست دید گردش اثری زین ها نیست
آن چه بود از همه سو خواری بود وحشت و نفرب و بیزاری بود
بال بر هم زد و بر جست ا زجا گفت : که ‹‹ ای یار ببخشای مرا
سال ها باش و بدین عیش بناز تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی گند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلکم باید مرد عمر در گند به سر نتوان برد ››
امام حسین یک شاغول است. نمی شود آدم طرفدار امام حسین باشد و رشوه بگیرد و فساد و تکبر کند. وقتی طرفداری از امام حسین همه اش طبل و دهل شد دیگر نمی شود این انتظار را داشت که مردم از امام حسین الگوی بزرگ منشی بگیرند. در آخرالزمان مسجدها زینت داده می شود و مناره ها یکی بزرگ تر از دیگری ساخته می شود ولی انسان ها احساس نمی کنند مسجود ملائکه اند. لذا همه این مظاهر اسلامی هست ولی دروغ و آلودگی و اعتیاد هم هست. در برابر ظلم و بی عدالتی و فساد کسی صدایش در نمی آید. در جریان کوی دانشگاه من رفتم پیش بعضی از بزرگان و علما و جریان را توضیح دادم که یک عکس العملی نشان بدهند یک آخی بگویند. هر کدام یک ملاحظاتی داشتند و عواقبش را می سنجیدند. یکی می خواهد روحانی کاروان بماند و دیگری می خواهد در جایگاهش باشد و ... ما در این شب ها باید با خودمان خلوت کنیم ببینیم چه شباهتی با امام حسین داریم. به قول مولوی:
شیر را بچه همی ماند بدو تو چه می مانی به پیغمبر بگو.