بازدید این صفحه: 6047 تاریخ انتشار: 1393/8/15 ساعت: 01:00:38
قربه الی الله خون امام حسین(ع) را ریختند / محمد صحتی سردرودی
تصور بیشتر مردم ما این است که مردم بی وفای کوفه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را به شهادت رساندند اما...
موضوع: اندیشه نویسنده: حجة الاسلام والمسلسمن محمد صحتی سردرودی
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
تصور بیشتر مردم ما این است که مردم بی وفای کوفه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را به شهادت رساندند اما حجت الاسلام و المسلمین محمد صحتی سردرودی که سالها در تاریخ عاشورا پژوهش کرده است می گوید مردم شام حضرت را به شهادت انداختند و این تحریف رایج و اتهام به مردم کوفه توسط ابن تیمیه رهبر وهابی ها از زمان مغول در بین مردم رواج داده شده است.
این محقق و عاشورا پژوه حوزه علمیه قم که تا کنون بیش از 10 اثر درباره عاشورا منتشر کرده است قاتلان امام حسین علیه السلام را سه گروه می داند و می گوید جهل و تعصب و خشک مقدسی و قوم گرایی ویژگی مشترک این سه گروه است.
با حجت الاسلام و المسلمین محمد صحتی سردرودی، گرد آورنده یکی از بزرگترین کتابخانه ها در موضوع امام حسین علیه السلام در کتابخانه اش به گفتگو نشستیم و از او درباره قاتلان امام حسین علیه السلام پرسیدیم، گفت وگوی شفقنا با این محقق وپژوهشگر در پی می آید:
- قاتلان امام حسین علیه السلام چه ویژگی هایی داشتند؟
قتلۀ امام حسین سه دسته بودند؛ برخلاف آنچه که امروز رایج است که کوفی ها قاتل آقا بودند، ما معتدیم امام حسین را سه گروه با هم دستی هم کشتند. نخست خوارج بودند؛ منتها در توضیح این گروه نخست باید بگویم که اینجا هم یک اشتباه رایجی است و خیال می کنند خوارج از زمان حضرت علی(ع) پیدا شد؛ در زمان جنگ صفین از حضرت علی (ع) جداشدند. خوارج بعد از رحلت پیغمبر سر بر آوردند. منتها در زمان خلافت ابوبکر به اینها«اصحاب الرده» می گفتند؛ به اصطلاح ما «مرتدین». پیرو مسیلمۀ کذاب یا دیگران بودند. بعد که دیدند نمی توانند کاری از پیش ببرند و مسلمانان قوی هستند، برگشتند و دوباره مسلمان شدند. اینها چون اعتقاد راسخی به اسلام نداشتند در فتنه ها دست اول و بیشترین سهم را داشتند. در قتل عثمان هم اینها دست داشتند. ما معتقدیم قتل عثمان کار همان اصحاب الرده بودند. در قتل حضرت علی علیه السلام هم اینها دست داشتند؛ اشعث ابن قیس بود؛ ابن ملجم بود؛ اینها خارجی مذهب بودند؛ در روز عاشورا هم اینها بیشترین افراد را داشتند. شَمَر ابن ذی الجوشن یا شبث ابن ربعی و دیگران اینها خارجی مذهب بودند. گروه دوم عثمانی مذهبها بودند؛ یعنی آنهایی که می گفتند عثمان مظلوم بوده و باید انتقامش را گرفت و به دروغ این قتل را به گردن علی و آل علی انداختد . در نامۀ رسمی ابن زیاد هم که به دست شمر به کربلا می رسد به عمرابن سعد نوشته که راه آب را به روی امام حسین و یاران و فرزندانش ببند تا آنجا که امام حسین از تشنگی بمیرد، همانطور که خلیفۀ مظلوم عثمان تشنه مرد. و در رجز پیروان یزید که در عاشورا رجز می خواندند هم این نکته هست. گروه سوم هم تابعان بنی امیه بودند که از شام فرستاده شده بودند. روز عاشورا اینها با نقاب پشت سر شمر و عمرسعد و سنان ابن انس و خولی حرکت کردند. چون اینها نمی خواستند این فاجعه به نام شامی ها تمام بشود؛ از اول تعمد داشتند این فاجعه را به نام عراقی ها و کوفی ها تمام کنند تا بتوانند بعدا شیعه ها را به جان هم بیندازند . لذا آنها نقابدار بودند. شمر خودش فرماندۀ هزار نفر یا به روایتی ده هزار نفر نظامی زبده ای که از شام عازم شده بودند، بود. فقط شمری که فرمانده شان بود،خارجی مذهب بود و اهل عراق بقیه همه اش شامی بودند. آن نیروهای زبده که مسلم ابن عقیل را کشتند همین شامی ها بودند. لذا می بینیم که در کوفه یک دفعه ورق بر می گردد چون از شام سپاهیانی به کوفه ریخته بودند. منتها با نقاب که مردم نشناسند.
- ویژگی شاخص این سه گروه چه بود؟
ویژگی شاخص اینها مرکب از سه چیز بود، مذهبی بودند؛ این هر سه گروه مذهبی و دیندار بودند؛ قربه الی الله؛ به نام دفاع از اسلام؛ آمدند امام حسین را کشتند. از امام صادق روایت است که سی هزار نفر جمع روز عاشورا شدند پدربزرگ ما امام حسین را کشتند در حالی که «کل یتقربون الی الله بدمه و قتله» همۀ این سی هزار نفر می خواستند با کشتن امام حسین به خدا تقرب بجویند. قربه الی الله خون امام حسین را ریختند،خیال می کردند خدمت به دین می کنند؛ قربۀ الی الله این کار را می کردند. شاخصۀ دوم این بود که بسیار در مذهب متعصب بودند. خیال می کردند فقط آنها دین دارند. دیگران را تکفیر می کردند. کسانی که مثل آنها فکر نمی کردند را تکفیر می کردند و قتلشان را واجب می دانستند. در تاریخ داریم که روز عاشورا عمر ابن سعد فرمانده لشکر یزیدیان موقعی که به سربازان خودش دستور حملۀ می داد درست از آن کلماتی استفاده کرد که در بدر و در اولین جهادی که مسلمانان داشتند پیامبر اسلام با همان کلمات دستور جهاد داده بود. «یا خیل الله ارکبوا و بالجنة ابشروا» برخی ها این طور نقل کرده اند؛ «یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری» به اعتبار جماعه مؤنث آورده ا ند؛ «ای لشکریان خدا به اسبهای خود سوار شوید؛ حمله کنید و خود را مژده دهید به بهشت؛ اگر کشته شدید به بهشت می روید؛ یا در تاریخ طبری با اسناد طبری نقل کرده که یکی از فرماندهان سپاه عمر ابن سعد در روز عاشورا داد می کشید و به سربازها می گفت؛ «لا ترتابوا فی قتل من مرق عن الدین و خالف الامام». «شک نکنید در کشتن کسی که از دین خارج شده و با امام مسلمانان مخالفت کرده» و منظورش از کسی که از دین خارج شده و با امام مسلمانان مخالفت کرده امام حسین بود و مرادش هم از امام یزید بود. یزید را امام می دانستند و اطاعتش را واجب می دانستند و خیال می کردند امام حسین از دین خارج شده و باید کشته بشود. سومین شاخصه هم این بود که اینها جاهل بودند. در عین دینداری و تعصب؛ جاهل بودند. ظاهر قرآن را قرائت می کردند اما نرفته بودند پش عقلا بنشینند. اصلا به عقل بها نمی دادند. ضد عقلانیت بودند؛ در عین دینداری و تعصب؛ ضد عقل بودند و جاهل بودند و جهلشان هم جهل مرکب بود. در عین اینکه جاهل بودند و نادان بودند ، خودشان را از همه داناتر فرض می کردند و دیگران را نادان می دانستند و عقل را به هیچ وجه در حوزۀ دین دخیل نمی دانستند. می گفتند هرچه ظاهر قرآن است همان را باید رعایت کنیم. اگر بخواهیم از عصر خودمان امروز مثال بزنیم؛ من هیچ تردیدی ندارم که قتلۀ امام حسین و کسانی که فاجعۀ عاشورا به بار آوردند دقیقا مثل تکفیری های امروز بودند. تعصب داشتند و مذهبی بودندو خودشان را دیندار می پنداشتند و در عین حال جاهل و نادان بودند.
- سه شاخه برای قاتلان حضرت اباعبدالله علیه السلام بیان کردید و یک شاخه از آنها را شامی ها دانستید؛ در بحث شامی ها فرمودید اینها نقاب داشتند و نمی خواستند این جریان به نام آنها تمام بشود. از این بیان حضرتعالی استفاده می شود که شامی ها متوجه این فاجعه بودند و لذا شاخصۀ جهل شاید برای آنها سازگار نباشد.
آنهایی که در رأس کار بودند خواص بودند و می دانستند که چه غلطی می کنند و چه فاجعه ای می خواهند به بار بیاورند. خود یزید می دانست، ابن زیاد می دانست، شاید عمر سعد هم می دانست. بله؛ اما دیگران نه. از عمر سعد به پائین تر دیگر نمی دانستند؛ حتی خود شمر نمی دانست. شمر را بعد از فاجعۀ عاشورا دیدند در حال احرام دیدند. یکی گفت: «ملعون تو اینجا چه کار می کنی؟ فرزند رسول خدا را کشته ای؛ خجالت نکشیدی آمده ای خانۀ خدا؟» گفت: «من به وظیفۀ شرعی ام عمل کردم؛ مگر قرآن نخواندید؟ خداوند در قرآن می فرماید: «اطیعوا لله و اطیعوا الرسول و اولوا الامر منکم» یزید هم اولی الامرما بود به ما دستور داد ما هم از ایشان اطاعت کردیم؛ من به وظیفۀ شرعی ام عمل کردم. هیچ پشیمان هم نیستم. اینها .
- فرمودید که امام حسین علیه السلام را شامی ها کشتند؛ چه دلیلی برای این سخن دارید؟
مگر کوفی ها به امام حسین علیه السلام نامه ننوشتند؟ یزید نامه نوشت که یا از حسین ابن علی بیعت بگیرید یا سرش را ببرید و بفرستید. جز دو راه؛ راه دیگری نمانده بود. این باعث شده بود امام حسین از مدینه خارج بشود؛ پناه ببرد به خانۀ خدا.آنجا هم نقشه قتلش را ریختند لذا دیگر جای دیگر نمانده بود. از آن طرف هم به ظاهر کوفی ها نامه نوشته بودند اما نامه نوشتن کوفیان بعد از خروج امام حسین از مدینه بود. این نامه ها در مکه به امام حسین . اول امام حسین خروج می کند؛ یعنی از مدینه خارج می شود ؛ بعد آنها می شنوند که امام حسین بیعت نکرده لذا نامه می نویسند. بیعت نکردن امام حسین و از مدینه خارج شدن امام حسین معلول نامه های کوفی ها نبود. برعکس، خارج شدن امام حسین و بعت نکردنش علت نامه نوشتن کوفیان بود. نامه نوشتن کوفیان معلول بود . عامل اصلی، بیعت نکردن امام حسین بود. همۀ حرف امام حسین این بود که من بیعت نمی کنم. چون اگر بیعت می کرد؛ معنایش این بود که خلافت یزید را که یک حکومت ستم بود زور بود استبداد بود به نام اسلام و دین به رسمیت می شناسد. این هم مساوی بود با از میان رفت اسلام؛ « و علی الاسلام السلام إذ قد بليت الأمة براع مثل یزید
- پس این شهرت که می گویند کوفی ها امام حسین را کشتند از کجا پیدا شده؟
اولین کسی که این حرف را زده ابن تیمیه است؛ شیخ الاسلام وهابی ها و القاعده و تفکیریها. او در قرن چهارم یا پنجم یعنی آن زمانی که مغول ها حمله می کنند در شهر حرّه در شامات ساکن بود. لشگریان مغول شیعه شده بودند. سپاهیانشان بعد از اینکه شیعه شده بوند به مرز شام رسیدند . ابن تیمیه هم آن موقع در شام بود. آمد با فرماندهان لشگر مغول مذاکره می کرد که نگذارد آنها به شهر حمله کنند . اما فرماندهان لشگر مغول که شیعه شده بودند می گفتند: اینها باید قتل عام بشوند برای اینکه فرزند رسول خدا را کشتند. این شامی ها همان کسانی هستند که فاجعۀ عاشورا را به بار آوردند. پس باید قتل عام بشوند؛ اینجا بود که ابن تیمیه گفت: نه؛ شامی ها امام حسین را نکشتند، کوفی ها کشتند؛ عراقی ها کشتند؛ خود شیعیان به امام حسین نامه نوشتند و گفتند که به شهر ما بیا و عده ای امام حسین را تنها گذاشتند و عده ای هم شمشیر بستند آمدند رو در روی امام حسین جنگ کردند. این را اولین بار در تاریخ ما از دهان ابن تیمیه میشنویم و ابن تیمیه هم در راه اندختن این شاعبه موفق شده . درحالی که شامیها امام حسین را کشتند؛ مسلم ابن عقیل را کشتند؛ شامی ها به کوفه و کربلا اعزام شده بودند .
- مستندات سخن شما چیست؟
ببینید ما از فاجعۀ عاشورا 3 تا قرائت داریم؛ یک قرائت بنی امیه است؛ دوم قرائت بنی عباس و سوم قرائت، قرائت آل علی . در آن دو قرائت اول و دوم عراقی ها و کوفی ها قتلة امام حسین شمرده شده اند؛ یعنی هم بنی عباس و هم بنی امیه آنها را متهم کرده اند. بنی امیه که از اول این تصمیم را داشتند تا عراقی ها را به جان هم بیاندازند. بنی عباس هم تازه خلافتشان را پایه ریزی کرده بودندکه این بار به فرماندهی فرزندان امام حسن؛ مانند «نفس زکیه» فاجعۀ فخ پیش آمد. آنجا فرزندان فاطمه را؛ فرزندان علی و فرزندان امام حسن و امام حسین و آنهایی هم که زنده مانده بودند؛ آنجا قتل عام کردند و حتی فاجعۀ فخ را؛ بعدا امامهای ما بدتر از عاشورا خواندئ اند. این فاجعۀ فخ را بنی عباس به بار آوردند. بنی عباس آل علی را کشتند؛ آنجا بود برای اولین بار سفاح برای آنکه عراقی ها و کوفی ها را متهم بکند گفت که شما امام حسین را کشتید. اما علی و آل علی حرف دیکری دارند از امام سجاد و امام باقر و امام صادق و امام رضا و ائمۀ بعد، اینها همه شان میگویند امام حسین را شامی ها کشتند. در اصول کافی روایتش هست. در آثار شیخ صدوق روایتش هست. در کتاب خود ما که به نام مقتل الحسين به روايت شيخ صدوق است؛ آنجا مستننداش آمده است. آنجا هست که روز عاشورا شمر و خولی یا سنان ابن انس؛ «جائوا فی رجال من اهل الشام» یک گروه از مردان اهل شام اینها را جلو انداخته بودند؛ آمدند سر امام حسین را بریدند. یعنی یک کاری کرده بودند که شمر و خولی و سنان؛ نه راه پس رفت داشتند؛ نه راه به اصطلاح پیشرفت؛ یعنی اگر بر می گشتنند و سر امام را نمی بریدند خودشان را می کشتند؛ متوجه اید؟ متن این روایت هست. در اصول کافی هم هست .
- تفاوت قرائت بنی امیه و بنی عباس در آن سه تا قرائتی که گفتید چیست؟
در تفاوت بنی امیه می گویند امام حسین از دین خارج شده و مهدور الدم بوده و حق را به یزید می دهند، مثل امثال ابن العربی در «العواصم من القواسم» مثل ناصبی ها؛ مثل وهابی ها . اما در قرائت بنی عباس امام حسین محکوم نمی شود. می گویند امام حسین هدفش به دست گرفتن قدرت بود و حقش هم بود و یزید حق خلافت نداشت. می گویند اولین بار یک خلیفه پسر خودش را به جای خودش می نشاند و می خواست خلافت موروثی بشود. امام حسین قیام کرد که این کار نشود.
- بیاناتی که حضرتعالی داشتید؛ به نقش شامی ها و عثمانی ها و خوارج اشاره کردید. آیا واقعا کوفی ها در قتل امام حسین نقش نداشتند؟ یعنی هیچ جایگاهی را برای آنها متصور نیستید؟
چرا؛ کمی بود؛ منتها خیلی کم؛ به ندرت؛ اصلا به چشم نمی آید. ببینید؛ زمانی که امام حسین به شهادت رسید سال 61 بود و زمانی که حضرت علی به شهادت رسید سال 40 بود؛ 21 سال؛ دست کم 20 سال از شهادت امام علی می گذشت.که امام حسین به شهادت رسید؛ در این 20 سال؛ معاویه ساختار کوفه را از شیعه بودن انداخته بود. در این 20 سال معاویه در کوفه آنهایی را که شیعه بودند یا قلع و قمع کرده بود یا قتل عام کرده بود یا اموالشان را و املاکشان را و خدم و حشمشان را و همه چیزشان را مصادره کرده بود و تبعیدشان کرده بودبسیاری از کوفی ها به خراسان و پیش ایرانیان آمدند و از آن طرف هم از بصره که شهر عثمانی ها بود، عثمانی ها را کوچانده و وارد کوفه کرده بود. آن موقع که مردم به شکل عشیره ای قبیله ای زندگی می کردند. معاویه طائفه های شیعه را از کوفه کوچانده و طائفه های طرفداران بنی امیه را که عثمانی بودند آنجا ساکن کرده بود.
- اما همین کوفه ای که شما میفرمائید ساختارش تغییر پیدا کرده؛ اکثریت همین کوفه نامه نگاری میکنند و ا زحضرت دعوت میکنند.
بله ؛ آنهایی که نامه نوشتند دو دسته بودند؛ عده ای از شیعیان بودندکه در اقلیت بودند؛ مثل سلیمان ابن صرد؛ حبیب ابن مظاهر؛ ؛ مسلم ابن عوسجه ؛ اما اکثرا آنهایی که نامه نوشته بودند؛ میخواستند با این نامه نوشتن امام حسین را بکشند؛ بیاورند به محاصره بیاندازند. این نامه نوشتن ها از روی عقیده نبود بلکه توطئه بود. - اما در قضیۀ استقبال از مسلم ابن عقیل می بینیم که آن استقبال با شکوه برگزار می شود. اگر توطئه بود چرا آن استقبال با شکوه برگزار می شود؟ و یا قضیۀ ورود عبیدالله ابن زیاد به شهر کوفه وقتی مردم تصور می کنند که این امام حسین علیه السلام است؛ استقبال باشکوهی می شود و بعد از اینکه متوجه می شوند این عبیدالله است فضای خوف و رعب شهر را فرا می گیرد. آن وقتی که استقبال می کنند؛ سردمدار این استقبال مختار ثقفی بود. مختار خودش از یک طائفه بنی ثقیف بود؛ این طائفه دوستداران حضرت علی نبودند بلکه فرصت طلب بودند؛ قدرت طلب بودند؛ مختار می خواست سوار این موج بشود؛ طائفۀ خودش را به سر قدرت بیاورد؛ بعد با مسلم ابن عقیل اختلافشان شد؛ مسلم ابن عقیل از خانۀ مختار خارج شد؛ مختار هم قبائل خودش را برداشت و به مدائن رفت و در غیاب مختار مسلم را کشتند.
- در سه گروهی که نام بردید؛ شامی ها با توجه به اینکه تربیت اسلامی اشان از اول با معاویه بود؛ وضعیتشان مشخص است. دو گروه عثمانی های مذهبی و خوارج بهتر از شام نمیتوانند باشند؛ اما همانطوری که گفتید؛عثمانی ها هم باید خوارج را اصحاب رده میدانستند؛ چطور میشود که دو گروهی که در تفکر با هم متضاد هستند در یک حادثه کنار هم جمع میشوند؟
اینها به قول حضرت علی در نهج البلاغه همه یک حرف دارند؛ خطاب به کسانی که به خوارج معروفند میگوید شما عده ای هستید که نه تشکّل دارید؛ و نه معلوم است به کجا وابسته اید و هیچ جا دیده نمیشوید و فقط در هرکجا که فتنه هست دیده میشوید؛ هر کجا آشوب باشد به هم میرسید . هم عثمانی ها و هم خوارج دنبال فتنه بودند. موقعی که منافع مشترک دارند دست به دست هم میدهند. چه دلیلی هست که ما بگوئیم اینها جمع نمیشوند؟ از آن طرف بنی امیه و عثمانی ها از عثمان دفاع می کنند و میگویند امام حسین را باید کشت؛ از این طرف خارجی ها میگویند بزرگان ما را در جنگ نهروان حضرت علی کشته پس باید امام حسین را بکشیم.
- چه میشود که در یک جامعه نزدیک به عصر حضرت رسول ؛ اینطور جهل و تعصب دینی حاکم میشود و چطور میشود جهل و تعصبی که منطق خاص خودش و ظاهر دین دارد در یک جامعه شناسایی کرد؛ تا دچار حادثۀ عاشورا نشویم.
جواب سوال شما را باید در ویژگی این سه گروه قاتل حضرت جستجو کرد. ؛ آنها قبیله گرا بودند؛ قبله اشان قبیله شان بود؛ تبار محور و طائفه محور بودند. هر طائفه قبیلۀ خودش را می پرستد؛ پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم آمد 23 سال زحمت کشیدند تا همۀ اینها را از این قبیله پرستی برهاند و به یک قبلۀ واحد معطوف بکند . بعد از رحلت پیامبر کم کم بازگشت این عرب ها به آن حالت قبل از اسلام شروع شد. ابن خلدون در مقدمۀ تاریخش به این بحث می پردازد و می گوید روزی که اما حسین به شهادت رسید پنجاه سال از وفات پیامبر گذشته بود. در این پنجاه نسل هایی به بار آمده بودند که پیامبر را ندیده بودند. پنجاه ساله ها و سی ساله ها و 20 ساله ها پیامبر را ندیده بودند. اینها باز قبیله محور و تبارمحور و قوم گرا شده بودند. می خواستند منافع طائفۀ خودشان را به دست بیاورند؛ لذا دین وسیله بود؛ تعصب مذهبی وسیله بود. می خواستند آن طائفه شان عزت پیدا کند. امروزه هم بزرگترین بلای مسلمانها قوم گرائی است و ملی گرائی است. علت اولیه عقب ماندگی مسلمانان قوم گرائی است؛ یکی میگوید من ترکم؛ یکی میگوید من فارسم؛ یکی میگوید من عربم؛ یکی میگوید من کرد هستم؛ یکی میگوید من لر هستم و به جان هم می افتند ؛ متحد نمیشوند؛ ذلیل میشوند. موقعی که آدم به جان هم بیفتند دشمن مشترک همه را قلع و قمع میکند؛ امروزه هم بزرگترین مصیبت ما که باید برایش گریست این است؛ قضیه تا آنجا مهم است؛ اهمیت دارد؛ حساسیت دارد که مرحوم علامه محمد اقبال لاهوری متفکر پاکستانی «لا اله» را به معنی «لاقوم» «لا وطن» معنا می کند. می گوید «چیست دین؛ برخاستن از روی خاک / تا که آگه گردد از خود جان پاک» دین چیه؟ دین این است که تو از این خاک پرستی دست برداری؛ ایرانی بگوید من ایرانیام و عربستانی بگوید من عربستانیام و عراقی بگوید من عراقی ام و مصری به تمدن خودش بنازد و بگوید من مصریام. دیگر جایی برای دین نمی ماند تا مسلمانان اینطور تکه تکه هستند همه این فجایع بوده و خواهد بود. امروزه هم همۀ فاجعه ها و تعصب دینی؛ جاهلیت و تکفیری ها و داعش و القاعده با محوریت قبیله گرائی هستند.
کد خبر: 13938154307
1393/8/15
آخرین مطالب 1392/12/10:
پژوهشی در حدیث نفی ترور در اسلام / محمد صحّتی سردرودی
1392/7/4:
حقوق استاد و شاگرد در رساله حقوق امام سجاد(ع)
|