تحلیل و بررسی ۸ نامه از مهم ترین نامه های امام حسین(ع) در گفت وگوی شفقنا با آیت الله سیدضیاء مرتضوی
به گزارش مرجع ما به نقل از شفقنا، در مباحثی کوتاه در ۱۰ قسمت و با همراهی آیت الله سیدضیاء مرتضوی به بررسی مضمون و محتوای ۸ نامه و بیانات نورانی امام حسین(ع) پرداخت که در ادامه همه قسمت ها قابل مطالعه است.
موضوع: مناسبت
در دهه اول ماه محرم الحرام و ایام سوگواری اباعبدالله الحسین(ع) بهترین فرصت بود تا شیعیان اباعبدالله الحسین(ع) با مکتب و سلوک آن حضرت بهتر و بیشتر آشنا شوند. یکی از متقنترین و بهترین راه برای این شناخت و آگاهی، مطالعه ی بیانات نورانی خود حضرت است. براین اساس در مباحثی کوتاه در ۱۰ قسمت و با همراهی آیت الله سیدضیاء مرتضوی به بررسی مضمون و محتوای ۸ نامه و بیانات نورانی امام حسین(ع) پرداخت که در ادامه همه قسمت ها قابل مطالعه است.
به گزارش مرجع ما به نقل از شفقنا، استاد سیدضیاء مرتضوی در بررسی اولین نامه از نامه های امام حسین(ع) بیان کردند:
در ایام دهه محرم، روزهای غم و ماتم، روزها و شب های سوگواری برای خاندان عصمت و طهارت، سوگواری بر سید شهیدان، یاران فداکار و خاندان معظم آن بزرگوار قرار داریم. اگر بخواهیم در بررسی حرکت امام حسین(ع) از آغاز تا انجام، به بخشی بپردازیم که مستقیماً به سخنان، گفته ها، نوشته ها و وصایای آن بزرگوار برمی گردد، طبعاً وقت بسیار می خواهد؛ چنانکه از امام حسین(ع) نامه های چندی نیز در این باره و چه بسا در زمینه های دیگر وجود دارد. به عنوان نمونه خطابه ی معروف امام حسین(ع) که علما، محدثان و نخبگان آن زمان را مخاطب قرار دادند و سکوت و بی عملی آنان را نکوهش کردند، خطابه مفصلی است که جناب «ابن شُعبه» در کتاب «تُحَفُ العُقول» آوردند و نیاز به بررسی جداگانه دارد. اما تا آنجا که به موضوع حرکت امام حسین(ع) در برابر حکومت بنی امیه و به صورت خاص در موضوع جانشینی یزید و مقدمه سازی که پدرش معاویه می کرد و تا آنجا که به صورت خاص به قیام سیدالشهدا(ع) برمی گردد، غیر از سخنان، وصایا و خطابه های متعددی که در منابع موجود از زبان آن حضرت وجود دارد که به مناسبت های مختلفی ایراد فرمودند، سخنان و نامه های دیگری هم هست از جمله پاسخ حضرت به معاویه در شام، سخنانی که در پاسخ به حاکم مدینه پس از دعوت از ایشان برای بیعت با یزید بیان کردند، سخنان متعددی که ایشان در مکه داشتند، سخنانی که در میانه راه مکه به عراق به مناسبت های مختلف داشتند، دیدار حضرت با حربن یزید ریاحی و سپاه هزار نفره او و چند خطبه ای که حضرت خواندند و گفت وگویی که با حر داشتند و همچنین سخنان متعددی که در کربلا به ویژه در روز عاشورا هم در برابر سپاهیان دشمن و هم در میان یاران خود و هم در کنار خاندان، زنان و فرزندان خود داشتند.
گرچه مجالی برای بازگویی همه این سخنان و خطبه ها نیست، اما تأکید دارم که افزون بر این مواردی که ذکر شد و براساس آنچه در منابع کنونی در دسترس است، چند نامه مکتوب نیز از امام حسین(ع) بر جای مانده و تا جایی که بنده دنبال و بررسی کردم، حدود ۸ نامه از آن حضرت وجود دارد که برخی نامه ها مبسوط، برخی متوسط و چند نامه نیز کوتاه هستند.
این ۸ نامه به موقعیت های مختلفی مربوط می شود؛ امام حسین(ع) ۲ نامه در دوره حیات معاویه نوشتند یعنی زمانی که معاویه همچنان بر سر کار بود و تلاش می کرد برای فرزندش (یزید) به عنوان جانشین پس از خود، بیعت بگیرد، در این راستا معاویه برای جلب، جذب و بیعت گرفتن از امام حسین(ع) نیز تلاش هایی کرد.
نامه اول؛ نامه امام حسین(ع) به معاویه است؛ در این نامه امام حسین(ع) به صورت تفصیلی به معاویه در شام پاسخ می دهد.
نامه دوم، نامه ای به «جعده بن هبیره» پسر عمه سیدالشهدا(ع) بود، جعده پسر ام هانی خواهر امیرالمومنین علی(ع) و از شیفتگان حضرت علی(ع) بود و در کوفه سکونت داشت. جعده بن هبیره در اواخر حیات معاویه و پس از جانشینی یزید، نامه ای به امام حسین(ع) نوشت و خواهان اقدام و حرکت حضرت شد که امام حسین(ع) در پاسخ به جعده بن هبیره نامه ای نوشتند.
نامه سوم، مربوط به دوره ای است که امام حسین در مکه حضور داشتند و نامه ای کوتاه را به بنی هاشم و در رأس آن جناب محمدبن حنفیه نوشتند.
نامه چهارم مربوط به دورانی است که حضرت در مکه حضور داشتند و از مکه نامه ای برای بنی هاشم نوشتند.
نامه پنجم مربوط به دوران است که حضرت از مکه نامه هایی جداگانه، اما با یک محتوا به جمعی از شخصیت های ساکن در بصره نوشتند (که حداقل ۶ نام از آنها در تاریخ ذکر شده است) با این مضمون کلی که آنان نیز از بصره حرکتی را آغاز کنند.
امام حسین(ع) دو نامه (معروف و موجود) در زمان های مختلف به کوفیان نوشتند.
پس از اینکه نامه های جمعی و فردی بسیاری از سوی کوفیان به امام حسین(ع) در مکه رسید، حضرت حجت را بر خود تمام دیدند و مسلم بن عقیل را به عراق فرستادند و همراه مسلم نامه ای خطاب به کوفیان (با مضمون کلی نامه های دریافتی حضرت از کوفیان) ارسال کردند.
اما نامه دوم امام حسین(ع) برای کوفیان؛ پس از اینکه امام حسین(ع) از مکه خارج شدند، در مسیر حرکتشان به سمت عراق و از میانه راه (که مکان در تاریخ مشخص شده) و پس از آنکه اوضاع کوفه بر وفق خواست مسلم بن عقیل شکل گرفته بود و هزاران نفر با ایشان بیعت کرده بودند و خبر به سیدالشهدا رسید، حضرت نامه مجددی توسط جناب «قِیس بن مُسَهَّر صیداوی اَسدی» برای مردم کوفه فرستادند.
هشتمین نامه امام حسین(ع)، نامه دو خطی است که حضرت وقتی در کربلا فرود آمدند (مشخص نیست در چه روزی از ایام محرم) و در تنگنا قرار داشتند، برای جناب «محمدبن حنفیه» فرستادند؛ اگرچه در این نامه، دو جمله ذکر شده، اما نشان دهنده وضعیت پیش آمده برای حضرت است.
باید به این نکته اشاره کنم که ممکن است نامه های دیگری از امام حسین(ع) در موقعیت های مختلف و خطاب به افراد متفاوت در اسناد معتبر وجود داشته باشد، اما در دهه محرم امسال سعی بر این دارم تا ۸ نامه ذکر شده را بررسی و تحلیل کنم.
نامه اول: بررسی پاسخ امام حسین(ع) به نامه تفصیلی معاویه در شام
آن زمان معاویه در صدد علنی ساختن ولایتعهدی برای پسرش یزید بود و در این راستا اقداماتی را آغاز کرد. معاویه در بیعت گرفتن از مردم شام و کسانی که او را قبول داشتند، مشکل چندانی نداشت، اما مردم همه سرزمین های اسلامی مانند عراق و مدینه موافق بیعت با یزید نبودند چرا که در این مناطق هنوز برخی از صحابه پیامبر(ص) حضور داشتند و با این اقدام معاویه(بیعت گرفتن برای یزید) موافق نبودند البته باید اشاره کنم که اینان(مخالفان معاویه) افرادی مختلف با انگیزه های متفاوت بودند و حتی برخی تلاش معاویه برای بیعت گرفتن را بدعتی در تاریخ اسلام می دانستند و اساساً برای یزید که جوانی نا لایق بود، چنین شایستگی قائل نبودند که بخواهد حاکم سرزمین های گسترده اسلامی شود، اما به هر حال معاویه تصمیم خود را گرفته بود و از مدتی قبل در راستای بیعت گرفتن برای یزید اقدامات خود را شروع کرده بود.
در مدینه یعنی مرکز نبوت پیامبر اکرم(ص)، جمع زیادی از صحابه پیامبر(ص) و شخصیت های شناخته شده ای که در رأس آنها امام حسین(ع) بود، حضور داشتند که اگر اینان عَلَم مخالفت با معاویه و یزید بر می افراشتند طبعاً راه برای جانشینی یزید صاف نمی شد لذا به معاویه توصیه شد تا شخصاً عازم مدینه شود و با برخی از این افراد گفت وگو کند و در نهایت از آنها بخواهد که بیعت با یزید را بپذیرند. معاویه در روز دوم حضورش در مدینه از امام حسین(ع) و عبدالله ابن عباس درخواست کرد که به دیدن او بروند. طبق تاریخ معاویه در این جلسه اولاً این دو شخصیت را احترام کرد و سپس آن را مقدمه ای قرار داد و به ستایش، تعریف و ذکر اوصاف بلند و بالای فرزندش یزید پرداخت و از این طریق از امام حسین(ع) و عبدالله ابن عباس خواست تا با یزید برای ولایتعهدی بیعت کنند.
طبیعتاً امام حسین(ع) قاطعانه این درخواست معاویه را نپذیرفتند و به شدت اوصافی که معاویه برای یزید برشمرده بود را رد کردند و یزید را انسانی نالایق معرفی کردند. حضرت در این جلسه تأکید کردند که یزید شخصیت ناشناسی نیست بلکه بسیاری یزید را انسانی سگ باز و کبوتر باز و اهل عیش و نوش می شناسند پس نیازی به بیان اوصاف یزید یا معرفی چنین شخصیتی نیست.
همچنین امام حسین(ع) در این جلسه معاویه را به شدت از اینکه شخص نالایقی چون یزید را به مردم تحمیل کند، باز داشت. امام حسین(ع)، معاویه را هشدار داد که فردای قیامت باید پاسخ این اقدام خود را بدهد و از آنجا که چندان به پایان عمر معاویه نمانده است، و وقتی کار از کار بگذرد، پشیمانی دیگر سودی نخواهد داشت.
گرچه امام حسین(ع) از این فرصت استفاده کردند و تلاش داشتند معاویه را به شدت از بیعت گرفتن برای یزید باز بدارند، اما به هر حال هدف معاویه از آمدن به مدینه این بود که افرادی را مجاب کند همچنان که برخی را مجاب کرد.
معاویه اگرچه از گفت وگو با حسین(ع) نتیجه ای نگرفت و حضرت حاضر به بیعت با یزید نشد، اما معاویه از هدف خود عقب نشینی نکرد.
پس از اینکه گستاخی معاویه برای تحمیل یزید به مسلمانان در مدینه نشان داده شد و از سوی دیگر به گوش مردم مدینه و مخصوصاً مردم عراق رسید حسین بن علی(ع) دعوت معاویه برای ولایتعهدی یزید را قبول نکرده است، کم کم ارتباطات با امام حسین(ع) از مناطق مختلف مخصوصاً از عراق گسترش پیدا کرد و خواسته آنان این بود که امام حسین(ع) اقدامی کند، احساس بخشی از مردم این بود که می توانند امام حسین(ع) را نقطه ثقلی برای مقابله با اقدامات بنی امیه و در رأس آنها معاویه قرار دهند. در این فضا بود که مروان بن حکم که آن زمان حاکم مدینه بود، نامه ای به معاویه در شام فرستاد که این نامه دو نقل دارد: یک نقل را برخی از منبع «أنساب الأشراف، البَلَاذُری» بازگو کردند که کوتاه است و در آن آمده؛ «اما بعد فقد کثر اختلاف الناس الی الحسین و اللّه إنّی لأری لکم منه یوماً عصیبا» مروان به معاویه خبر داد که رفت و آمد مردم با حسین(ع)، فزونی یافته است. همچنین مروان در این نامه تأکید کرد که برای شما (بنی امیه، معاویه و دستگاه سلطنت معاویه) روزهای سختی را از ناحیه حسین(ع) پیش بینی می کنم.
در رجالِ کَشّی یکی از قدیمی ترین منابع این موضوع را اینگونه بازگو کرده که مروان بن حکم که عامل و کارگزار معاویه در مدینه بود، نامه ای را با این مضمون برای معاویه نوشت که عمرو بن عثمان گفته است که «مردانی از عراق» و «شخصیت های سرشناسی از حجاز» یَختَلِفونَ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ؛ با حسین بن علی(ع) رفت و آمد دارند. مروان طبق این نقل می گوید: عمرو بن عثمان عنوان می کند که «وذَکَرَ أنَّهُ لایَأمَنُ وُثوبَهُ» حرکت، اقدام و جنبش حسین بن علی(ع) ایمن نیست و ممکن است که این حرکت ها زمینه یک اقدامی از سوی حسین(ع) باشد.
مروان در نامه به معاویه به بازگویی آنچه عمرو بن عثمان عنوان کرده بود، اکتفا نکرد و برای معاویه نوشت که خودم نیز بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم «فَبَلَغَنی أنَّهُ یُریدُ الخِلافَ یَومَهُ هذا» اگرچه ارتباطاتی با حسین(ع) برقرار شده، اما حسین(ع) در این زمان قصد ندارد با شما مخالفتی کند یا دست به اقدامی علیه شما بزند.
به هر حال مروان از بنی امیه است و عداوت و کینه آنان نسبت به اهل بیت(ع) قابل پنهان نبوده و نیست لذا مروان اضافه کرد: «ـولَستُ آمَنُ أن یَکونَ هذا أیضا لِما بَعدَهُ؛ مطمئن نیستم که حسین(ع) در آینده یا با روی کار آمدن یزید نیز همینطور سکوت کند و دست به کاری نزند.» پس از آن مروان با این جمله «فَاکتُب إلَیَّ بِرَأیِکَ فی هذا» از معاویه خواست تا نظرش را درباره نحوه رفتار با حسین بن علی(ع) بنویسد، در واقع مروان به نوعی از معاویه کسب تکلیف کرد.
کَشّی در کتاب رجالِ می نویسد که معاویه در پاسخ به مروان بن حکم نوشت: «نامه تو به من رسید و مقصودت درباره حسین(ع) را متوجه شدم. وَاترُک حُسَینا ما تَرَکَکَ؛ تا مادامی که حسین علیه سلطنت ما قیام نکرده، فَاکمُن عَنهُ ما لَم یُبدِ لَکَ صَفحَتَهُ کاری به او نداشته باش و آسیبی به حسین وارد نکن و مراقب او باش!»
در نقل دیگری که «العِقد الفَرید» آورده، مشخص نیست که این پیشنهاد مروان بن حکم مربوط به قبل از ارسال نامه مروان به معاویه است یا مربوط به بعد از آن می شود، اما اینگونه که از این نقل بر می آید و روشن است، زمانی معاویه، مروان بن حکم را به شام احضار می کند و از او درباره امام حسین(ع) مشورت می خواهد که با حسین(ع) چه کند.
(مشخص می شود که این داستان بعد از قضیه ولایتعهدی بوده، اگر قبل اعلام ولایتعهدی بود که سالها قبل امام حسین(ع) حضور داشتند و به صلحی که امام حسن(ع) با معاویه بستند، پایبند بودند و آن بزرگوار اقدام خاصی انجام نمی دادند و مشکلی نبود، اما از اینکه معاویه، مروان بن حکم را از مدینه به شام فرا بخواند و نظر مشورتی او درباره امام حسین(ع) را بخواهد، مشخص می شود که این داستان مربوط به بعد از قضیه اعلام ولایتعهدی است، اما اینکه این مساله قبل از سفر معاویه به مدینه است یا بعد از آن هست یا قبل از نامه مروان به معاویه هست، روشن نیست البته احتمال بیشتر این است که مربوط به قبل از نامه مروان به معاویه باشد.)
مروان از باب مشورت دهی به معاویه پیشنهاد داد که حسین را «تُخْرِجَهُ مَعَکَ إِلَى الشَّامِ». ( در اینجا شاید هم بتوانیم از تعبیر «معک» برداشت کنیم که این داستان در زمان احضار مروان به شام نبوده بلکه مربوط به سفر معاویه به مدینه است لذا تعبیر دارد «دَعَا مُعَاوِیَهُ؛ معاویه او را خواست» یعنی در همان سفر، معاویه بعد از اینکه با مخالفت امام حسین(ع) در پذیرش ولایتعهدی و بیعت با یزید مواجه شد، گویا جلسه ای را با مروان تشکیل داده و نظر مروان را درباره امام حسین(ع) خواسته است.) مروان گفت: تُخْرِجَهُ مَعَکَ إِلَى الشَّامِ وَ تَقْطَعَهُ عَنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ وَ تَقْطَعَهُمْ عَنْهُ؛ حسین(ع) را همراه خود به شام ببر و رابطه او را با مردم عراق و رابطه مردم عراق با حسین را قطع کن.
از آنجایی که معاویه در سیاست ورزی شیطانی خود چنانکه برخی از طرفدارانش گفتند موفق عمل می کرد، در اینجا متوجه شد که مروان قصد دارد مشکلی را از خود دور کند و آن را برعهده معاویه بگذارد. لذا در این هنگام معاویه پاسخ داد: «أَرَدْتَ وَ اللَّهِ أَنْ تَسْتَرِیحَ مِنْهُ وَ تَبْتَلِیَنِی بِهِ» تو می خواهی از دست حسین راحت شوی و مرا گرفتار او کنی.
من به گونه ای گرفتار می شوم که اگر او را در شام تحمل کنم و با او مقابله و برخورد نکنم، ـ«صَبَرْتُ عَلَى مَا أَکْرَهُ؛ بر چیزی که خوش ندارم باید صبر کنم» یعنی تحمل کنم چیزی که برایم دشوار است. «أَسَأْتُ إِلَیْهِ» و اگر با حسین رفتار بد پیشه کنم، او را در شام محدود و زندان کنم و با او برخورد کنم یا دست به خشونت بالاتر بزنم و او را بکشم، «قَطَعْتُ رَحِمَهُ؛ رابطه خویشاوندی که داریم را قطع کردم.»
این سخن معاویه به این دلیل نبود که به اعتبار خویشاوندی با حسین(ع) دلی برای حضرت بسوزاند یا از کشتن افراد ابایی داشته باشند بلکه معاویه کشتن حسین را برای خود مضر می دانست.
این امر در پاسخ امام حسین(ع) به نامه معاویه نیز مشخص است، آن بخش که امام حسین(ع) گزارشی از قتل ها و جنایت هایی که معاویه مرتکب شد، می دهد، روشن می شود که اگر در این هنگام (در پاسخ به مروان) معاویه اشاره می کند که اگر با حسین در شام برخورد بد کنم قطع رابطه خویشاوندی کردم برای حفظ وجهه ی خود بوده است چون در میان عرب ها حتی در دوره جاهلی، به پیوندهای قبایلی بسیار توجه ویژه می شد لذا معاویه هم برای خود بسیار زشت می دانستند که کسی مانند حسین بن علی(ع) را با ظاهری محترمانه به شام ببرد و برخورد نامناسبی با وی داشته باشد. به هر حال معاویه پیشنهاد مروان مبنی بردن حضرت به شام را نپذیرفت.
وقتی معاویه به شام برگشت با توجه به گزارش ها و نامه ها، در عین حالی که به مروان توصیه و تأکید کرد که با حسین بن علی(ع) مدارا کند و تا مادامی که او مقابله نکرده کوتاه بیاید، اما یک نامه تهدید آمیزی را به امام حسین(ع) نوشت. این نامه سه نوع نقل دارد، برخی از نقل ها کوتاه تر و برخی طولانی تر هستند، ولی مضمون نزدیک به هم دارد و از پاسخ امام حسین(ع) نیز که به جملات نامه معاویه اشاره کرده، روشن است که مضمون نامه معاویه چه بوده است. آنچه در این مطلب بازگو می کنم و اصل قرار می دهم به عنوان متن نامه معاویه نقلی است که جناب کَشّی در رجالِ خودشان آوردند و آن را مقدمه بررسی نخستین نامه امام حسین(ع) قرار می دهند.
استاد سیدضیاء مرتضوی در بررسی اولین نامه (بخش دوم) از نامه های امام حسین(ع) بیان کردند:
با توجه به مقدماتی که در قسمت اول بیان کردم؛ پس از اینکه معاویه درخواست مروان بن حکم مبنی بر تبعید امام حسین(ع) به شام را نپذیرفت و پس از اینکه معاویه نامه ای را از جانب مروان دریافت کرد که هشدار می داد به اینکه اگر حسین(ع) اکنون هم مخالفتی ندارد، اما در آینده ممکن است که خطراتی را متوجه حکومت بنی امیه کند، معاویه نامه ای به امام حسین(ع) نوشت. متن این نامه در منابع مختلف آمده و کمی با هم تفاوت دارد، اما مضمون اصلی در همه منابع یکسان است.
متن این نامه در کتاب رجالِ کَشّی آمده، أنساب الأشراف البَلَاذُری نقل کرده و تاریخ بن کثیر به طور مختصر آورده است که براساس منابع معتبر مضمون نامه معاویه به امام حسین(ع) این بود که به حضرت خطاب کرد: «درباره تو به من گزارشاتی رسیده که اگر این گزارش ها درست باشد، من گمان دارم که تو این حرف و حدیث ها را ادامه نخواهی داد.» سپس معاویه اضافه کرده بود «اگر این گزارشاتی که به من رسیده، نادرست است؛ تو از همه مردم به اینکه دست به کاری بزنی، دورتر هستی و از حضرت خواست که مبادا دست به کاری بزند و با معاویه مخالفتی کند.» معاویه همچنین به پیمان صلح و میثاقی که با امام حسن(ع) بسته شده بود، اشاره و تأکید کرد که «باید به آن پایبندی نشان داده شود و از امام حسین(ع) خواست که پایبند به پیمان صلح امام حسن(ع) باشد.»
از این قسمت به بعد، معاویه در نامه تهدیدی را هم متوجه امام حسین(ع) کرد با این مضمون که هر وقت از دَر مخالفت با من بر بیایی، من هم در برابرت می ایستم و اگر با من به کید، دشمنی و مخالفت برخیزی، من هم مقابله به مثل می کنم.» و سپس معاویه یک جمله ای را بیان کرد که در همه این چند نقل آمده و آن این بود: «فَاتَّقِ اللّهَ یا حُسَینُ فی شَقِّ عَصَا الاُمَّهِ؛ بپرهیز از اینکه بخواهی شق عصای امت اسلامی کنی، وأن تَرُدَّهُم فی فِتنَهٍ! بپرهیز از اختلاف افکنی در میان امت و اینکه بخواهی فتنه ای برپا کنی.»
و بعد هم اضافه کرد: «تو مردم را می شناسی، امتحانشان کردی» و به تعبیر دیگری گفت: «به من خبر رسیده که کسانی و گروهی از اهل کوفه تو را دعوت به اختلاف افکنی و جدایی دعوت کردند، اما تو اهل عراق را می شناسی، آنها را تجربه کردی، آنها کسانی بودند که نسبت به پدرت و برادرت آن رفتار را داشتند و تباهی کردند، بنابراین رعایت دین خود را و امت محمد را بکن.» «ولا یَستَخِفَّنَّکَ السُّفَهاءُ وَالَّذینَ لا یَعلَمونَ؛ مبادا افراد نادان و نا آگاه تو را به حرکتی وا بدارند که نشانه بی خردی و بی فکری باشد و تو کار حساب نشده ای کنی.»
این موارد که اشاره شد، توصیه ها و تأکیداتی است که معاویه جسارت کرد و در نامه به امام حسین(ع) نوشت.
پاسخ قاطع امام حسین(ع)
وقتی این نامه به دست امام حسین(ع) رسید، حضرت یک پاسخ قاطع و مبسوطی را برای معاویه نوشتند. پاسخ حضرت چنان شدید، قاطع، گویا و رسوا کننده بود که طبق نقل برخی از منابع تاریخی، معاویه این نامه را برای دیگران می خواند و از بابت اینکه حسین(ع) با من اینگونه برخورد کرده، گله می کرد. معاویه در ابتدا قصد داشت دوباره پاسخ امام حسین(ع) را بدهد، اما منصرف شد.
نامه امام حسین(ع) طبق یک دسته بندی، دارای ۵ بخش است و امام حسین(ع) در بخش پایانی این نامه است که به موضوع جانشینی یزید به عنوان یکی از اقدامات فاسد معاویه اشاره می کند. این نامه برخلاف نامه های بعدی، با تفصیل بیشتری است، اما مرور آن به ما نشان می دهد که رفتار معاویه با مردم و کسانی که حتی احتمال می داد در برابرش مخالفتی کرده باشند، چگونه بود و نگاه امام حسین(ع) به حکومت معاویه و عملکرد وی چه بوده است.
در بخش نخست نامه، امام به نامه معاویه اشاره می کنند با این آغاز که «تو در این نامه گفتی که گزارشاتی درباره من به تو رسیده که خواهان آن هستی که من چنین اموری را مرتکب نشده باشم و شایسته چنین کارهایی نیستم.» حضرت به این قسمت پاسخ کوتاهی دادند و نوشتند: «تنها خدای تبارک و تعالی راه کارهای نیک را هموار می کند و انسان را بدان هدایت می کند و مسیر را برای او هموار می کند.»
سپس حضرت نوشتند: «اما اینکه نوشته ای درباره من خبرهایی به تو رسیده، این نادرست است. این حرف ها و گزارشات را کسانی به تو دادند که سخن چین هستند و از سر عداوت و (به تعبیری) خود شیرینی این مسایل را درباره من برای تو نوشته اند. ما اُریدُ حَربَکَ، ولَا الخِلافَ عَلَیکَ؛ من قصد جنگ، مخالفت عملی و مقابله با تو را ندارم.»
حضرت سپس سوگند خوردند: «به خدا قسم من نگرانم و از خدا می ترسم «فی تَرکِ ذلِکَ» که مواخذ باشم به خاطر اینکه مقابله عملی با تو نمی کنم و عملاً در برابر تو نمی ایستم ولی به رغم این، من قصد مخالفت و جنگ با تو را ندارم. در حالی که «وما أظُنُّ اللّهَ راضِیا بِتَرکِ ذلِکَ» گمان نمی برم که خداوند راضی و خشنود باشد.» یعنی به رغم اینکه من نگرانم که این سکوت و عدم اقدام عملی من چه بسا مورد پسند خداوند نباشد، اما قصد جنگ و مخالفت عملی با تو را ندارم.
باز حضرت تأکید کردند: «ولا عاذِرا بِدونِ الإِعذارِ فیهِ إلَیکَ؛ گمان ندارم که در نزد خداوند به دلیل اینکه مقابله با تو، حِزبِ الظَّلَمَهِ وأولِیاءِ الشَّیاطینِ؛ گروه ستمکاران و کسانی که دوست و یاور شیاطین را عملی نمی کنم، معذور باشم.»
به عبارت دیگر امام حسین(ع) معاویه و اطرافیان معاویه را کاملاً مستحق مقابله عملی و جنگ می دانست، اما حضرت به پیمان صلح برادرش امام حسن(ع) که با معاویه بسته شده بود، وفادار بود، همان پیمانی که معاویه در عمل پایبند به آن نبود و متعدد خلاف آن را عمل کرد.
امام حسین(ع) در بخش دوم این نامه بخشی از مظالم و جنایت های معاویه را برشمردند و خواستند در بیان اینها استدلالی کنند و شاهدی بگیرند بر اینکه معاویه کسی است که شخصی مانند حسین بن علی(ع) در برابر او ایستاد و حتی با او مبارزه کرد و حرکتی را به خاطر رفتارها و جنایاتی که معاویه داشت، آغاز نمود.
کوچک ترین جنایت معاویه این بود که برخلاف پیمانی که با امام حسن(ع) امضا کرده بود و در بندهای صلح نامه آمده بود که معاویه متعرض شیعیان علی(ع) نشود، اما به روشنی و به صراحت و با قساوت و جنایت تمام، این عهد را زیر پا گذاشت و جنایت های متعددی را مرتکب شد که امام حسین(ع) در این نامه برخی از آنها را بر شمردند.
حضرت افزودند: «ألَستَ قاتِلَ حُجرِ بنِ عَدِیٍّ، آیا تو قاتل حُجربن عدی کندی نیستی؟ وأصحابِهِ المُصَلّینَ العابِدینَ، الَّذینَ یُنکِرونَ الظُّلمَ ویَستَعظِمونَ البِدَعَ؛ حجربن عدی و یاران نماز گزار و عبادت پیشه اش که کارشان فقط این بود که نفی ظلم کردند و بدعت گذاری را نکوهش می کردند، کسانی که ولا یَخافونَ فِی اللّهِ لَومَهَ لائِمٍ؛ از ملامت ملامت گران در راه خدا ترسی نداشتند. قتلت ظُلما وعُدوانا، در حالی اینها را از سر ظلم، تعدی و تجاوز کُشتی که به آنها امان داده بودی، آن هم با سوگندهای شدید و پیمان های موکد که کاری به آنها نخواهید داشت. گفته بودید که؛ لا تَأخُذُهُم بِحَدَثٍ کانَ بَینَکَ وبَینَهُم ولا بِإِحنَهٍ؛ اگر قضیه ای بین تو و آنها پیش آمد، آنها را مواخذه و کیفر نخواهید کرد و همچنین به آنها اطمینان خاطر داده بودی که اگر از دست آنها هم خشمگین هستی، آن را منشأ اثر قرار نمی دهی. پس از این همه پیمان و اطمینان خاطر که ایجاد کردی، وقتی دستگیر شدند، آنها را نکشتی؟!»
(حجربن عدی در میان جمع ۱۴ نفری بود که زیادبن ابیه در عراق و کوفه آنها را دستگیر کرد و به شام فرستاد و شهادت علیه آنان جور کرد و از معاویه خواست که با آنان برخورد شدید کند.)
حضرت همچنین فرمودند: «أوَلَستَ قاتِلَ عَمرِو بنِ الحَمِقِ صاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله» آیا تو قاتل جناب عَمرِو بنِ الحَمِقِ که از صحابه پیامبر(ص) بود، نیستی؟ بنده صالحی که به تعبیر امام حسین «أبلَتهُ العِبادَهُ»؛ کاری جز عبادت خداوند نداشت و عبادت پروردگار او را نحیف کرده بود، «فَنَحَلَ جِسمُهُ وصُفِّرَت لَونُهُ ، بَعدَما آمَنتَهُ وأعطَیتَهُ مِن عُهودِ اللّهِ» جسمش از عبادت به تحلیل رفته بود و رنگش زرد شده بود، اما تو آن بنده صالح خداوند را کشتی! آن هم بعد از اینکه او را امان دادی، ومَواثیقِهِ؛ به عنوان پیمان و عهد الهی به او اطمینان خاطر دادی که کاری به کار او نداری، به گونه ای که ما لَو أعطَیتَهُ طائِرا لَنَزَلَ إلَیکَ مِن رَأسِ الجَبَلِ؛ وعده ها و امان نامه هایی که اگر به پرنده ای بر قله کوهی می دادی آن پرنده اطمینان خاطر پیدا می کرد و پایین می آمد. اما ثُمَّ قَتَلتَهُ جُرَأَهً عَلی رَبِّکَ؛ او را به خاطر بی باکی و جرأت علیه پروردگار و به خاطر سبک شمردن و نادیده گرفتن عهد و پیمان، پیمانی که بسته بودی را زیر پا گذاشتی و او را کشتی!»
در کنار اینها «أوَ لَستَ المُدَّعِیَ زِیادَ بنَ سُمَیَّهَ المَولودَ عَلی فِراشِ عُبَیدِ ثَقیفٍ؛ آیا تو همان کسی نیستی که زیاد بن سمیه را که فرزند بستر عبید بود و برخلاف فرمایش پیامبر(ص) ادعا کردی که برادرت است و به عنوان زیاد بن ابی سفیان خواندی و در حقیقت فَتَرَکتَ سُنَّهَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله تَعَمُّدا؛ عمداً سنت پیامبر را رها کرده و زیر پا گذاشتی. وتَبِعتَ هَواکَ بِغَیرِ هُدیً مِنَ اللّهِ؛ برخلاف حکم الهی براساس هوا و هوس خودت رفتار کردی و زیادبن سمیه را اینگونه به پدری ابوسفیان ملحق ساختی، ثُمَّ سَلَّطتَهُ عَلَی العِراقَینِ؛ او را مسلط بر عراق و بصره و کوفه کردی، دست این جانی را باز گذاشتی تا یَقطَعُ أیدِی المُسلِمینَ وأرجُلَهُم دست و پای مسلمانان را قطع کند. ویَسمُلُ أعیُنَهُم به چشم آنها میل بکشد و آنها را کور کند، ویُصَلِّبُهُم عَلی جُذوعِ النَّخلِ آنها را بر چوبه های دار به صلیب بکشد؛ و در حقیقت یک جانی قاتل را اینگونه بر جان و مال مردم در سرزمین عراق مسلط کردی.کَأَنَّکَ لَستَ مِن هذِهِ الاُمَّهِ ولَیسوا مِنکَ؛ گویا اصلاً تو جزء این امت نیستی و این امت جزو تو نیستند.»
یکی از اقدامات زیادبن سمیه همین جنایتی بود که معاویه درباره حجربن عدی و یاران با وفایش در مرج عَذرا مرتکب شد، آن کسی که این زمینه را ایجاد کرد، البته به خواست معاویه، زیادبن سمیه بود لذا بعد از اینکه حضرت در این نامه اشاره می کند به اینکه برخلاف گفته پیامبر(ص) زیاد را پسر پدر خودت حساب کردی، این انسان جانی را بر جان مردم مسلط کردی؛ حضرت اشاره کردند به قضیه یاران حجربن عدی و فرمودند: «أوَ لَستَ صاحِبَ الحَضرَمِیّینَ الَّذینَ کَتَبَ فیهِمُ ابنُ سُمَیَّهَ أنَّهُم کانوا عَلی دینِ عَلِیٍّ علیه السلام؟ آیا تو همان کسی نیستی که آن رفتار را با یاران حجر و خود حجر کرد، همان کسانی که پسر سمیه برای تو به عنوان جرم بزرگ آنان نوشت که «کانوا عَلی دینِ عَلِیٍّ علیه السلام» اینان راه و روش علی(ع) را قبول دارند، علاقه مند و همفکر با علی(ع) هستند و به علی(ع) و دین علی(ع) باور دارند، «فَکَتَبتَ إلَیهِ أنِ اقتُل کُلَّ مَن کانَ عَلی دینِ عَلِیٍّ» و تو به زیادبن سمیه نوشتی که هر کسی که بر دین علی(ع) باشد او را بکش، فَقَتَّلَهُم ومَثَّلَ بِهِم بِأَمرِکَ او هم طبق دستور تو عمل کرد.»
زیادبن سمیه جمعی از کسانی (۱۴ نفر) که در کوفه بودند را دستگیر کرد و به شام فرستاد، اما جنایت های زیادبن سمیه محدود به این نبود، در همان عراق جمعی از کسانی که جزو طرفداران علی(ع) بودند، فقط و فقط به جرم اینکه علاقه مند به علی(ع) بودند و از آنها می خواست که تبری بجویند و نفرین و لعن کنند، اما آنها ابا می کردند، پس فَقَتَّلَهُم ومَثَّلَ بِهِم بِأَمرِکَ آنها را نه تنها کشت بلکه مثله کرد و همه اینها به دستور تو(معاویه) انجام شد.
حضرت بیان کردند: «دین علی(ع) مگر چه دینی بود! ودینُ عَلِیٍّ دینُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله الَّذی کانَ یَضرِبُ عَلَیهِ أباکَ؛ به خدا قسم دین علی(ع) همان دینی است که علی(ع) در میدان های جنگ با مشرکان مکه برپایه آن دین و برای آن دین، با پدر تو می جنگید. شما در برابر این دین و اسلام بودید و علی(ع) کسی بود که برای آن دین و بقای آن دین و گسترش آن دین و برای ترویج آن دین در رکاب پیامبر(ص) می جنگید و حال شما زیاد بن سمیه را مسلط کردید و دستورالعمل صادر کردید که هر کسی بر دین علی(ع) بود را بکش!»
این سخن امام حسین(ع) مشابه جمله ای است که حضرت علی(ع) در یکی از نامه های خویش در نهج البلاغه بیان کردند. زمانی که معاویه در یک نامه ای حضرت علی(ع) را تهدید کرده بود و حضرت علی(ع) پاسخ آن تهدید را دادند از جمله فرمودند: «همچنان آن شمشیری که یکجا در میدان با آن در برابر پدر، دایی و برادرت ضربه زدم و ایستادم، به دست من هست و دینم را تغییر ندادم و پیامبر جدیدی نگرفتم.»
امام حسین(ع) نیز در این زمان و در پاسخ به معاویه اشاره می کنند که «دین علی(ع) همان است که در میدان جنگ برای تثبیت، بقا و گسترش آن علی(ع) علیه پدر تو و خودِ تو جنگید. و بِهِ جَلَستَ مَجلِسَکَ الَّذی جَلَستَ؛ دین علی(ع)، اسلام پیامبر(ص) است، همان اسلامی که به سبب آن، تو در این جایگاه نشستی و خود را خلیفه رسول الله و حاکم اسلامی می شناسی و خود را رهبر جامعه اسلامی و امت مسلمانان می شناسی. دین علی(ع) دینی است که به واسطه آن به این جایگاه رسیدی وگرنه در دوره جاهلی تو و پدرت چه داشتید؟! اگر پیامبر(ص) نیامده بود و علی(ع) نجنگیده بود و اسلام گسترش پیدا نکرده بود، اگر مکه فتح نشده بود و پیامبر(ص) بر شما منت نگذاشته بود و آزاده شده به دست پیامبر(ص) نبودید، ولَولا ذلِکَ لَکانَ شَرَفُکَ وشَرَفُ أبیکَ الرِّحلَتَینِ؛ بالاترین افتخار تو و پدرت این بود که دو سفر سالانه داشتید، همان که قرآن هم اشاره می کند؛ رحله الشتاء والصیف»
در نقل دیگری که در أنساب الأشراف آمده، حضرت در این جمله یک تعبیر اضافی هم دارند و آن اینکه «ولَولا ذلِکَ لَکانَ شَرَفُکَ وشَرَفُ أبیکَ الرِّحلَتَینِ فِلخُمور؛ شما سالانه دو سفر تجارتی می رفتید برای خرید و فروش خمر و شراب صادر می کردید که اجناسی را وارد مکه کنید. منتهای افتخار، شرف و شرافت شما همین بود. به واسطه دین علی(ع) یعنی دین پیامبر(ص) و اسلام به این جایگاه دست پیدا کردید حال کسی را بر مردم مسلط کردی و دستورالعمل هم صادر می کنی که هر کسی در عراق بر دین علی(ع) بود، او را بکش!
استاد سیدضیاء مرتضوی در بررسی اولین نامه (بخش سوم) از نامه های امام حسین(ع) بیان کردند:
پاسخ قاطع، روشن و گویا حضرت به معاویه
در بخش سوم این نامه، امام حسین(ع) به جمله دیگری از نامه معاویه اشاره کردند و فرمودند: «از جمله مطالب نامه ات این است که به من گفته ای «اُنظُر لِنَفسِکَ ولِدینِکَ ولِاُمَّهِ مُحَمَّدٍ؛ هوای دینت و امت محمد را داشته باش» در واقع اینگونه مرا نصحیت کردی که من مراقب جان و دین خودم و امت محمد باشم و بعد هم اضافه کردی که «وَاتَّقِ شَقَّ عَصا هذِهِ الاُمَّهِ؛ از اختلاف افکنی میان امت اسلامی بپرهیزم. وأن تَرُدَّهُم إلی فِتنَهٍو؛ بپذهیزم از اینکه این مردم را دچار فتنه کنم.» در واقع مرا هشدار دادی که فتنه انگیزی نکنم؛ گویا که من فتنه انگیز هستم! وإنّی لا أعلَمُ فِتنَهً أعظَمَ عَلی هذِهِ الاُمَّهِ مِن وِلایَتِکَ عَلَیها؛ در حالی که منِ حسین، فتنه ای را بزرگ تر، برتر و خطرناک تر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم. چه فتنه ای بالاتر از اینکه تو (معاویه) با این وضعیت بر مردم مسلط هستی و بر آنها حکمرانی داری.»
حکمرانی و سیاست تو فتنه است
«تو همه وجودت فتنه است. حکمرانی و سیاست تو فتنه است. مردمی که تو را به درستی نمی شناسند و گرفتار و مفتون سیاست های تو هستند. تبلیغات تو، این مردم گمراه را که به دنبال خودت کشیده ای چنان مفتون تو ساخته است که در برخی از نقل ها آمده مردم شام در حالی زندگی می گذراندند که گمان نمی کردند برای پیامبر(ص) خویشاوندی جز معاویه باشد.»
به قول امیرالمومنین علی(ع) در نهج البلاغه کسانی حتی در عراق میان معاویه و علی(ع) مقایسه می کردند و معاویه را کاردان تر و سیاستمدارتر می شمردند، امام علی(ع) در پاسخ به این افراد فرمودند: «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَهُ بِأَدْهَی مِنّیِ وَلَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ؛ معاویه کاردان تر، زیرک تر و هوشیارتر از من نیست. او فریبکاری می کند و دغلباز است، من نمی خواهم دغل بازی کنم.»
چه فتنه ای بالاتر از اینکه کسی چون معاویه با سابقه، رفتار و حیله بازی و جنایت هایش به نام دین، شریعت و خلافت بر مردم مسلط شود، آن هم کسانی در شام اینگونه او را بشناسند که او خلیفه پیامبر(ص) است و با تعبیر امیرالمومنین او را خطاب کنند.
امام حسین(ع) فرمودند: «وإنّی لا أعلَمُ فِتنَهً أعظَمَ عَلی هذِهِ الاُمَّهِ مِن وِلایَتِکَ عَلَیها، ولا أعلَمُ نَظَرا لِنَفسی ولِدینی ولِاُمَّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وعَلَینا أفضَلَ مِن أن اُجاهِدَکَ؛ من اگر بخواهم مراقب خودم باشم و به نفع خود، دینم و امت محمد کاری کنم، چیزی را بالاتر و برتر از این سراغ ندارم که با تو جهاد کنم. اگر چنین کنم فَإِن فَعَلتُ فَإِنَّهُ قُربَهٌ إلَی اللّهِ؛ مایه تقرب و نزدیکی من به خداست و اگر هم چنین کاری را ترک کنم. وإن تَرَکتُهُ فَإِنّی أستَغفِرُ اللّهَ لِدینی؛ برای دینم استغفار می کنم. وأسأَلُهُ تَوفیقَهُ لِاءِرشادِ أمری؛ و از خداوند می خواهم مرا موفق بدارد به اینکه به کارم ارشاد کند.»
هر کینه ورزی و دشمنی که می توانی، بورز
در بخش چهارم حضرت حسین(ع) به تهدید معاویه اشاره کردند که گفته بود: «اگر با من مخالفت کنی، مرا به رسمیت نشناسی، مرا انکار کنی، من هم مقابله به مثل می کنم. و اگر با من از دَر کید و دشمنی درآیی من هم با تو حسین چنین رفتاری خواهم کرد.»
پاسخ امام به این بخش از نامه معاویه این چنین بود: «فَکِدنی ما بَدا لَکَ؛ تو هر کینه ورزی و دشمنی که می توانی، بورز. من امیدوارم که دشمنی، کید، مخالفت و عداوت تو به من زیانی نرساند و همچنین امیدوارم بیش از همه، چنین رفتاری برای خودت زیانبار باشد. افزون بر اینکه اگر تو چنین کاری کنی، رَکِبتَ بِجَهلِکَ؛ راه نادانی و نا آگاهی خودت را پیش گرفتی. چنین رفتاری نشان دهنده جهالت تو خواهد بود. وتَحَرَّصتَ عَلی نَقضِ عَهدِکَ؛ نقض پیمان کرده ای. البته این اولین بار نیست که تو نقص پیمان می کنی، به جان سوگند به هیچ یک از شرط ها(صلح امام حسن(ع)) وفا نکردی. ولَقَد نَقَضتَ عَهدَکَ بِقَتلِکَ هؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذینَ قَتَلتَهُم بَعدَ الصُّلحِ وَالأَیمانِ وَالعُهودِ وَالمَواثیقِ؛ تو نقض عهد کردی با ارتکاب قتل بندگان صالح بعد از صلح، پیمان، سوگندها و قسم ها. کسانی را کشتی که فَقَتَلتَهُم مِن غَیرِ أن یَکونوا قاتَلوا وقُتِلوا؛ به فرض اگر مخالفت زبانی هم کرده بودند، خونی نریخته بودند و عملاً دست به شمشیر نبرده بودند، اما به خاطر ترست آنها را کشتی.»
دیکتاتورها و مستبدین به خشونت، قتل، غارت و زندان دست می زنند که منشأ اصلی آن ترس است، آنان بر حکومت و ریاست خود می ترسند لذا هر صدای مخالفی را خاموش می کنند. سعی می کنند همه راه های مخالفت را ببندند تا صدایی بلند نشود و این صدا منشأ خطر برای حکومت، ریاست و هوای نفسانی آنها شود.
بندگان صالح خداوند را کُشتی فقط به این دلیل که به دین علی(ع) بودند
حضرت فرمودند: «ولَم تَفعَل ذلِکَ بِهِم إلّا لِذِکرِهِم فَضلَنا وتَعظیمِهِم حَقَّنا، فَقَتَلتَهُم مَخافَهَ أمرٍ لَعَلَّکَ؛ دلیل اینکه آنها را کشتی جز این نبود که فقط فضایل ما را بر زبان می آوردند چون علاقه مند به ما بودند و به تعبیر معاویه به دین علی(ع) بودند. حق و جایگاه و شخصیت ما را بزرگ می داشتند و تنها به همین جرم آنها را کشتی.»
اما چرا معاویه به جرم اینکه کسانی طرفدار علی(ع) بودند و از فضایل اهل بیت(ع) می گفتند و آنها را بزرگ می داشتند، آنها را کُشت؟! این افراد چه ضرری را متوجه معاویه و دستگاه حکومت او می کرد؟!
از «ترس» گسترش تفکر و طرفدارانشان آنها را کُشتی
حضرت اینجا اشاره به ترس معاویه کردند و فرمودند: «تو آنها را کُشتی از ترس اینکه اگر نکشی، مزاحمت شوند. ترس داشتی که نکند فکر و طرفداران آنها گسترش پیدا کند و خطری برای حکومت تو باشد لذا پیش پیش این بندگان صالح را از سر راه خودت برداشتی. در حالی که جای چنین برخوردی نبود. لَعَلَّکَ لَو لَم تَقتُلهُم مِتَّ قَبلَ أن یَفعَلوا؛ اگر آنها را نمی کشتی شاید پیش از آنکه آنها به خیال تو چنین کاری کنند، زمان مرگ طبیعی تو یا آنها می آمد. أو ماتوا قَبلَ أن یُدرَکوا؛ از کجا می دانستی که قبل از اینکه آنها بخواهند دست به کاری ببرند مرگشان به طور طبیعی فرا نرسد. چگونه قصاص قبل از جنایت کردی و این بندگان خدا را به صرف اینکه شیعه ما بودند و جایگاه و شخصیت ما را بزرگ می داشتند، کُشتی.»
اما در بخش پایانی نامه امام حسین(ع) در برابر تهدیدهایی که معاویه کرد و همچنین از باب پند و موعظه و تذکر کسی که در جایگاه هدایت جامعه است و به تعبیری موسی وار چرا که به تعبیر قرآن حتی حضرت موسی(ع) هم در برابر فرعون موظف بودند که با نرمی سخن بگویند که شاید او اگر بخواهد برگرد، بتواند برگردد و زمینه ای باشد. به همین دلیل امام حسین(ع) در پایان نامه چند تذکر و پند به معاویه دادند.
«فَأَبشِر یا مُعاوِیَهُ بِالقِصاصِ وَاستَیقِن بِالحِسابِ؛ بشارت باد معاویه که قصاص الهی را در پیش داری و یقین داشته باش که باید حساب پس بدهی. گمان نبر که می توانی از حساب رهایی پیدا کنی. وَاعلَم أنَّ للّهِ تَعالی کِتابا لا یُغادِرُ صَغیرَهً ولا کَبیرَهً؛
و بدان که خدای تبارک و تعالی را کتاب نامه اعمالی است که هیچ کوچک و بزرگی را فروگذار نمی کند. همه رفتارهای تو با مسلمانان از جمله جنایت ها، فسادها، تباهی و دغلبازی ها در نامه الهی ثبت و ضبط است و هیچ چیز از قلم نمی افتد. إلّا أحصاها؛ خداوند این رفتارت را فراموش نمی کند که ولَیسَ اللّهُ بِناسٍ لِأَخذِکَ بِالظِّنَّهِ وقَتلِکَ أولِیاءَهُ عَلَی التُّهَمِ، ونَقلِ أولِیائِهِ مِن دورِهِم إلی دارِ الغُربَهِ؛ به سوء ظنی افراد را گرفتار کردی و کُشتی.
از مردم برای فرزندت (یزید) که شراب خوار و سگ باز است، بیعت می گیری!
این همه بندگان خداوند و اولیای الهی را بر پایه تهمت کشتی. چقدر بندگان خداوند را که به سرزمین های بیگانه تبعید کردی. از خانه و کاشانه بیرون راندی. همچنین در کنار اینها وأخذِکَ لِلنّاسِ بِبَیعَهِ ابنِکَ؛ از مردم برای فرزندت بیعت می گیری. اما کدام فرزند!؟ غُلامٍ حَدَثٍ یَشرَبُ الخَمرَ، ویَلعَبُ بِالکِلابِ؛ یک جوانی که شرب خمر و سگ بازی می کند. خداوند به این عملت حساب رسی خواهد کرد و باید پاسخ دهی. لا أعلَمُکَ إلّا وقَد خَسِرتَ نَفسَکَ، وتَبَّرتَ دینَکَ، وغَشَشتَ رَعِیَّتکَ؛ من اینگونه تو را می شناسم و جز این از تو سراغ ندارم. در این رفتارهایت که زیان به خود زدی، دین خود را از میان بُردی و نابود کردی و با مردم خودت از راه فریب و دورویی و حیله وارد شدی و غیر صادقانه رفتار کردی.
وأخرَبتَ أمانَتَکَ؛ این امانتی در دستت بود ولو به زور و غلبه، اما خودت را در این جایگاه به عنوان حکمران جامعه اسلامی قرار دادی و با این کارها و رفتارهایت درست کردن ولیعهدی، بیعت گرفتن از مردم برای پیمان با او؛ این امانت را خراب کردی.
وسَمِعتَ مَقالَهَ السَّفیهِ الجاهِلِ؛ سخن افراد سفیه و ناآگاه را که در اطراف تو هستند، گوش می دهی و حرف آنان را می پذیری و حرف زیاد بن ابیه را درباره آن بیچارگان قبول کردی و شهادت کسانی چون شمر بن ذی الجوشن، عمر بن سعد و شبث بن ربعی پذیرفتی.
(اینان کسانی بودند که به خواسته زیادبن سمیه علیه حجربن عدی و اصحابش شهادت دادند و معاویه به رغم اینکه برخی برخلاف او در حضورش شهادت دادند و برای حجر و یاران حجر تبرئه خواستند، اما معاویه حرف زیاد را قبول کرد و آن بندگان خدا را در مرج عَذرا به شهادت رساند.)
وأخَفتَ الوَرِعَ التَّقِیَّ لِأَجلِهِم؛ به خاطر چنین افرادی انسان های پرهیزکار را ترساندی و کنار زدی، ترس در دلشان و اطرافیانشان انداختی. روش تو این است که بندگان صالح را از خودت برانی و بترسانی و چنین رفتارهایی را با آنها کنی و به حرف انسان های جاهل گوش کنی و درباره یزید هم دنباله رو حرف آنها شدی و آنها را بر جامعه اسلامی مسلط می کنی.»
معاویه: عیبی درباره علی(ع) و حسین(ع) ندارم که در پاسخ بگویم
این پاسخی بود که امام حسین(ع) به معاویه دادند. وقتی این نامه به دست معاویه رسید، نامه را هم خودش خواند و هم برخی از اطرافیانش خواندند. حتی یزید که در حضور پدرش بود، درخواست کرد که پاسخ تندی به حسین(ع) دهد و در این جواب بدگویی کند و عیب های علی(ع) و حسین(ع) را بیان کند. اما طبق نقل منابع تاریخی معاویه از پاسخ به حضرت امتناع کرد و گفت: «من چیزی را سراغ ندارم که بگویم.» به تعبیر دیگر من عیبی را نمی توانم بتراشم؛ درباره علی(ع) و حسین(ع) چه عیبی بگویم که وجود داشته باشد و مردم بپذیرند.» لذا معاویه از پاسخ به نامه حضرت صرف نظر کرد.
استاد سیدضیاء مرتضوی در بررسی دومین نامه از نامه های امام حسین(ع) بیان کردند:
نامه دوم که امام حسین(ع) در زمان حیات معاویه داشتند، نامه ای به «جعده بن هبیره» پسر عمه سیدالشهدا(ع) بود، جعده پسر ام هانی خواهر امیرالمومنین علی(ع) و از شیفتگان حضرت علی(ع) بود و در کوفه سکونت داشت. جعده بن هبیره در اواخر حیات معاویه نامه ای به امام حسین(ع) نوشت و خواهان اقدام و حرکت حضرت شد که امام حسین(ع) در پاسخ به جعده بن هبیره نامه ای نوشتند. این نامه از نخستین نامه های دعوت از امام حسین(ع) برای حضور در عراق و کوفه بود، آن هم در زمان حیات معاویه یا به عبارتی در اواخر عمر معاویه.
احتمال خلط دو واقعه تاریخی و تبیین دلایل آن
در مقدمه بررسی این نامه اشاره می کنم که در یکی از منابع حدیثی و تاریخی تحت عنوان کتاب «سلیم بن قیس» این قضیه نقل شده و منابع بعدی هم مانند «بحارالانوار» به نقل از کتاب «سلیم بن قیس» این موضوع را بازگو کردند. طبق این نقل، گویا یک یا دو سال پیش از مرگ معاویه، امام حسین(ع) در سفر حجی که داشتند، اجتماع بزرگی را در منا تشکیل دادند و در این اجتماع که به درخواست، تأکید و دعوت ایشان انجام شد، حدود ۲۰۰ نفر از صحابه پیامبر(ص) و بیش از ۵۰۰ نفر از تابعان، بنی هاشم و غیر بنی هاشم و برخی شخصیت ها مانند عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر طیار حضور داشتند و امام حسین(ع) در این اجتماع بزرگ سخنرانی کردند.
طبق این منابع حضرت در این سخنرانی با اشاره به رفتار خشن و خونبار معاویه با شیعیان، شرحی مبسوط از فضایل و جایگاه اهل بیت(ع) مستند به آیات و گفته های پیامبر(ص) تبیین کردند و از آن جمع درخواست کردند که وقتی به محل ها و قبایل خود باز می گردند، این حقایق را بازگو کنند. طبق این نقل، حضرت تأکید کردند بر اینکه این افراد سایر افرادی که مورد اعتمادشان هستند را به حق و اهل بیت(ع) دعوت نمایند.
باید توجه داشت آنچه در این منبع درباره اجتماع و گردهمایی بزرگ در منا آمده، متفاوت است از خطابه امام حسین که در تُحَفُ العقول نقل شده و در برخی از مباحث فقهی هم به جملاتی از آن استناد می شود از جمله امام خمینی(ره) هم در بحث ولایت فقیه خود جمله ای از آن را مورد استناد قرار دادند.
باید اشاره کنم، اولاً نوع ادبیاتی که درباره این اجتماع ۷۰۰ نفره در منا از امام حسین(ع) نقل شده، کاملاً متفاوت با آن چیزی است که در تُحَفُ العقول آمده و ثانیاً آنچه در تُحَفُ العقول آمده، اشاره ندارد به اینکه آن سخنان مربوط به حضرت باشد و در فرازهای پایانی هم هیچ اشاره ای نکرده که این سخنرانی در منا بوده است.
بنابراین به نظر می رسد که اشتباهی صورت گرفته و سخنرانی در تُحَفُ العقول به نقل از امام حسین(ع) با سخنرانی که سلیم بن قیس در کتاب خود نقل کرده و مربوط به منا هست، یکی باشد و ظاهراً خلطی صورت گرفته و البته احتمال هم دارد کسانی که آن سخنرانی را مربوط به منا دانستند، گمان بردند که این دو سخنرانی نیست و یک سخنرانی است، هر چند هیچ یک از جملاتی که در متن نقل کتاب سلیم آمده، در سخنرانی تُحَفُ العقول نیست و هیچ یک از مطالبی که در نقل تُحَفُ العقول آمده در متن کتاب سلیم نیست و این دو سخنرانی در دو فضای مختلف هستند و اگر هم در دو فضای مختلف نباشند، محتوا و مطالبی که آمده متفاوت است. آنجا ادبیاتش، ادبیات نکوهش نخبگان، عالمان و محدثان هست که آنها در وظایف خود کاملاً کوتاهی کردند، ولی در اینجا تبیین جایگاه اهل بیت(ع) و استدلال بر آنها و به تعبیری اقرار گرفتن جمله به جمله از حاضران برای فضایل و ستایش هایی که حضرت درباره اهل بیت(ع) بیان فرمودند.
اینکه واقعاً چنین اجتماعی در منا با ویژگی های صورت گرفته باشد یعنی طبق یک نسخه بیش از ۷۰۰ نفر و طبق نسخه دیگر حدود هزار نفر در آن گردهمایی جمع شده باشند که حدود ۲۰۰ نفر از صحابه پیامبر(ص) باشند و چنین سخنرانی را حضرت ایراد فرموده باشند، برای بنده محل تردید جدی است؛ یک دلیل این است که قضیه ای به این مهمی در هیچ منبع دیگری ذکر نشده و حتی در منابع تاریخی یا حدیثی غیر معتبر نیز اشاره ای به آن نشده باشد. دوم اینکه اساساً انعقاد چنین اجتماع و گردهمایی با توجه به فشارهای بنی امیه که در گفت وگوی قبلی هم اشاره کردم، بسیار بعید است.
با توجه به شرایط آن زمان بعید به نظر می رسد که چنین امکانی فراهم شود و امام حسین(ع) بتواند چند صد نفر را گردهم آورد به خصوص اینکه این امکان وجود نداشت که این قضیه پوشیده شود و معلوم است که اینگونه در منظر و علنی سخن گفتن، اولاً چه تبعاتی را به دنبال دارد و ثانیاً طرف مقابل یعنی دستگاه بنی امیه به خنثی کردن آن اقدام می کردند و مزاحم این افراد می شدند. شاهد سوم اینکه بنا بر نقل این منبع، امام حسین(ع) در بخشی از سخنان خودشان فرموده اند: «وَ أسْئَلُکُمْ بِحَقِّ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ حَقِّ رَسُولِ اللهِ صلّى الله علیه و آله و سلّم وَ قَرَابَتِى مِنْ نَبِیِّکُمْ»؛ در واقع حضرت از کسانی که در این اجتماع حضور دارند می خواهند که ایشان را به حق خداوند و رسول الله و خویشاوندی که امام حسین(ع) با پیامبر(ص) داشت، تصدیق کنند و وقتی به مکان ها، محل ها و شهرهای خود برگشتند، گزارش این جلسه و سخنان حضرت را به دیگران بدهند. «وَ دَعَوْتُمْ أجْمَعِینَ فِى أمْصَارِکُمْ مِنْ قَبَائِلِکُمْ مَنْ آمَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ؛ وقتی به شهرهای خود برگشتید وَ وَثِقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ إلَى مَا تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنَا، یاران، نزدیکان، قبایل خود و هر کسی که اطمینان دارید را دعوت کنید به آنچه از حق ما سراغ دارید.»
طبق این نقل مقصود حضرت این است که دیگران را به حق حکومت و امامت و خلافت ما دعوت کنید. معلوم است که خواسته بزرگی است و در واقع دعوت علنی و عمومی به مقابله و مخالفت با بنی امیه و حکمرانی معاویه است و پیداست که معاویه چنین اجازه ای نمی داد. و از سوی دیگر این امر با سیاست و روش امام حسین(ع) سازگاری نداشت؛ اگرچه معاویه تعهدات در صلح نامه با امام حسن(ع) را شکسته بود، اما امام حسین(ع) بر تعهدات پایبند بود و براساس مصلحتی که حضرت می دید، ایستادن در برابر معاویه ای که در جامعه آن روز ریشه دوانده بود، شدنی نبود.
نکته دیگر اینکه چنانچه ظاهر این جمله نشان می دهد، اگر خواسته امام حسین(ع) این بود: «فَإنِّى أتَخَوَّفُ أنْ یَدْرُسَ هَذَا الأمْرُ؛ من می ترسم که این امر(حق و حکومت و امامت) مندرس شود و شما آن را زنده کنید.» این خواسته ای نبود که با روش امام حسین(ع) همسو باشد و حضرت طبق این نقل خواسته باشند که آنها حق اهل بیت را زنده نگاه دارند برای اینکه «وَ یَذْهَبَ الْحَقُّ وَ یُغْلَبَ، وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ. حق از میان برود و شکست بخورد و مغلوب شود.»
یکی از شواهد اینکه این قضیه نمی تواند درست باشد، نامه ای است که حضرت در پاسخ به جعده بن هبیره نوشتند که در ادامه به آن اشاره می کنم. بنا بر همه این دلایل بنده شخصاً تشکیل چنین گردهمایی را با چنین ویژگی هایی بعید می دانم؛ ممکن است که اصل آن بوده باشد، اما با ویژگی ها و خصوصیت های محدودتری.
نامه جعده بن هبیره به امام حسین(ع) و پاسخ حضرت
جعده بن هبیره شخصیتی برجسته و از خالص ترین و مخلص ترین یاران اهل بیت و در رکاب امیرالمومنین علی(ع) بود. او خواهر زاده حضرت علی(ع) و پسر ام هانی بود و به امام علی(ع) و امام حسین(ع) بسیار علاقه داشت.
جعده بن هبیره در کوفه ساکن شده بود. بعد از قضیه ولایتعهدی یزید و آن زمان که در میان مخالفان معاویه و شیعیان به صورت خاص جنب و جوشی برپا شده بود، شیعیان گرد جعده بن هبیره در کوفه جمع شدند و به او اصرار می کردند که با امام حسین(ع) مکاتبه کند و درخواست نماید که امام به کوفه بیایند و جنبشی را علیه حکومت معاویه به راه بیاندازند.
بر این اساس بود که جعده بن هبیره نامه ای را با این محتوا و مضمون به امام حسین(ع) نوشت: «فان من قبلنا من شیعتک متطلقه انفسهم الیک؛ شیعیان و پیروان تو که در عراق هستند و با ما ارتباط دارند، چشم انتظار شما هستند و نگاهشان به سوی توست. دلشان راهی حضور شماست. و لا یعدلون بک احدا؛ و هیچ کس دیگری را جایگزین شما نمی کنند و قبول ندارند و فقط خواهان شما هستند. و قد کانوا عرفوا رای الحسن اخیک فی دفع الحرب؛ شیعیان نظر برادرت امام حسن(ع) درباره جنگ را می دانند، اینکه حضرت حسن(ع) صلح کرد و به جنگ ادامه نداد. و عرفوک باللین لاولیائک و الغلظه علی اعدائک و الشده فی امر الله؛ اما شما را با این ویژگی می شناسند که با دوستانت نرم و با دشمنانت خشن، قاطع و سرسخت هستید و در انجام وظیفه الهی محکم هستید.»
در واقع جعده بن هبیره در نامه به امام حسین(ع) نگاه شیعیان را اینگونه بیان کرد که این شیعیان روش امام حسن و شما را می دانند، با این حال روش شما را می پسندند و می خواهند که شما بیایید. البته این به معنای تخطئه امام حسن(ع) نیست بلکه می تواند به این معنا باشد که به رغم اینکه می دانند شما در برخورد با دشمن نظراتان به صلح نیست و حاضر به جنگیدن و سرختی هستید و کسانی هستند که آمادگی دارند شما را همراهی کنند.
جعده بن هبیره همچنین در نامه به امام حسین(ع) نوشت: «فان کنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علینا؛ اگر می خواهی دنبال این کار باشی و حکومت را به دست بگیری، به سوی ما حرکت کن که ما؛ فقد وطنا انفسنا علی الموت معک، آماده هستیم در سر حد مرگ در رکاب تو بمانیم و پایداری کنیم.»
امام حسین(ع) بر پایه همان روشی که داشتند و آن اینکه تا معاویه زنده هست، به خودشان اجازه نمی دادند که اقدامی کنند یا به دلیل اینکه آن پایبندی خودشان را به شرایط صلح نشان دهند ولو معاویه شکسته بود و شرعاً برای امام حسین(ع) دیگر چیزی باقی نمانده بود که ایشان بخواهد پایبند به آن باشد و طبق تحلیل دیگر حضرت می دانستند که با وجود معاویه هر نوع حرکتی سرکوب می شود و به آن هدفی که مورد نظرشان هست، نخواهد رسید و یک اقدام بی سرانجام و با تلفات و ضایعات بسیار خواهد بود لذا امام حسین(ع) در پاسخ به جعده بن هبیره نامه ای نوشتند و ابتدا از امام حسن دفاع و عنوان کردند که کار حسن درست بود و چاره ای جز این نداشت. امام حسین(ع) فرمودند: «اما اخی فارجو ان یکون الله وفقه و سدده؛ من باور دارم که خداوند برادرم را توفیق داده و راه درست را پیش پای او گذاشته است. و اما انا فلیس رای الیوم ذاک؛ اما من هم امروز چنین نظری ندارم که بخواهم علیه معاویه حرکت کنم و به پیشنهاد شما پاسخ مثبت دهم و عملاً در برابر معاویه صف کشی کنم. بنابراین فالصقوا رحمکم الله بالارض؛ در خانه هایتان بنشینید. خدا شما را رحمت کند.» کنایه از اینکه هیچ حرکت و قیامی نکنید و جنبشی به راه نیاندازید، امروز وقت حرکت و جنگیدن و مقابله عملی با دستگاه حاکم معاویه و بنی امیه که آنگونه نفوذ کردند، نیست.
«و اکمنوا فی البیوت؛ در خانه هایتان بمانید و سینه سپر نکنید. و احترسوا من الظنه مادام معاویه حیا؛ چون معاویه به صرف سوء ظن و تهمت دستگیر می کند و می کُشد.» در واقع حضرت تأکید فرمودند تا مادامی که معاویه زنده هست، خودتان را از سوء ظن دستگاه ظلم و جنایت بنی امیه حفظ کنید.
«فان یحدث الله به حدثا و انا حی کتبت الیکم برایی؛ اگر اتفاقی برای معاویه افتاد و خداوند مرگ او را رساند و من زنده بودم، آن زمان نظر خودم را برای شما خواهم نوشت و شما را بر آن مطلع خواهم کرد.»
بنابراین به رغم تأکیدی که در همین مقطع شیعیان عراق داشتند و توسط جناب جعده بن هبیره برای امام حسین(ع) نوشته شده بود، اما حضرت مصلحت را نمی دید که بخواهد عملاً حرکتی کند و این تأییدی است بر گفته مروان بن حکم که در نامه به معاویه وقتی گزارش وضع امام حسین(ع) را نوشت، گفت که «من تحقیق کردم، گزارشاتی درباره حسین بن علی(ع) آمده که ممکن است او به دنبال اقدامی باشد، او فعلاً هیچ کاری نخواهد کرد البته نمی توان در آینده مطمئن بود.» منظور از آینده بیشتر دوران پس از معاویه است.
پاسخ امام حسین(ع) به نامه جعده بن هبیره همچنین می تواند در راستای تکذیب گزارشاتی باشد که معاویه در نامه خود به حضرت به آن اشاره کرد، آنجا که معاویه خطاب به امام حسین(ع) نوشت، گزارشاتی رسیده که علیه ما و دستگاه در حال حرکت هستی و اقداماتی را انجام می دهی و امام حسین(ع) در پاسخ به او نوشتند: این کار سخن چینان و بدخواهان است و من اراده جنگ و نبردی با تو ندارم.
در این مقطع (زمان حیات معاویه) هم که جعده بن هبیره این نامه را به امام حسین(ع) نوشت، حضرت حاضر به اقدام و حرکتی نشدند و به آنها هم تأکید کردند که کاری نکنند و در خانه بمانند به این معنا که زندگی و رفتار عادی خود را داشته باشند و کاملاً خود را از معرض سوء ظن معاویه دور بدارند برای اینکه شرایط آن زمان مناسب این نبود که اقداماتشان ثمر بخش باشد. اگر خون و جانی داده می شد و اسارتی به وجود می آمد، ثمره چندانی به دنبال نداشت، جامعه آمادگی لازم را نداشت و وضعیت معاویه هم با وضعیت یزیدی که بنا بود، روی کار بیاید کاملاً متفاوت بود. وجهه ای که معاویه با تبلغیات برای خود ایجاد کرده بود کاملاً متفاوت با وجهه یک جوان نابه کاری چون یزید بن معاویه بود.
همانگونه که در وصیت معاویه به یزید آمده، به خوبی نوع تربیت مردم شام به دست حکومت بنی امیه را نشان می دهد. معاویه در وصیتی که برای پسرش یزید نوشت درباره مردم کوفه این چنین گفت: «اینان سرکش هستند و اگر خواستی هر روز حاکم آنان را تغییر بده و بعد که به مردم شام رسید، اینگونه سخن گفت: مردم شام تکیه گاه، توشه، محل اعتماد و همه توان و نیروی تو هستند و اگر مشکلی برای تو در خارج از شام پیش آمد و دشمنی متوجه تو شد، به کمک نیروهای شام مشکل خود را حل کن و با دشمنت برخورد کن، ولی وقتی کارت تمام شد، آنها را بلافاصله به شام برگردان!»
معاویه در وصیت نامه خود درباره دلیل چنین توصیه ای استدلال کرد: «برای اینکه اینان اگر در خارج از شام بمانند، اخلاق، فکر، باور و فرهنگ شان تغییر می کند.»
معاویه در تبلیغات و ترویج از خود و در منابر و خطابه ها جو استبدادی به وجود آورده بود، مردم شام غیر از معاویه و فرهنگ و سخن و حکم معاویه به عنوان اینکه امیرالمومنین و جانشین پیامبر(ص) است، کسی را نمی شناختند و از جایی خبر نداشتند، معاویه همه درها و راه های آگاهی مردم را بسته بود و آنان در جهالت و بی خبری نگه داشته بود لذا به پسرش هشدار داد که اگر آنها را مدتی در خارج از شام نگاه داری طبعاً با دیگران مرتبط می شوند و معلوم می گردد که غیر از معاویه و حکومت بنی امیه و اطرافیان او هم کسان و فکر و حقایق دیگری هم هست و واقعیت درباره معاویه و حکومت او روشن خواهد شد و پس از آن ممکن است که اخلاق، فکر و اطاعت محض شان تغییر کند.
معاویه؛ کسی بود که با چنین سیاست و روشی بر مردم خود حکومت کرده و آنان را اینگونه بار آورده به گونه ای که وقتی در مسیر صفین و جنگ با امیرالمومنین علی(ع) در حرکت بود، از باب مصلحت اندیشی یک روز نماز جمعه را چهارشنبه خواند و کسی به او اعتراض نکرد و قضایایی در جهالت، نا آگاهی و گمراهی مردم شام متعدد در تاریخ ذکر شده است.
مبارزه با چنین حکومت و حاکمی کار راحتی نبود و امام حسین(ع) در آن موقعیت به شیعیان و کسانی که اعلام آمادگی می کردند که تا پایان استوار بنمانند تأکید کرد که اکنون موقع آن نیست و اگر معاویه مُرد، آن زمان امام حسین(ع) نظر خود را که چه باید کنند، بیان خواهند کرد.
استاد سیدضیاء مرتضوی در بررسی «وصیتنامه امام حسین(ع) به محمد حنفیه» بیان کردند:
امام حسین(ع) هنگامی که می خواستند شبانه از مدینه خارج شوند، وصیت نامه ای برای برادر خودشان جناب محمدبن حنفیه نگاشتند که چون عنوان وصیت نامه دارد، بنده در ردیف و شمار نامه های حضرت نیاوردم ولی وصیت نامه ای است مرتبط با حرکت امام حسین(ع). این وصیتنامه بسیار مهم است، هم از نظر موقعیت زمانی که ایشان این وصیتنامه را نوشتند و هم به خاطر محتوای وصیتنامه که افزون بر شهادت دادن به عقاید دینی، توحید، نبوت، حقانیت قرآن، حق بودن بهشت و جهنم و حق بودن برپایی قیامت که هیچ تردیدی در آن نیست و حق بودن رستاخیزی که همه در طی آن برای حسابرسی از قبرها بر می خیزند و باقی این وصیتنامه به خوبی نشان دهنده که هدف امام حسین(ع) از آغاز این حرکت چیست.
حضرت در وصیتنامه خود به محمد حنفیه پس از بسم الله الرحمن الرحیم تصریح کردند: «هذا ما اَوصی بِهِ الْحُسَیْن بن علی بن اَبی طالِبٍ اِلی اَخیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِاِبْنِ الحَنَفِیَّهِ؛ این نامه به عنوان وصیت حسین بن علی بن ابی طالب به برادرش محمد معروف به ابن حنفیّه است.
«اَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الّا اللّه وَحْدَهُ لا شَریْکَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ؛ حسین شهادت به یگانی خداوند تبارک و تعالی می دهد، خدای واحد تنهای بی شریکی که جز او خدایی نیست و همچنین شهادت می دهد محمد بنده و فرستاده خداوند است، جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ؛ بنده ای که از پیشگاه حق آمد و حق را آورد. سخن خدا و قرآن را آورد. وَ اَنَّ الْجَنَّهَ وَ النّارَ حَقٌّ؛ بهشت و جهنم حق است، وَ اَنَّ السّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیْبَ فیها؛ و قیامت شدنی است، بی تردید قیامت در پیش است و خداوند وَ اَنَّ اللّه یَبْعَثُ مَنْ فی الْقُبُورِ؛ همه کسانی را که در قبرها هستند در روز قیامت برخواهد انگیخت و از قبرها بیرون خواهد آورد.
این جملات، اجمالی از معتقدات امام حسین(ع) است که در آغاز وصیت نامه خودشان به رسم وصیت نامه نویسی و ظاهراً با این انگیزه که کسی فردا نتواند ایشان را به بی ایمانی و خروج از دین و بی اعتقادی به اصول اعتقادات، متهم کند؛ اما آن بخشی که مستقیماً مربوط به حرکت ایشان می شود همین جملات معروفی است که بارها بیان شده و این جملات را حضرت در همین وصیتنامه نوشتند و آن اینکه افزودند: «وَ اِنّی لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً؛ من اینک که حرکت می کنم و از این شهر خارج می شوم و به تعبیر دیگر خروج می کنم و به عنوان مقابله و مخالفت با دستگاه بنی امیه و یزید و بیعت تحمیلی این حرکت را آغاز می کنم و در مدینه نمی مانم، انگیزه و خواستگاه و هدف خروج من از باب خوش گذرانی و زیاده طلبی و دنیا طلبی و دنبال هوا و هوس بودن نیست، من در پی فساد و تباهی نیستم، مفسد نیستم، ستمکار نیستم، چنین نیست که بخواهم پای روی حقی بگذارم و ستمی در حق دیگران روا بدارم، به مسئولیت و وظیفه خود در برابر حکومت وقت عمل نکنم و به عنوان یک عنصر دنیا طلب، رفاه طلب و پیگر عیش و نوش و خوش گذرانی و از سر بطالت و سیری حرکت خود را آغاز کرده باشم و در پی ایجاد فساد و تباهی در جامعه باشم بلکه درست به عکس وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ فِی اُمَّهِ جَدّی؛ خروج من به هدف اصلاح گری است، در امت من به واسطه حکمرانی حاکمان ناشایست، به واسطه سیاست های اشتباه و رفتارهای جائرانه و تبعیض آمیز بنی امیه، در حکومت و امت جدم فساد و تباهی حاکم شده و رواج یافته است، ظلم و استبداد و تبعیض طبقاتی، جنایت و حق کشی در امت جدم رواج پیدا کرده و من می خواهم امت جدم را اصلاح کنم.»
سپس حضرت اضافه کردند: «اُریْدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهی عَنِ الْمُنْکَرِ؛ می خواهم امر به معروف کنم و از منکر باز دارم، وَ اَسیْرُ بِسیرَهِ جَدّی وَ اَبی علی بن ابی طالِبٍ علیه السلام؛ من می خواهم به شیوه جدم، به روش پدرم علی بن ابی طالب حرکت کنم، من پایبند روش و حرکت پیامبر(ص) و روش و حرکت پدرم علی(ع) هستم.»
حضرت فرمودند: «فَمَنْ قَبِلَنی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللّه ُ اَوْلی بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَیَّ هذا اَصْبِرُ حَتّی یَقْضِیَ اللّه، بَیْنی وَ بَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ، وَ هذِهِ وَصِیَّتی یا اَخی اِلَیْکَ وَ ما تَوفیقی اِلّا بِاللّه ِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ اِلَیْهِ اُنیبُ؛ پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد [و از من پیروی کند]، پس خدا اولای به حق است [و از خدا پیروی کرده] و هر کس حق را بر من رد کند [و تخلّف نماید]، صبر می کنم تا خداوند بین من و این مردم حکم کند که او بهترین حکمران است. و این وصیت من است به تو ای برادر! و توفیق من جز به خدا نیست، بر او توکل می کنم و به سوی او می روم.»
استاد سیدضیاء مرتضوی در بررسی سومین نامه یا به عبارتی نخستین نامه امام حسین(ع) در پاسخ به کوفیان بیان کردند:
در بررسی نامه های امام حسین(ع) تا آنجا که مربوط به حرکت ایشان به عراق و سرانجام شهادت ایشان و یارانشان است؛ سومین نامه، نامه نخستی هست که حضرت از مکه به کوفیان نوشتند البته ایشان نامه دومی هم به کوفیان دارند که در میانه راه نوشتند و در بخش های بعدی بررسی می شود.
نامه نخست امام حسین(ع) به کوفیان
امام پس از اینکه وصیتنامه خودشان را برای محمدبن حنفیه نوشتند، برای اینکه حکومت وقت متوجه نشود و از حرکت ایشان جلوگیری نکند، با شتاب، شبانه و دو روز مانده به پایان ماه رجب سال ۶۰ به سمت مکه حرکت کردند. آنگونه که در منابع آمده، سه روز از شعبان گذشته بود که وارد مکه شدند، اگر این تاریخ درست باشد یعنی در کمتر از یک هفته (۵ یا ۶ روز) مسافتی بیش از ۴۰۰ کیلومتر را طی کرده باشند و خود را به مکه رسانده باشند، معلوم می شود که حضرت بسیار با سرعت و شتاب می رفتند. در حقیقت حرکت ایشان منزل به منزل نبوده و شاید هر روز حداقل دو منزل را طی کردند. و با توجه به اینکه حضرت روز هشتم ماه ذی الحجه از مکه خارج شدند، اگر بخواهیم طبق این تاریخ دقیقاً بیان کنیم ایشان ۴ ماه و حدود ۵ روز در مکه ماندند.
پس از اینکه حضرت در مکه ساکن شدند و خبرها طبعاً به اطلاع و گوش شیعیان و علاقه مندان ایشان مخصوصاً در عراق رسید، نامه های فردی و جمعی و پیک های فراوانی با بیان های متفاوت و از قشرهای مختلف از عراق و به صورت مشخص از کوفه به مکه روانه شد.
در همه این نامه ها و پیغام ها درخواست شده بود که امام راهی کوفه شوند و آنجا حرکت خودشان را ادامه دهند، امام پاسخ این نامه ها را دادند که این نخستین نامه حضرت در مکه به کوفیان پس از رسیدن این پیام های مختلف و نامه های متعدد و بی شماری بود که از کوفه رسید.
به صورت روشن اگر بخواهیم از میان آن نامه ها اشاره ای داشته باشیم، در پاسخ به نامه سران شیعه در کوفه مانند جناب سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه، رِفاعَه بن شَدّاد بَجَلی و شخصیت شناخته شده و عاقبت بخیری چون جناب حبیب بن مظاهر بود. همچنین سایر شیعیان و افراد دیگری که طی جلسه و گردهمایی در کوفه موضوع را مطرح کردند و در اواخر ماه شعبان این نامه نوشته شد و توسط دو نفر فرستادند و تأکید کردند که با سرعت و بدون هیچ مکثی در راه، خود را به مکه برسانند و این نامه را به دست امام حسین(ع) بدهند؛ آنگونه که در تاریخ آمده این نامه در تاریخ ۱۰ ماه رمضان به دست امام رسید.
نامه های دیگری هم توسط قِیس بن مُسَهَّر صیداوی اَسدی به همراه دو نفر دیگر که نامشان در تاریخ ذکر شده، به دست امام رسید، قیس هم حامل نامه ای از جانب خود بود و هم حدود ۵۰ نامه از دیگران به همراه داشتند که همه را به امام رساندند؛ نامه هایی که از یک نفر تا چند نفر امضا کرده بودند و درخواست داشتند.
در این میان برخی فرصت طلبان مثل شبث بن ربعی و دوستانش نیز با ادبیات خودشان و با این تعبیر که وقت چیدن میوه ها رسیده، به امام نامه نوشتند و درخواست حضور ایشان در کوفه را کردند. مجموع متعدد دیگری از نامه ها هم به دست امام رسید که در منابع تاریخی موجود است و نیازی به ذکر آنها در این مطلب نیست.
اما محتوای همه نامه ها با بیان های مختلف این بود که حضرت را تشویق و ترغیب می کردند و اعلان آمادگی می کردند. در برخی از این نامه ها با این تعبیر که صد هزار شمشیر زن یا صد هزار یاور در رکاب شما هستند و آماده همراهی با شما هستند، از حضرت دعوت به حضور در کوفه کردند.
(در اینجا به نکته ای اشاره می کنم؛ جمعیت کوفه در دوره خلیفه دوم حدود ۱۰۰ تا ۱۲۰ هزار نفر بود و اگر هم بعدها بر تعداد جمعیت افزوده شده باشد طبعاً اینان با یک برآوردی که می کردند، در واقع می خواستند اطمینان خاطری به امام دهند لذا حداقل در دو نامه تعبیر صد هزار نفر آمده است.)
امام حسین(ع) پس از اینکه آخرین نامه های کوفیان را دریافت کردند، تصمیم گرفتند که جناب مسلم بن عقیل، پسر عموی خودشان را به عنوان پیک ویژه و نماینده تام الاختیار به کوفه بفرستند تا وی اوضاع را بررسی کرده و اگر شرایط را مساعد و موافق محتوای نامه ها دید، به اطلاع حضرت برساند.
امام همراه جناب مسلم نامه ای برای مردم کوفه نوشت. در باب متن نخستین نامه امام به کوفیان نقل های متعددی وجود دارد، برخی از نقل ها مختصرتر است و طبیعی هست چون برخی از مورخین نقل به معنا کردند و در برخی از این نقل ها به محتوای اصلی اشاره شده است. متن مفصل تر این نامه در تاریخ طبری آمده که این نقل را بازگو می کنم.
حضرت در این نامه نوشتند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام إِلَى الْمَلَإِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ؛ نامه ای از حسین بن علی به جمعیت مومنین و مسلمین.» در واقع حضرت مخاطب نامه را جماعت مسلمان و مومنان در کوفه قرار داد.
سپس فرمودند: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَانِئاً وَ سَعِیداً قَدَّمَا عَلَیَّ بِکُتُبِکُمْ؛ پیک های اعزامی از کوفه به مکه نامه های شما را برای من آوردند و هانی و سعید آخرین نفراتی بودند که نامه های شما را به من رساندند. وَ قَدْ فَهِمْتُ کُلَّ الَّذِی اقْتَصَصْتُمْ وَ ذَکَرْتُمْ؛ من آنچه را که مورد نظر شما بود و در نامه های خود بازگو و گزارش کردید، همه را متوجه شدم و می دانم که شما چه می خواهید. وَ مَقَالَهُ جُلِّکُمْ؛ حرف همه شما این است؛ أَنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنَا إِمَامٌ؛ امام و پیشوایی ندارید، فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَنَا بِکَ عَلَى الْحَقِّ وَ الْهُدَى؛ خواسته شما این است که روی بیاور و به سمت ما حرکت کن و به عراق بیا به این امید که خداوند به واسطه تو ما را بر هدایت و حق گردآورد.»
«وَ أَنَا بَاعِثٌ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلٍ؛ من در این مرحله برادرم و پسر عمویم و آن کسی که از میان اهل بیتم کاملاً مورد اعتماد من است را به سوی شما می فرستم و به او گفته ام، گزارش وضع و نظر شما را به من بدهد. فَإِنْ کَتَبَ إِلَیَّ بِأَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْیُ مَلَئِکُمْ؛ اگر به من نوشت که نظر توده شما این است، وَ ذَوِی الْحِجَى وَ الْفَضْلِ مِنْکُمْ» نظر نخبگان، صاحبان فضیلت، خردمندان و کسانی که قدرت تصمیم گیری دارند و به جامعه فکر می دهند و در این امور اهل نظر و تصمیم هستند نه برخی از افرادی که بی حساب و کتاب شعاری می دهند و از روی هوا و هوس زودگذر و احساس نسنجیده تصمیمی می گیرند، اگر اتفاق نظر در میان سران، نخبگان و صاحبان علم، خرد، فضیلت و دانش شما بود «عَلَى مِثْلِ مَا قَدَّمَتْ بِهِ رُسُلُکُمْ؛ نظرتان مطابق همان که نامه های ارسالی شما به من می گوید، بود و اگر مسلم برای من نوشت که قول و عمل شما یکی است و واقعاً شما خواهان حضور من هستید و در عمل بر گفته خودتان پایدار و استوار می مانید، وَ قَرَأْتُ فِی کُتُبِکُمْ؛ مطابق آنچه در نامه های شما خواندم هستید، فَإِنِّی أَقْدَمُ إِلَیْکُمْ وَشِیکاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ؛ به خواست خداوند به زودی نزد شما می آیم.»
در بخشی از نامه سلیمان بن صرد خزاعی و مُسَیَّب بن نَجَبَه و حبیب بن مظاهر به امام حسین(ع) آمده بود که «أَنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَنَا بِکَ عَلَى الْحَقِّ؛ ما پیشوایی نداریم، شما به سوی ما بیا با آن امید که خداوند به واسطه شما ما را بر حق گرد آورد.» آنان همچنین در این نامه اشاره کرده بودند که نعمان بن بشیر که حاکم کوفه از سوی بنی امیه بود، در قصر دارالاماره حضور دارد و ما کاری به کار او نداریم، در نماز جمعه او حاضر نمی شویم، همراه او به نماز عید نمی رویم و اگر به ما خبر برسد که به طرف ما حرکت می کنید و به سوی ما راه افتادید، نعمان بن بشیر را از شهر بیرون می بریم و او را به شام می فرستیم.
امام حسین(ع) در نامه نخستی که در پاسخ به نامه های کوفیان نوشتند در قسمتی از نامه خود به این بخش از نامه سلیمان و دوستانش اشاره می کنند و می فرمایند: «فَلَعَمْرِی مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاکِمُ بِالْکِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِینِ الْحَقِّ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَلِکَ لِلَّهِ؛ گفته بودید امام و پیشوایی ندارید و درخواست کردید که به سوی شما بیاییم.» لذا امام در پایان این نامه به برخی از شرایط و ویژگی های امام و رهبری جامعه اشاره می کنند.
شرایط و ویژگی های امام و رهبری جامعه از منظر امام حسین(ع)
حضرت می فرمایند: «کسی می تواند در جایگاه امامت، حکومت و رهبری جامعه اسلامی قرار بگیرد که این اوصاف را داشته باشد. به جان خودم سوگند که امام، امام نیست و کسی نمی تواند رهبری جامعه اسلامی را برعهده داشته باشد و در این جایگاه قرار بگیرد مگر اینکه الْعامِلُ بِالْکِتابِ، پایبند به قرآن باشد، به همه احکام قرآن و در چارچوب قرآن عمل کند، پای روی احکام قرآن نگذارد. دل بخواهی عمل نکند. هر جا که به نفع خودش می بیند بر آن تأکید کند و هر جا که به زیان منافع شخصی و هواهای نفسانی و انگیزه های ریاست طلبانه خودش می بیند را نادیده بگیرد. کسی می تواند رهبری جامعه و امامت جامعه اسلامی را داشته باشد که قول، فعل، فکر و ذکرش قرآن باشد. وَ الاْخِذُ بِالْقِسْطِ؛ کسی که رفتار عادلانه داشته باشد و مسیر عدالت پیشگی را در پیش بگیرد. منطقش فقط قسط و عدالت باشد، میان مردم عادلانه رفتار کند، در قضاوت و تخصیص بیت المال و حکمرانی، نژاد و طبقه و خویشاوندی و رنگ پوست و زبان و شهری و روستایی هیچ کدام تعیین کننده نباشد. وَ الدَّائِنُ بِالْحَقِّ، کسی که پایبند و متدین به حق باشد و فقط و فقط بر اساس حق عمل کند. خود را وامدار و متدین و بدهکار به حق بداند. وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللهِ؛ آن کسی که خواسته ها و هواهای درونی خودش را حبس کند، کسی که خودش را وقف ذات خداوند کند. فقط بر مدار خواست الهی حرکت کند. هیچ چیزی مانع نشود که خودش را و حکومت و قدرتش را در خدمت خدای تبارک و تعالی و دین خداوند قرار دهد. کسی که همه خواسته ها، شیفتگی های درونی، غرایز، حواس پنجگانه، قدرت جسمی و فکری خود را وقف خدای تبارک و تعالی کند.»
چنین کسی می تواند حاکم اسلامی و امام مسلمین باشد نه کسی مانند معاویه و یزید بن معاویه که هیچ یک از این شایستگی ها، اوصاف و شرایط را نداشتند بلکه رفتار، عمل و گفتارشان علیه همه کسانی بود که خودشان را پایبند به قرآن، عدالت و حق می دانستند و برای خدای تبارک و تعالی کار می کردند.
همانطور که بیان کردم امام حسین(ع) در پایان نامه اشاره مختصری به برخی از ویژگی های اصلی امامت و راهبری جامعه اسلامی می کنند و این امر نشان می دهد که هدف غایت که لااقل می توانست توجیه گر حرکت امام حسین(ع) پس از دعوت های بی شمار کوفیان باشد، این بود که تشکیل حکومتی بر حق دهند. امام در این مرحله حجت را بر خود تمام می دانستند که به خواسته های مردم کوفه بها بدهند و بسیاری از آنها از سر صداقت و اخلاص بود.
با توجه به محتوای نامه های متعدد و بسیار، خواسته روشن و گویای کوفیان این بود که امام و حاکم شایسته ای چون حسین(ع) می خواهند، و حضرت هم بر این اساس حرکت خود را برای رهبری، هدایت سیاسی و امامت آن مردم آغاز کردند.
تحلیل هدف قیام امام حسین(ع) بسیار مهم است و آنچه بدان از این هدف اشاره کردم، نظر فقهی حضرت امام خمینی(ره) نیز هست که به صراحت حرکت امام حسین(ع) را برای تشکیل حکومت می شمارند. البته در عین اینکه امام خمینی(ره) تأکید دارند و ما هم معتقد هستیم و شواهد متعددی وجود دارد که امام حسین(ع) از سرانجام حرکت خودشان آگاه بودن و می دانستند که در نهایت به شهادت خودشان و یارانشان خواهد انجامید، اما هنر امام خمینی(ره) این بود که توانستند بین این دو واقعیت را جمع کنند.
از یک سو حرکت امام حسین(ع) برای تشکیل حکومت بود، چرا که به تعبیر امام خمینی(ره) حکومت باید به دست کسانی چون امام حسین(ع) باشد، و به تعبیر ایشان این افتخاری برای شیعه است که کسی چون امام حسین(ع) خود را در معرض برپایی حکومت قرار دهد.
از سوی دیگر امام سرانجام حرکت خود را هم می دانستند که در برخی از نامه های دیگر نیز به این نکته اشاره کردند، به عنوان نمونه حضرت از مکه (چنانچه بیان خواهیم کرد) در نامه ای که به بنی هاشم نوشتند به صراحت بیان فرمودند که هر کسی همراه من شود و به من پیوندد به شهادت می رسد.
این چگونه است که کسی که می داند در سرانجام این حرکت به شهادت خواهد رسید در عین حال به خواست مردم کوفه که گفتند ما پیشوای شایسته ای نداریم و اگر بیایی حتی نومان بن بشیر که در کوفه حاکم است را بیرون می کنیم، پاسخ مثبت می دهد.
به هر ترتیب یکی از اهداف حرکت و قیام امام حسین(ع) تشکیل حکومت شایسته است. تشکیل راه انداختن حکمرانی و امامت کسی است که چنین اوصافی را داشته باشد. البته در تحلیل اهداف قیام امام حسین(ع) یا حرکت امام حسین(ع) تحلیل های دیگری هم وجود دارد هم در فقه و هم در بیرون از فقه توسط صاحب نظران و تاریخ دادنان دیدگاه هایی در این باره وجود دارد و یکسان نیست.
در میان تحلیل های مختلف فقهی که وجود دارد در یک اثری که از بنده منتشر شده با عنوان «عاشورا در فقه» تحلیل های مختلفی را در باب این موضوع آوردم از جمله تحقیق قابل توجه امام خمینی(ره) که حرکت امام حسین(ع) را برای تشکیل حکومت می دانند در عین اینکه تاکید دارند امام حسین(ع) سرانجام حرکت خود را می دانستند و یکی از ویژگی های تحلیل امام خمینی(ره) هم این بود که حرکت امام حسین(ع) را قابل تأسی می دانستند.
استاد سیدضیاء مرتضوی در بررسی چهارمین نامه، به نامه امام حسین(ع) به شخصیت ها و سران بصره اشاره و بیان کردند:
چهارمین نامه ای که امام حسین(ع) در دوران حضور در مکه و در جریان حرکتشان نوشتند، نامه ای به شخصیت های شناخته شده در بصره بود. این نامه ظاهراً پس از فرستادن نامه نخست حضرت به کوفیان می باشد؛ یعنی پس از اینکه امام حسین(ع)، مسلم بن عقیل را همراه با نامه ای به کوفه اعزام کردند، نامه ای را هم به سران، شخصیت ها و بزرگان بصره نوشتند.
اینکه بیان می کنم این نامه ظاهراً پس از نامه نخست حضرت به کوفیان هست، به این دلیل است که وقتی این نامه توسط پیک امام حسین(ع) به نام سلیمان با کنیه ابو رزین به بصره رسید، عبیدالله بن زیاد در شرف رفتن به کوفه بود.
پیک امام (سلیمان) با خیانتی که از سوی یکی از همین مخاطبان نامه به نام منذر بن جارود عبدی صورت گرفت، دستگیر شد و یک روز پیش از اینکه عبیدالله راهی کوفه شود، جناب سلیمان را به شهادت رساند.
عبیدالله بن زیاد حاکم بصره بود و زمانی که جناب مسلم بن عقیل در کوفه مستقر گشته و کار بیعت گیری را شروع کرده بود، خبرها به شام رسید و یزید بن معاویه به عبیدالله دستور داد تا برای جلوگیری از اقدامات شیعیان و مسلم بن عقیل راهی کوفه شود و یک روز قبل از اینکه راهی کوفه شود، پیک امام حسین(ع) را به شهادت رساند. این موضوع نشان می دهد که از نظر زمانبندی امام پس از فرستادن مسلم به کوفه، به شخصیت های حاضر در بصره نامه نوشتند.
از نظر تحلیلی نیز شاهد و موید، آن است که وقتی امام حسین دیدند که مردم کوفه اصرار همراهی حضرت را دارند، ایشان پیش از اینکه از بصره نامه ای دریافت کند، نامه ای را برای سران بصره که شخصیت های شناخته شده ای بودند و حضرت گمان می کردند که زمینه دعوت را دارند، نوشتند. لذا بنده در بررسی های خود نامه به شخصیت های بصره را پس از نامه نخست حضرت به مردم کوفه قرار دادم.
نامه امام حسین(ع) برای سران مناطق پنجگانه بصره
نامه امام حسین(ع) برای سران مناطق پنجگانه بصره و همچنین برخی از شخصیت های شناخته شده ای از جمله مالکبنمِسمَع بَکری، احنفبنقیس، منذِربنجارود، مسعودبنعمرو، قیسبنهیَثَم، عمروبنعبیداللهبنمَعمَ و همچنین جناب یزیدبنمسعود نَهشَلی نوشته شد و حداقل این ۷ نفر نامه امام را دریافت کردند؛ گرچه این نامه ها جداگانه برای این افراد نوشته شد، اما مضمون و محتوای همه این نامه ها یکی بود.
متن نامه به نقل تاریخ طبری اینگونه است: «أمّا بَعدُ، فَإِنَّ اللّه َاصطَفی مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله عَلی خَلقِهِ وأکرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ وَاختارَهُ لِرِسالَتِهِ» ابتدا امام(ع) اشاره کردند به اینکه خداوند محمد(ص) را بر بندگانش برگزید و او را به کرامت نبوت رساند و ایشان را برای رسالت خود اختیار کرد و برگزید. آنچه که از مراتب دلسوزی و خیرخواهی برای بندگان خداوند بود، پیامبر(ص) ادای وظیفه کرد و از هیچ چیزی فروگذار نکرد. وبَلَّغَ ما اُرسِلَ؛ مأموریت ابلاغ رسالت را کامل به پایان برد و پس از آن رحلت کردند.
وکنّا أهلَهُ وأولِیاءَهُ وأوصِیاءَهُ ووَرَثَتَهُ؛ ما خانواده و خویشاوند و ورثه پیامبر(ص) بودیم. وأحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فی النّاسِ؛ و ما سزاوارترین مردمان برای نشستن در جایگاه پیامبر(ص) در میان مردم بودیم. راهبری، هدایت، امامت و حکمرانی جامعه به ما می رسید و ما از همه به آن سزاوارتر و شایسته تر بودیم. فَاستَأثَرَ عَلَینا قَومُنا بِذلِک؛ اما دیگرانی جلوی ما را گرفتند و این حق را از ما ستاندند و اختصاص به خود دادند و اجازه ندادند که ما به جایگاهی که متعلق به ما بود، دست پیدا کنیم. فَرَضینا، وکرِهنَا الفُرقَهَ؛ ما هم از سر ناچاری بپذیرفتیم چرا که ما از اختلاف افکنی در جامعه و شمشیر کشی به روی هم پرهیز داشتیم.»
(همانطور که حضرت علی(ع) پس از آنکه از خلافت و حکومت کنار زده شد، برای حفظ اصل دین و پرهیز از اختلاف در میان امت اسلامی چنان رویه ای پیشه کرد و تلاش داشت تا اسلامی که نهال تازه ای بود با این اختلافات و در پی نزاع ها و کشمکش ها آسیب نبیند.)
«وأحبَبنَا العافِیهَ؛ در این میان ما راه درست را این دیدیم که از اختلاف پرهیز کنیم و در پی آرامش، تندرستی و سلامت برای جامعه و خودمان باشیم و کار به خونریزی، کشمکش و کشتار کشیده نشود. ونَحنُ نَعلَمُ أنّا أحَقُّ بِذلِک الحَقِّ المُستَحَقِّ عَلَینا مِمَّن تَوَلّاهُ؛ در حالی که تردیدی نداشتیم، سزاوارترین افراد به این جایگاه بودیم.
سپس حضرت فرمودند: وقَد أحسَنوا وأصلَحوا. گویا امام حسین(ع) در باب تقیّه این جمله را فرمودند یا اشاره ای است اجمالی به اینکه آنها ولو به این جایگاه ناحق بودند، اما نسبت به وضع کنونی رفتاری قابل قبول داشتند.
وتَحَرَّوُا الحَقَّ؛ درباره امام علی(ع) که مشخص است و برخی از خلفای گذشته به ویژه دو خلیفه اول هم تلاش می کردند که برخی ظواهر را حفظ کنند.
هدف، دعوت و خواست من این است که شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) دعوت کنم
پس از جملاتی که نشان می دهد حضرت قصد انتقاد نسبت به خلفای اولیه در نامه خود را ندارند، نوشتند: «وقَد بَعَثتُ رَسولی إلَیکم بِهذَا الکتابِ؛ من با پیک خود این نامه را برای شما فرستادم. وأنَا أدعوکم إلی کتابِ اللّه وسُنَّهِ نَبِیهِ صلی الله علیه و آله؛ هدف، دعوت و خواست من این است که شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) دعوت کنم و چیز دیگری نمی خواهم. فَإِنَّ السُّنَّهَ قد اُمیتَت؛ زیرا سنت پیامبر(ص) از میان رفته و چیزی باقی نمانده است. سنت پیامبر(ص) را تباه کردند و از جامعه دور کردند و دوباره جامعه جاهلی است و حکمرانی به نام دین، پیامبر(ص)، سنت، شریعت و قرآن علیه سنت و احکام الهی عمل می کند. وإنَّ البِدعَهَ قَد اُحییت، بدعت ها برپا شده، مسیرها تغییر کرده، روش ها بر خلاف سنت پیامبر(ص) و آیات الهی است. در چنین جامعه ای آنچه مورد نیاز است، اینکه یک دعوت فراگیری به کتاب خداوند و سنت پیامبر(ص) صورت گیرد و من دعوت کننده به چنین امری هستم. وإن تَسمَعوا قَولی وتُطیعوا أمری أهدِکم سَبیلَ الرَّشادِ؛ اگر شما سخن مرا بشنوید و دستور مرا اجرا و اطاعت کنید، من هم شما را به راه راست هدیت می کنم؛ وَالسَّلامُ عَلَیکم ورَحمَهُ اللّهِ»
در تاریخ ذکر نشده که از سوی مردم بصره هم پیک ها و نامه هایی برای امام حسین(ع) در مکه نوشته شده باشد بلکه حضرت ابتدائاً چنین درخواستی را روانه بخشی از شخصیت ها و افراد شناخته شده در بصره کردند با این امید که آنها را به راه خودشان دعوت کنند و آنان اجابت نمایند و در کنار دعوتی که مردم کوفه کردند و اقدام عملی که امام حسین(ع) شروع کردند، این دعوت تکمیل شود.
پاسخ برخی از سران بصره؛ به کوفیان پاسخ مثبت ندهید و صبر نمایید
نامه امام حسین(ع) توسط پیک(سلیمان) به مخاطبان آن در بصره رسید. در تاریخ برخی پاسخ های این افراد آمده؛ جناب احنفبنقیس که شخصیت مهمی بود، پاسخ مثبت آنی به حضرت نداد و حضرت را به صبر و بردباری دعوت کرد، به اینکه ایشان فعلاً اقدامی نکنند و وعده الهی حق است؛ احنفبنقیس در حقیقت به نوعی به حضرت گفت که نباید به دعوت کوفیان پاسخ مثبت دهد. شاید احنفبنقیس شنیده بود یا حدس می زد که امام از سوی کوفیان دعوت شدند و به گمان احنفبنقیس به مصلحت نبود که امام به کوفیان پاسخ مثبت دهد.
خیانت منذِربنجارود
منذِربنجارود متأسفانه خیانت کرد و از سر ترس یا آنگونه که بعدها عذر آورده، گمان می کرد که این دسیسه عبیدالله بن زیاد است و می خواهد او را امتحان کند لذا جناب سلیمان پیک امام حسین(ع) را تحویل عبیدالله داد و او هم سلیمان را به شهادت رساند.
تلاش یزیدبنمسعود نَهشَلی برای پیوستن خود و چند قبیله به حضرت
اما در این میان یزیدبنمسعود نَهشَلی براساس آنچه در منابع آمده، به حضرت پاسخ مثبت داد و اقداماتی را برای همراهی با امام حسین(ع) صورت داد. او جلسه قابل توجهی از سران برخی قبایل هم پیمان خود تشکیل داد که نام آن قبایل مثل بنیتمیم و دیگران در تاریخ ذکر شده و از آنها درخواست کرد به یاری امام حسین بشتابند و آنها هم استقبال کردند که شرح آن به تفصیل در تاریخ آمده است. یزیدبنمسعود نَهشَلی براساس پاسخ مثبتی که قبایل هم پیمان به او دادند، نامه ای را به امام نوشت و اعلام آمادگی برای همراهی کرد.
متن نامه یزیدبنمسعود نَهشَلی خطاب به امام این بود: «نامه ی شما به من رسید و من آنچه را که شما به آن فرا خوانده اید، متوجه شدم. من به سهم خودم می خواهم به یاری شما بشتابم و خدای تبارک و تعالی هیچ گاه بر روی زمین یک کارگزاری که خیرخواه و راهنمای راه نجات باشد را خالی نکرده و شما حجت خدا بر خلق هستید، شما امانت خداوند بر روی زمین هستید، شما برخواسته و شاخه درخت زیتون پیامبر هستید که او اصل بود و شما فرع هستید.
یزیدبنمسعود نَهشَلی سپس اشاره کرد که برخی از این قبایل مانند بنی تمیم را برای شما آماده کردم، آنها حاضر به همکاری با شما هستند و در حالی از آنها جدا شدم که بیشترین پیروی را از شما دارند. همانند شتران تشنه ای که وارد آبشخور می شوند و با سرعت حرکت می کنند، بنی تمیم هم اینگونه سر در اطاعت شما دارند. همچنین قبیله بنی سعد را برای شما آماده کردم و اگر در سینه و دلشان هم از گذشته کدورتی بود، آن کدورت را زدودم و سینه آنها اکنون از احساس تبعیت از شما مالامال است.»
وقتی امام این نامه را خواندند، برای یزیدبنمسعود نَهشَلی دعا کردند و فرمودند: «خداوند در روز قیامت که روز نگرانی و ترس است به تو امنیت بدهد و تو را عزیز بدارد و تو را در روز تشنگی قیامت، سیراب کند.»
اما تا جناب یزیدبنمسعود نَهشَلی قبایل را آماده کند و برای حرکت اقدام نمایند و خود را به امام حسین(ع) برسانند، متأسفانه خبر شهادت امام حسین(ع) به گوش او رسید و او هم از اینکه از توفیق یاری امام حسین(ع) باز ماند، به جزع و فزع و ناراحتی بسیار کرد.
در این میان یک نفر دیگر یعنی یزید بن ثبیط هم در بصره به امام حسین پاسخ مثبت داد ولی روشن نیست که آیا او هم از مخاطبان نامه امام حسین بوده است یا خیر. یعنی به صورت خاص آیا امام حسین برای او هم نامه ای نوشته است یا خیر.
اهل بصره ای که به امام رسید و همراه فرزندانش در کربلا شهید شد
یزید بن ثبیط از کسانی بود که اقلیت شیعه خالص در بصره بودند، طبری نقل کرده که جمعی از شیعیان در بصره در خانه بانویی شیعه به نام ماریه از قبیله عبدالقیس گرد هم آمدند و در واقع خانه این بانو مکرمه محل الفتی برای شیعیان بود. در همین زمان بود که خبر حرکت امام حسین(ع) به ابن زیاد در کوفه رسید، از آنجا که ابن زیاد حدس می زد افرادی از بصره به امام ملحق شوند و جمعیت همراه ایشان افزایش پیدا کند لذا به جانشین خود در بصره نامه نوشت و تأکید کرد که بسیار مراقبت کند، در مسیر ها دیده بان بگذارد تا مبادا کسی در بصره به قصد یاری رساندن به امام حسین(ع) خارج شود و هر کسی که مظنون بود را دستگیر کند.
یزید بن ثبیط تصمیم بر خروج کرد، او ۱۰ پسر داشت و خطاب به آنها گفت که کدامیک از شما همراه من می شود، در این میان دو پسر از پسران او عبدالله و عبیدالله اعلام آمادگی کردند و همراه پدر شدند تا خود را به امام حسین(ع) برسانند.
در این وضعیت بود که جناب یزید بن ثبیط به دوستان و یاران خود در خانه ماریه خبر داد که من تصمیم بر خروج دارم و به حضرت ملحق می شوم. آنها به یزید بن ثبیط هشدار دادند که با وضعیت امنیتی که به وجود آمده، اگر از بصره خارج شوی، می ترسیم که گرفتار نیروهای ابن زیاد شوی. یزید بن ثبیط پاسخ داد که به خدا قسم همین که پاهای شتران من به خارج بصره برسد، دیگر کسی نمی تواند به گَرد من برسد و مشکلی برایم به وجود آورد.
در این زمان امام حسین(ع) هنوز در مکه بودند که یزید بن ثبیط خود را به امام رساند و این توفیق را پیدا کرد که به همراه دو پسرش عبدالله و عبیدالله در کربلا و در رکاب امام حسین(ع) به مقام والای شهادت برسند.
استاد سیدضیاء مرتضوی در بررسی پنجمین نامه، به نامه امام حسین(ع) به بنی هاشم اشاره و بیان کردند:
در بررسی نامه های امام حسین(ع) به ترتیب تاریخی، پنجمین نامه حضرت، نامه ای است که ایشان در مکه و آن زمانی که عازم به سفر عراق بودند به بنی هاشم نوشتند. مخاطب این نامه همه ی بنی هاشم بودند، اما از طریق جناب محمدبن حنفیه این نامه را نوشتند. این نامه در منابع ما آمده است، اما در منابع تاریخی مرسوم مثل طبری و مانند آن وجود ندارد. راوی این نامه در بیشتر منابع ما امام باقر(ع) است و البته بَصائِرُ الدَّرَجاتِ الکُبْری تألیف ابوجعفر محمد بن حسن بن فروخ صفار که متوفی ۲۹۰ قمری در طبقه متقدم بر جناب کلینی هست، از امام صادق(ع) نیز نقل کرده است.
متن نامه به خوبی نشان می دهد که امام حسین(ع) کاملاً آگاه به سرنوشت حرکت خود بودند و به شهادت خود و کسانی که در رکاب ایشان می ماندند واقف بودند. این نامه، دو نقل دارد که البته بسیار اندک تفاوت دارد. یکی در کتاب دلائل الامامه نوشته محمد بن جریر بن رستم طبری شیعی (طبری شیعی متمایز از طبری معروف صاحب تاریخ است) آمده است که حمزه بن حمران بن اعین کوفی شیبانی (حمزه، فرزند حمران و حمران از جمله برادران جناب زراره است) در محضر امام باقر(ع) درباره خروج امام حسین(ع) و عدم همراهی محمدبن حنفیه با ایشان سخن گفت و در پی این بود که بداند علت چیست و چرا محمدبن حنفیه با امام حسین(ع) همراهی نکرد.
در این نقل امام باقر(ع) در پاسخ فرمودند: «إنّی سأحدّثک بحدیث لا تسئل عنه بعد مجلسنا هذا؛ من درباره این موضوع به تو پاسخی می دهم که پس از این جلسه دیگر در مورد آن تردید نکنی.» اما در نقل دیگری که در بَصائِرُ الدَّرَجاتِ آمده، حضرت فرمودند: «من در این باره پاسخ تو را می دهم، اما دیگر پس از این جلسه درباره آن پرسش و پیگیری نکنی.»
اگر این نقل دوم که در بَصائِرُ الدَّرَجاتِ آمده، درست باشد؛ احتمالاً نظر حضرت این بوده که به هر حال این موضوعی برای بحث، جدل و اختلاف میان شیعیان قرار نگیرد و یکی اقدام به تخطئه محمدبن حنفیه کند و یکی از ایشان دفاع کند چرا که به هر حال محمد حنفیه شخصیت محترمی بوده و برادر امام حسین(ع) و فرزند امیرالمومنین علی(ع) است گرچه در مرتبه و جایگاه امامت نبوده است. اگر نقل و معنای اول مورد نظر حضرت بوده لابد وجه آن همان است که اشاره کردم.
امام باقر(ع) فرمودند: «انّ الحسین لمّا توجه الی العراق دعا بقرطاس و کتب؛ وقتی امام حسین(ع) خواستند حرکت را از مکه به سوی عراق آغاز کنند، درخواست کاغذی کردند و نامه ای را نوشتند که متن آن بسیار کوتاه است. امام حسین(ع) نوشتند: «نامه ای است از حسین بن علی به بنی هاشم» در نقل دیگر که نقل ابن قولویه در کامل الزیارات آورده است، مخاطب حضرت در این نامه محمدبن حنفیه و همه دیگرانی است که از بنی هاشم با او پیوند و ارتباط دارند.
اگر نقل اول صحیح باشد و نامی از محمدبن حنفیه بُرده نشده باشد، شخصیتی که در رأس بنی هاشم در مدینه مانده بوده، جناب محمدبن حنفیه هستند، ولی با توجه به پرسش حمزه بن حمران که به صورت خاص درباره محمدبن حنفیه و همراهی نکردن با امام حسین(ع) و ماندنش در مدینه از امام باقر(ع) سوال کرده بود، بیشتر به نظر می رسد که نقل جناب ابن قولویه در کامل الزیارات دقیق تر باشد که نامی از محمدبن حنفیه برده شده و پاسخ مستقیم و صریح به پرسش حمزه بن حمران است.
از طرف دیگر، اگر نقل اول صحیح تر باشد، باز با توجه به قرینه سوال حمزه، روشن است که وقتی امام باقر(ع) یا طبق نقل دیگر امام صادق(ع) این پاسخ را می دهند و متن نامه امام حسین(ع) را بازگو می کنند، ارتباط با محمد بن حنفیه دارد به اعتبار اینکه بزرگ بنی هاشم بودند و در مدینه حضور داشتند.
اینکه گوینده این مطلب و کسی که حمزه بن حمران از او پرسیده و این مطلب بازگو شده، امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) بوده در اصل مطلب تفاوتی ندارد و حمزه بن حمران از جمله رابطینی است که هم از امام باقر(ع) و هم از امام صادق(ع) روایت دارد. هر چند که از نظر زمانی با امام صادق(ع) ارتباط داشتند.
به هر حال نامه ای است از «حسین بن علی الی بنی هاشم یا الی محمدبن حنفیه» و کسانی از بنی هاشم که مرتب با ایشان هستند. متن اصل این نامه دو جمله بیشتر ندارد و هر دو گزاره ای خبری است. امام حسین(ع) فرمودند: «فانَّ من لَحِقَ بی منکم اُسْتُشْهِد؛ هر کسی به من ملحق شود، شهید می شود. و مَن تَخلَّف لم یَبْلُغ الفتحَ؛ اما هر کسی هم که از من کناره بگیرد و به من نپیوندد بداند که به پیروزی و فتح نخواهد رسید.»
یعنی از یک سو سرانجام ملحق شدن به امام حسین(ع) شهادت است. و از سوی دیگر عدم همراهی با امام حسین(ع) به پیروزی آن شخص نخواهد انجامید. پیروزی در یک معنا مقصود حضرت این است که کسی فکر نکند که اگر در مدینه بماند و مرا همراهی نکرد، پیروز است. و احتمال دیگر اینکه به شهادت اشاره باشد یعنی کسی که مرا همراهی نکند به پیروزی برخواسته از شهادت دست پیدا نخواهد کرد.
نقل دوم، ابن قولویه در کامل الزیارات است که با سند خود آورده و نقل معتبری می باشد، آنجا یک کلمه ای اضافه دارد «أَمّا بَعدُ فَاِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ، وَمَنْ لَمْ یَلْحَقْ بِی لَمْ یُدْرِکِ الفَتْحَ؛ کسی که به من ملحق شود، شهید می شود و کسی هم که به من ملحق نشود، به فتح و پیروزی نخواهد رسید.» نقل ابن قولویه تفاوت چندانی ندارد جز در اختلاف تعبیرها ولی در نقل سوم که محمد بن حسن بن فروخ صفار در بَصائِرُ الدَّرَجاتِ آورده است، همین عبارت آمده، اما با یک کلمه اضافه «فانَّ من لَحِقَ بی منکم اُسْتُشْهِد مَعِی؛ هر کسی به من محلق شود، همراه من شهید خواهد شد.» این عبارت روشن تر می رساند که امام به سرانجام شهادت خود اشاره می فرمایند.
به هر ترتیب اگر قید مَعِی باشد یا نباشد، روشن است که امام وقتی این جمله را می نویسند که هر کسی همراه من شود به شهادت می رسد، نشان دهنده آگاهی حضرت از سرانجام حرکتشان می باشد. در برخی از نقل ها در پایان نامه حضرت کلمه «والسلام» نیز آمده است.
امام حسین(ع) این نامه را از مکه برای بنی هاشم در مدینه نوشتند، طبق نقل این امر باعث شد که گروهی از بنی هاشم از جمله عموزادگان برای پیوستن به امام حسین(ع) روانه شوند. محمدبن حنفیه نیز از مدینه به سوی امام حرکت کرد منتها با این قصد که امام را از تصمیم خود باز بدارد، اما موفق نشد.
این نامه امام حسین(ع) به بنی هاشم مهم است به این دلیل که دلالت روشنی بر علم و آگاهی امام حسین(ع) به سرانجام حرکت خود دارد، علمی که امام حسین(ع) در مکه بروز دادند ولو در مکان و مناسبت های مختلف سرانجام حرکت را پیش بینی کرده و بر زبان آورده بودند و شواهد آن متعدد است؛ اما چنین نبود که در میانه راه وقتی خبر کنار کشیدن کوفیان و شهادت مسلم به او رسیده باشد، امام متوجه شده باشند که سرانجام این حرکت پیروزی نیست بلکه حضرت در مکه و در نامه ای که برای بنی هاشم نوشتند، اشاره به سرنوشت خود و یارانشان کردند.
استاد سیدضیاء مرتضوی در بررسی ششمین نامه به پاسخ امام حسین(ع) به نامه عمرو بن سعید بن عاص حاکم اموی با این مضمون که مانع ادامه حرکت حضرت به سوی کوفه شود، اشاره و بیان کردند:
امام حسین(ع) سه شنبه هشتم ذی الحجه از مکه خارج شدند. به مجرد اینکه حضرت خواستند از مکه بیرون بروند یا در اوایل مسیر، حاکم اموی مکه به نام عمرو بن سعید بن عاص دستور داد تا ماموران و نیروها با هدایت برادر عمروبن سعید به نام یحیی بن سعید بن عاص از ادامه حرکت حضرت جلوگیری کنند، اگرچه در این هنگام یک برخورد خشونتی پیش آمد، ولی در نهایت نتوانستند مانع حرکت امام شوند و امام به راه خود ادامه دادند.
در این میان به نقل از طبری مورخ که او مطلب را از ابومُخنف نقل می کند و ابومُخنف هم مطلب را از امام سجاد(ع) نقل می کند، در ابتدای راه جناب عبدالله بن جعفر بن ابیطالب که پسرعموی امام حسین(ع) و شوهر حضرت زینب(س) بود، نامه ای را به امام حسین(ع) نوشت و همراه دو فرزندش جناب عون و محمد نزد حضرت فرستاد تا هم نامه به دست امام حسین(ع) برسد و هم این دو فرزند خود را با امام همراه کند.
در این نامه که بسیار مشفقانه و محترمانه بود و نشان دهنده اعتقاد و تکریمی بود که عبدالله بن جعفر نسبت به امام داشت، ابراز نگرانی کرد که اگر از میان بروید، نور الهی خاموش می شود و شما خواستگاه نور الهی، پرچم دار و مایه امید مومنان هستید.
عبدالله بن جعفر طی این نامه از امام درخواست کرد که از مسافرت منصرف شود یا لااقل عجله نکند لذا این نامه را زودتر توسط دو فرزندش فرستاد و در پایان نامه هم اشاره کرد که خود نیز به سوی شما می آیم، البته منظور عبدالله بن جعفر از این جمله این نبود که در سفر امام را همراهی خواهد کرد بلکه او در پی این بود که به سراغ حاکم مکه برود و از او بخواهد که امان نامه ای را برای امام حسین بنویسد که این امر مقداری زمان می برد.
به هر حال هم این نامه و هم اقدامی که عبدالله بن جعفر کرد، نشان می داد که او هم مانند بسیاری از شخصیت های دیگر قصدش خیرخواهی و دلسوزی بود، اما نگاهش با امام حسین متفاوت بود و دنبال این بود که به گونه ای امام حسین را از این سفر باز بدارد و بارها هشدار داد به اینکه مردم کوفه، مردم قابل اعتمادی نیستند، اگر کوفیان در دعوت خود صادق هستند باید حاکم اموی مستقر در کوفه را بیرون کنند و همه امور شهر را به دست بگیرند و سپس از شما بخواهند که به آنجا بروید. اما امام حسین که نقطه دیگری را می دیدند و استدلال های دیگری داشتند، به این سفر مصمم بودند و این مشورت دهی ها هر چند که از روی خیرخواهی و دلسوزی بود، نتوانست مانع سفر آن بزرگوار شود.
پس از اینکه عبدالله بن جعفر نامه را به امام فرستاد، خود به سراغ عمرو بن سعید که حاکم و کارگزار یزید در مکه بود، رفت و از او درخواست کرد که نامه ای را برای امام حسین بنویسد و در ضمن نامه به امام امنیت و امان دهد و تأکید کند که با او به نیکی و خوبی رفتار خواهد کرد و که شاید در این صورت حسین بن علی برگردد.
علی رغم وضعیتی که حاکم اموی داشت و همچنین تلاش اولیه ای که برای جلوگیری از سفر امام حسین کرده بود و موفق نشده بود و با تلخی هم به پایان رسیده بود، عبدالله بن جعفر فکر می کرد که اگر چنین نامه ای با چنین مضمونی حاکم و کارگزار مکه بنویسد، شاید منشأ اثر شود و امام حسین احساس امنیت کنند. چون یکی از نکاتی که امام در آن روزها بیان می فرمود این بود که در مکه امنیت ندارند و هر لحظه ممکن بود که حادثه ای برای آن بزرگوار رخ دهد.
عمرو بن سعید هم طبق این نقل تاریخی، از این پیشنهاد استقبال کرد و از عبدالله بن حعفر خواست که هر چه صلاح و مناسب می داند بنویسد تا او امضا کند. در اینجا عبدالله بن جعفر نامه را نوشت و سپس برای عمرو بن سعید آورد و از او خواست که او مُهر کند و در عین حال پیشنهاد داد که همراه نامه، برادرت یحیی بن سعید را هم بفرست که بیشتر مایه اطمینان خاطر امام حسین خواهد بود.
عمرو بن سعید با توجه به مصالح حکومتی خود نامه را امضا کرد و به همراه برادرش به سرعت در پی امام فرستاد که در اوایل راه به سوی عراق بود. عبدالله بن جعفر هم همراه این پیک شد تا او هم باز اصرار کند که امام حسین بازگردند.
اینان نامه را برای امام حسین خواندند و بازگشتند. آنان بعدها قضیه را نقل کردند که ما نامه را خواندیم و تلاش هم کردیم اما حسین(ع) عذرهایی را آورد و استدلال هایی کرد که باید به راه خود ادامه دهد از جمله عذرهایی که بیان کرد این بود که من در خواب پیامبر(ص) را دیدم و دستوری داده شدم که در پی انجام آن دستور هستم. و فرقی هم نمی کند که انجام این ماموریت به ضرر یا به نفع من باشد. البته نقل شده که از امام حسین(ع) پرسیدند، آن خواب چیست؟ حضرت فرمودند که من این خواب را برای هیچ کسی تاکنون بازگو نکردم و بازگو هم نخواهم کرد تا خدای خودم را ملاقات کنم.
متن نامه عمرو بن سعید به امام حسین(ع)، در منبعی که اشاره کردم وجود دارد و اجمالاً محتوای آن این است که درخواست می کند دست از این کار بکشد و به گمان خودش حرکت امام را مایه اختلاف می دانست و اینکه ممکن است به سرانجام کشته شدن امام حسین بیانجامد و در این نامه هم اشاره کرد که من عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید را همراه این نامه نزد شما فرستادم، شما همراه این دو به سوی ما بیایید. من به شما امان می دهم و نیکی می کنم و رفتار خوبی با تو خواهم داشت و انعامی نزد من خواهید داشت و خداوند شاهد است که من متعهد به این قراری که می گذارم هستم.
عمربن سعید همچنین در نامه خود به اما حسین(ع) نوشته بود که می خواهم به خدا پناه ببری از اینکه مایه اختلاف و شقاق و دو دستگی شوی. در واقع او نوعی اتهام را متوجه امام حسین می کرد البته اگر متن نامه را هم عبدالله بن جعفر نوشته باشد، لزوماً به معنای اعتقاد عبدالله بن جعفر نیست چرا که به هر حال او از طرف یک حاکم اموی می نویسد و آن روز هم که امام حسین نامه را می خواند به عنوان نامه حاکم اموی می خواند و مسئولیت این نامه به عهده حاکم اموی است که نامه را امضا کرده است. از سوی دیگر عبدالله بن جعفر باید متنی بنویسد که حاکم اموی هم حاضر به امضای آن شود، عبدالله بن جعفر در این نامه نمی تواند به تخطئه بنی امیه اقدام کند و علیه یزید بن معاویه مطلبی بنویسد، روشن است که حاکم اموی نه تنها امضا نخواهد کرد بلکه جناب عبدالله بن جعفر را هم چه بسا در مخمصه و تنگنا قرار خواهد داد.
امام سجاد که شاهد قضیه بودند کل این قضیه را برای راوی نقل کردند و ابومُخنف سند خود را به راوی از امام سجاد می رساند و نام راوی را هم در منبع ذکر کرده است، طبق این منابع نامه حاکم اموی برای امام حسین خوانده شد و سپس حضرت پاسخ عمرو بن سعید را دادند.
پاسخ امام حسین(ع) به حاکم اموی
امام حسین در پاسخ عمرو بن سعید حاکم مکه چنین نوشت: «أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ لَم یُشاقِقِ اللّهَ ورَسولَهُ مَن دَعا إلَی اللّهِ عز و جل؛ من اختلاف افکن نیستم، من در پی ایجاد شقاق و دو دستگی در میان مردم نیستم. من دعوت به خدا و عمل صالح می کنم. وعَمِلَ صالِحا وقالَ إنَّنی مِنَ المُسلِمینَ، من عامل به عمل صالح هستم و جزو مسلمانان هستم و به اقتضای مسلمانی چنین می کنم.»
سپس حضرت افزودند: «وقَد دَعوتَ إلَی الأَمانِ وَالبِرِّ وَالصِّلَهِ؛ مرا دعوت کردید به اینکه امان دهید و نیکی کنید و با من رفتار نیکی داشته باشی، اولاً از نظر امان دادن من نیازی به امان تو ندارم فَخَیرُ الأَمانِ أمانُ اللّهِ؛ بهترین امان، امان الهی است. و لن یؤمن الله فی الآخره من لم یخفه فی الدنیا؛ و خداوند هرگز در روز قیامت امان نمی دهد و امنیت پدید نمی آورد برای کسی و به کسی که در دنیا از او نترسد.»
در حقیقت بدین معناست، آن کسانی که در دنیا از خدا نمی ترسند فردای قیامت امانی از ناحیه خداوند ندارند و حسین کسی است که از خدا می ترسد و در پی امان الهی است که امان واقعی است.
حضرت پاسخ دادند: «فنسأل الله مخافه فی الدنیا توجب لنا امانه یوم القیامه؛ ما از خداوند ترسی را در دنیا می خواهیم که مایه ی امان ما در روز قیامت باشد.» معنای این جمله این است که ملاک من در این حرکت و سفر این نیست که در او خوف و خطری هست یا نیست، آنکه تعیین کننده برای من هست، این نیست که تو به من امان دهی یا امان ندهی و گمان بری که تا ساعت قبل چون به من امان ندادی من راهی سفر شدم و حال که اعلام می کنی به من امان می دهی، دست از سفر بکشم بلکه اساساً ما در دنیا آن خوف، خطر، نا امنی، مشکل، اسارت، شهادت و بی وفایی کسان را می طلبیم و آن خوف و نگرانی که فردای قیامت مایه امن و امنیت و امان الهی برای ما باشد.
حضرت نوشتند: «اما اینکه اعلام کردی با من نیکی خواهی کرد و مال و اموالی در اختیار من می گذاری و به اصطلاح صله یا پاداشی به من می دهی، فان کنت لزیت بالکتاب صلتی و بری فجزیت خیرا فی الدنیا و الآخره؛ اگر با این نامه ات قصدت این است که به من نیکی کنی، خداوند به تو پاداش خیر در دنیا و آخرت دهد.» روشن است که در اینجا حضرت پاداش خیر دنیا و آخرت برای حاکم اموی را به صورت شرطی بیان فرمودند. سپس حضرت با کلمه «والسلام» نامه را تمام کردند.
امام این جواب قاطع را به نامه عمرو بن سعید دادند و در واقع تلاش مجدد عبدالله بن جعفر همسر حضرت زینب(س) که یک شخصیت مورد احترام و توجه بود، مجدداً به سرانجامی نرسید، اما عبدالله بن جعفر این مقدار همراهی کردند که علاوه بر اینکه همسر ایشان حضرت زینب(س) در این سفر همراه برادرشان بود، دو پسر خود محمد و عون را نیز همراه امام حسین کردند که در هر دو فرزند در کربلا به شهادت رسیدند.
آیت الله سیدضیاء مرتضوی در بررسی هفتمین و هشتمین یا آخرین نامه امام حسین(ع) طبق اسناد و ترتیب تاریخی، بیان کردند:
هفتمین نامه از منظر تاریخی نامه دومی است که امام حسین(ع) به مردم کوفه نوشتند. امام حسین(ع) پس از اینکه از مکه خارج شدند و از منطقه تنعیم گذر کردند، در مکانی به نام صفاح با هَمّام بن غالب معروف به فَرَزْدَق شاعر که از کوفه می آمد، برخورد کردند و گفت وگویی با یکدیگر داشتند. فَرَزْدَق برخی از سوالات شرعی مربوط به مناسک حج و غیره را از حضرت پرسید و پاسخ گرفت و امام هم در این گفت وگو مشخصاً درباره وضع مردم کوفه، سوال کردند. پرسش درباره وضعیت مردم کوفه رویه حضرت در طول این سفر بود و گویا اولین مورد، برخورد با فَرَزْدَق بود و امام می خواست از طریق او از وضع کوفه آگاه شود. امام حسین(ع) از فَرَزْدَق پرسید: درباره مردمی که از آنجا میایی برای ما توضیح دهید؟
فرزدق با این تعبیر که از فرد آگاهی سوال کردی؛ از این پرسش امام استقبال کرد. فرزدق جمله ای را گفت که در طول این سفر، مشابه آن و با این مضمون از سوی افرادی که از کوفه می آمدند و در مسیر با حضرت مواجه می شدند، به امام گفته شد. فرزدق شاعر در پاسخ به امام گفت: «قلوب الناس معک و سیوفهم مع بنی امیه؛ دلهای مردم با تو است، اما شمشیرشان همراه بنی امیه است.» بدین معنا که ولو کوفیان، شما را در دل دوست دارند، اما عملشان مطابق آنچه در دل آنهاست، نیست. معنای این جمله آن است که توده مردم که شما را دعوت کردند و تأکید دارند که به کوفه بروید، در دل به شما علاقه دارند، اما پایبند به الزامات این محبت، علاقه و دوستی نیستند و در عمل در صف بنی امیه خواهند بود.
فرزدق ادامه داد که سرنوشت، قضا و قدر از آسمان می آید و خداوند هر چه بخواهد انجام می دهد. امام هم گفته فرزدق را تصدیق کردند و افزودند: «لِلَّهِ الاَمْرُ، وَاللَّهُ َیفْعَلُ مَا یَشَاء؛کار دست خداست، خداوند هر چه بخواهد می کند و هر روزی هم پروردگار ما در کاری است.» سپس اضافه کردند که رضایت خود را از حکم و قضای الهی نشان می دهند که اگر قضای الهی به آن صورت بود که ما دوست داریم، خدا را بر نعمت هایش ستایش می کنیم و از او باید برای ادای شکر کمک بگیریم و اگر قضای الهی جز این بود و بین ما و آنچه در پی آن هستیم، فاصله انداخت، آن کسی که نیت حق داشته باشد، ضرر و زیانی نکرده است چون برای خداوند انجام داده است. سپس امام مرکب خود را حرکت دادند و از جناب فرزدق خداحافظی کردند.
نکته ای که باید اشاره کنم اینکه مشخص نیست این دیدار که اولین خبر از وضع مردم کوفه را می داد، پیش از جریان تلاش عبدالله بن جعفر برای بازگشت امام حسین(ع) و نامه عمروبن سعید حاکم مدینه است یا مربوط به پس از آن می باشد.
از نوع چینش مطالب در تاریخ طبری و کتاب «البدایه والنهایه» ابن کثیر بر می آید که امام وقتی از مکه خارج شدند ابتدا با فرزدق مواجه شدند و سپس قضیه آمدن عبدالله بن جعفر و رسیدن نامه حاکم مکه پیش آمد؛ اما با اطمینان نمی توان نظر داد به ویژه که به مقتضای تلاش فوری که عبدالله بن جعفر داشتند و همچنین تعبیری را که امام سجاد(ع) در نقل آن قضیه دارند و در ابتدا حضرت سجاد(ع) فرمودند: «لما خرجنا من مکه؛ وقتی از مکه خارج شدیم، نامه عبدالله بن جعفر رسید و عون و محمد را فرستاده بود.» «لما خرجنا» بیشتر بدین معناست که این قضیه زودتر واقع شده است، اما دقیقاً مشخص نیست و چندان هم تأثیری در اصل موضوع ندارد. چنانچه امام گفته فرزدق بدین معنا که «دل مردم کوفه با تو است اما عملشان علیه شماست» را دریافت کرده باشند و سپس قضیه نامه حاکم مدینه و آمدن عبدالله بن جعفر و تأکید ایشان برای منصرف کردن امام حسین(ع) پیش آمده باشد، معلوم می شود که امام به رغم اینکه حتی این خبر را درباره وضع احتمالی مردم کوفه هم شنیده بودند، مصمم به ادامه سفر بودند.
نامه دوم امام حسین(ع) برای کوفیان
وقتی امام به یکی از منازل بین راه به نام حاجر رسیدند، نامه دوم را برای مردم کوفه نوشتند. هدف امام از نوشتن این نامه این بود که زودتر خبر حرکت خودشان را به آگاهی مردم کوفه برسانند. به هر حال یک یا دو پیک سبک بال هستند و با سرعت بیشتری می توانند حرکت کنند.
در نقل محتوای این نامه مقداری اختلاف است، اما نامه ای است که پیش از خبر شهادت مسلم بن عقیل نوشته شده و در منابع متعدد این نامه را نقل کردند و پیک این نامه را جناب «قیس بن مسهّر صیداوى» شمردند که ایشان در قضایای مربوط به مکاتبات امام چند مرتبه در رفت و برگشت بوده و یکی از نامه هایی را هم که ایشان به مردم کوفه رساندند چنانکه در منابع متعدد آمده همین نامه دوم برای مردم کوفه بوده است. البته احتمال هم دارد که حامل نامه جناب عبدالله بن یقطر برادر رضاعی امام بودند. ابن کثیر در البدایه والنهایه اشاره می کند که نامه دوم امام به کوفیان توسط عبدالله بن یقطر فرستاده شد و ایشان نیز از جمله شخصیت هایی هستند که به دست عبیدالله بن زیاد در کوفه به شهادت رسید.
متن نامه دوم امام حسین(ع) به کوفیان از این قرار است:
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلى اِخْوانِهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُسْلِمینَ؛ نامه ای است از حسین بن علی به برادران از مومنین و مسلمین.» بنابراین مخاطب این نامه عموم مومنین و مسلمانان کوفه بودند.
امام بعد از سلام بر مخاطبان و ستایش خدای تبارک و تعالی به نامه مسلم بن عقیل که به دست ایشان رسیده اشاره کردند.
امام حسین(ع) هنوز در مکه بودند و وقتی تصمیم قطعی به حرکت گرفتند که نامه کوتاهی از جناب مسلم بن عقیل به دست ایشان رسید حاکی از اینکه اوضاع کوفه مساعد است و آنگونه که ایشان در نامه اشاره کرده بود، حدود ۱۸ نفر با امام بیعت کردند. لذا امام در آغاز نامه دوم به مردم کوفه، به نامه مسلم بن عقیل اشاره می فرماید که به من رسیده و به من خبر داد که به بِحُسْنِ رَأْیِکُمْ، وَ اجْتِماعِ مَلَئِکُمْ عَلى نَصْرِنا؛ شما نظر مساعدی دارید و توده مردم یا نخبگان و سران و اکثریت قاطع مردم یکپارچه آمادگی برای نصرت و یاری ما دارید. وَ الطَّلَبِ بِحَقِّنا؛ در پی حق ما باشید و با ما همراهی کنید. و ما هم از خداوند می خواهیم که أَنْ یُحْسِنَ لَنا الصُّنْعَ؛ این کار و آنچه که پیش می آید را برای ما نیک بگرداند. برای ما چنین کند و به شما هم بالاترین پاداش را بدهد.
حضرت همچنین اشاره کردند به اینکه من در روز سه شنبه ۸ ذی الحجه از مکه به طرف شما حرکت کردم. سپس افزودند که وقتی پیک من به شما رسید، فَاکْمِشُوا أَمْرَکُمْ؛ کار خود را پنهان بدارید. وَ جِدُّوا؛ و جدی باشید و تلاش کنید. فَاِنِّی قادِمٌ عَلَیْکُمْ فی أَیّامِی هذِهِ إِنْ شاءَ اللّهُ؛ که من در همین روزها به کوفه خواهم آمد. وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ»
به چند نکته درباره این نامه اشاره می کنم: نکته اول اینکه محتوای نامه مسلم بن عقیل خطاب به حضرت این بود که مردم کوفه نظر مساعدی دارند و شیعیان یکپارچه هستند بر اینکه امام را یاری کنند و در پی حق امام هستند. نکته دیگر اینکه حضرت با این نامه اطلاع دادند که ایشان در روز سه شنبه ۸ ذی الحجه به سمت کوفه حرکت کردند.
این نامه به دست قیس بن مسهّر داده شد و ایشان به سرعت به سمت کوفه حرکت کردند، اما با آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه و اقدامات امنیتی و فضای رعب و وحشتی که عبیدالله در کوفه ایجاد کرده بود و خبر این رخدادها هنوز به مکه نرسیده بود، شرایط تغییر کرد؛ عبیدالله راه های ورودی کوفه را تحت کنترل قرار داده بود حتی در برخی از منابع آمده که شب ها نیز چراغ های مسیر را روشن می کردند تا کسی بدون اطلاع آنها وارد کوفه نشود به همین دلایل جناب قیس بن مسهّر متأسفانه به دست حصین بن نمیر که از فرماندهان اموی عبیدالله بود، اسیر شد. جناب قیس بن مسهّر هم وقتی دید که بازداشت می شود، هنگام دستگیر شدن نامه ای که همراه داشت را بلافاصله در دهان گذاشت و آن را جوید که چیزی از محتوای نامه به اطلاع آنها نرسد.
این چنین شد که متن این نامه با دستگیری جناب قیس بن مسهّر یا عبدالله بن یقطر به مقصد نرسید، اما اصل خبر حرکت امام(ع) به اطلاع مردم کوفه رسید؛ آن هم زمانی که خیال کردند قیس بن مسهّر را بالای دارالاماره بردند، او هم از این فرصت استفاده کرد و خبر در راه بودن امام را به گوش مردم کوفه رساند.
در نقل دیگری هست که قیس بن مسهّر را به مسجد کوفه بردند به خیال اینکه او حاضر شده به امام حسین(ع) و امیرالمومنین علی(ع) دشنام دهد، اما قیس بن مسهّر در پی فرصتی بود که این دشنام را متوجه عبیدالله و دستگاه حکومت بنی امیه کند و خبر در راه بودن امام حسین(ع) را به گوش مردم برساند که چنین کاری هم کرد و با وضع فجیعی به شهادت رسانده شد.
نکته تکمیلی در این باره این است که ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح خود، نامه سومی را نیز از امام حسین(ع) برای مردم کوفه نقل کرده است. این نامه مربوط به پس از مواجه شدن امام با حربن یزید ریاحی در نزدیکی کربلاست که پیک این نامه را نیز قیس بن مسهّر شمرده و همان قضیه ای که مورخان درباره نامه دوم نوشتند مبنی بر اینکه قیس بن مسهّر دستگیر شد و نامه را به گونه ای از بین برد، مشابه آن چیزی است که درباره قیس بن مسهّر در خصوص نامه دوم نوشته اند.
این نامه سوم که ابن اعثم به آن اشاره می کند، یک نامه تفصیلی است و در آغاز آن هم طبق این نقل، امام حسین(ع) به چند نفر از سران شیعه در کوفه مانند سلیمان بن صرد خزاعی اشاره می کند، اما به نظر می رسد که چنین نامه ای در میان نبوده و اشتباهی صورت گرفته است. اولاً به این دلیل که شواهد متعددی وجود دارد که قیس بن مسهّر قبلاً به شهادت رسیده بود و ایشان نمی توانست حامل چنین نامه ای باشد.
دوم اینکه منابع دیگری مثل تاریخ طبری و الکامل فی التاریخ ابن اثیر همین متنی که ابن اعثم به عنوان نامه سوم معرفی کرده را با اندکی تفاوت، به عنوان متن سخنرانی امام حسین(ع) در برابر سپاهیان حر و اصحاب خویش در آن روز آوردند که قضیه آن هم معروف است.
سومین دلیل اینکه بسیار بعید است که امام بعد از اینکه با سپاه حر مواجه شده توانسته باشند پیکی حامل نامه را به کوفه بفرستادند چرا که سپاه حر ماموریت داشت اجازه ندهد کسی از سپاه امام جدا شود و نامه ای را به کوفه برساند، به ویژه که در نامه مورد اشاره ابن اعثم، امام نام چند نفر از افراد مثل سلیمان بن صرد خزاعی و رِفاعَه بن شَدّاد را به عنوان مخاطبان و گیرندگان نامه نام برده شده اند. در آن شرایط منطقی نبود که امام در نامه ای که می نویسد اسامی برخی از افراد را ذکر کنند چرا که آن زمان کوفه در دست عبیدالله بن زیاد بود و جناب مسلم و هانی هم به شهادت رسیدند و احتمال بسیار داشت که این نامه به دست عبیدالله و مأموران آن بیفتد. بنابراین نمی توانیم بپذیریم که در آن شرایط امام نامه سومی را به کوفیان نوشته باشند. به احتمال بسیار زیاد نامه مورد اشاره ابن اعثم، همان متن سخنرانی امام در برابر سپاهیان حر می باشد که در منابع دیگری نیز آمده است.
بنابراین نامه مورد اشاره ابن اعثم را به عنوان نامه سوم امام به کوفیان قبول نداریم لذا نامه مستقلی قرار ندادیم و جداگانه هم آن را بررسی نمی کنیم، هر چند محتوای آن بسیار قابل توجه است چرا که امام به روایتی از پیامبر اکرم(ص) اشاره کردند که فرمودند: «مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً؛ کسی که حاکم جائری را ببیند. مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ؛ حرمت های الهی را می شکند. ناکِثاً لِعَهْدِ اللهِ؛ نقض پیمان های الهی می کند و با او زبانی و عملی با او برخورد نکند. حق خداوند است که او را در همان جهنم و آتش مجازات کند که آن سلطان جائر را مجازات می کند.» به نظر ما این سخن حضرت، جزو خطابه های امام حسین(ع) به شمار می رود.
آخرین نامه امام حسین(ع) از کربلا و خبر از وضعیتی نامساعد
نامه هشتم، نامه دومی است که امام حسین(ع) در دو جمله به جناب محمدبن حنفیه به صورت خاص و از طریق ایشان برای بنی هاشم نوشتند. این آخرین نامه امام حسین(ع) است که در کربلا نوشته شده و در منابع تاریخی مرسوم نیامده است بلکه در یکی از منابع معتبر حدیثی ما ذکر شده و آن منبع «کامل الزیارات ابن قولویه» است.
راوی این نامه امام باقر(ع) است که ابن قولویه با سند معتبر خود از ایشان نقل کرده است. متن نامه غیر از بسم الله الرحمن الرحیم؛ دو جمله بیشتر نیست.
امام حسین(ع) در این نامه نوشتند: «نامه ای از حسین بن علی به محمدبن علی و کسانی از بنی هاشم که مرتبط با او هستند و او بزرگ آنان است.» در واقع حضرت از این طریق می خواهند نامه را به اطلاع سایر بنی هاشم برساند.
«أَمَّا بَعْد فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الْآخِرَهَ لَمْ تَزَلْ؛ گویا که دنیا نبوده است و گویا که آخرت همواره بوده است.»
این جمله سربسته و اجمالاً گویای وضعیت غیر مساعدی است که برای امام حسین(ع) پیش آمده، این نامه در فاصله دوم تا دهم محرم سال ۶۱ هجری نوشته شده است چون امام باقر(ع) فرمودند که امام حسین(ع) این نامه را در کربلا نوشتند. حضرت پس از اینکه با سپاه حر مواجه شدند و سپاه حر هم گرچه اجمالاً با او همراهی کرد، اما حضرت و یاران ایشان را رها نکرد تا اینکه طبق یک نقل زُهَیر بن قَین پیشنهاد کرد که در کربلا و در کنار ساحل فرات فرود بیاییم و امام فرود آمدند.
این نامه ای است که اجمالاً نشان می داد چه وضعیتی برای حضرت پیش آمده است، اما اینکه آیا این نامه به دست محمدبن حنفیه و از آن طریق به دست بنی هاشم رسیده باشد یا نرسیده باشد، و اینکه حامل این نامه چه کسی بوده، برای ما معلوم نیست. اگر کسی از یاران امام حسین(ع) در فاصله دوم محرم تا عاشورا از امام جدا شده باشد، احتمال می رود که امام به واسطه او نامه را فرستاده باشند؛ اما نامی ذکر نشده است چون یاران امام همواره می خواستند در رکاب ایشان باشند تا به شهادت برسند. البته احتمال دارد اندک افرادی که به هر دلیلی و بنا به قرار قبلی امام را رها کردند، نامه حضرت را به محمدبن حنفیه و بنی هاشم رسانده باشند؛ این نکته صرف احتمال است و من شاهدی بر آن ندارم.
احتمال دیگر این است که امام حسین(ع) این نامه را به عنوان نوعی خداحافظی و وداع نوشته باشند و به یکی از افراد خانواده خود یا نزدیکان مورد اعتماد خود سپرده باشند که بعدها یعنی وقتی به مدینه بازگشتند، این نامه را به محمدبن حنفیه برسانند. البته این صرف احتمال است و مشخص نیست که این نامه عملاً از آن منطقه بیرون برده شده و توسط چه کسی و اینکه به دست جناب محمدبن حنفیه و بنی هاشم رسید یا نرسید، اما چون کامل الزیارات متن این نامه را نقل کرده و آن کتابی از نظر اسناد روایی معتبر و قابل توجه است، این نکته را به دید احتمال نزدیک به یقین می نگریم.
به هر حال پیداست که اگر این نامه هم به دست محمدبن حنفیه رسیده باشد، با توجه به زمان محدودی که وجود داشته، این نامه پس از شهادت امام حسین(ع) بوده است. به هر صورت سرنوشت این نامه برای ما تا آنجایی که اطلاع داریم و با استناد به منابعی که در اختیار ماست، معلوم نیست، اما به واقع گویای وضعیت غربت، بی کسی و تنهایی امام حسین(ع) در کربلا است.
آنجا که امام فرمودند: فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الْآخِرَهَ لَمْ تَزَلْ؛ گویا دنیایی نیست یعنی همه چیز روبه تمام شدن است و چیز دیگری به پایان عمر خودم و اصحاب و یاران با وفایم نمانده است و این اشاره سربسته ای می تواند باشد به سرنوشت حضرت که گویا چیزی نبوده و دیگر چیزی نمانده است. و گویا هر چه هست و نیست آخرت و قیامت است و ما هم راهی قیامت هستیم.
سلام و صلوات خداوند بر انبیاء، اولیاء، فرشتگان، صدیقین و همه صالحان، به روح بلند حضرت اباعبدالله الحسین(ع) اولاد و اصحاب بزرگوار ایشان، آنانی که تا پایان ماندند و سر بر آستانه وفاداری و مردانگی گذاشتند و به شهادت رسیدند.
سلام و صلوات خداوند بر خاندان و خانواده ایشان، زنان، دختران، امام سجاد(ع) و کودکانی که به اسارت برده شدند پس از آنکه در برابر دیدگان آنها آن عزیزان را به شهادت رساندند و پس از آنکه آن مصیبت ها را به چشم دیدند. و سلام و صلوات خداوند بر همه اهل بیت(ع) و بر همه شهدای راه حق از آغاز تا انجام.