... ما نشناختيم اهل بیت (ع) را! حسرت اين است: عمر گذشت نفهميديم چه داريم! گوهري داشتيم و نشناختيم و مرديم!
موضوع: اجتماعی
ارکان کمال بشر در امام حسن مجتبی (علیه السلام)
... ما نشناختيم اهل بیت (ع) را! حسرت اين است: عمر گذشت نفهميديم چه داريم! گوهري داشتيم و نشناختيم و مرديم!
مردي با خنجر خونآلود از خرابه بيرون آمد، مردم ريختند در خرابه، ديدند يکي در خاک و خون دست و پا ميزند.مرد را با خنجر خونآلود گرفتند. گفتند: تو در اين خرابه چه ميکردي؟ گفت: در اين خرابه اين مرد را کشتم. بردند با خنجر خونآلود در محضر امير المؤمنين؛ اقرار کرد: يا علي! کشتم اين مرد را.دستور داد ببريدش براي قصاص. تا بردند يکي دوان دوان آمد، گفت: دست نگه داريد. شمشير را متوقف کردند که گردنش را بزنند. گفت: قاتل منم؛ او را به خطا گرفتيد. مردم وا ماندند؛ او ميگويد: من قاتلم؛ اين ميگويد: من قاتلم. برگشتند، هر دو را آورند در محضر اميرالمؤمنين.
خود سير مطلب حکمتي دارد، خودتان دقت کنيد! بعد که آوردند... مسئله دو اقرار؛ هر دو اقرار متنافيين؛ هر دو اقرار علي النفس؛ مورد اقرار يکي. اين معضله چه جور بايد حل بشود؟
آن کسي که باب مدينهي علم است به اتفاق عامه و خاصه، گفت: هر دو را ببريد نزد فرزندم حسن بن علي، تا او نظر بدهد.
کسي که امير المؤمنين، مرجع اولين و آخرين، به او ارجاع بدهد، بايد فهميد او کيست!
هر دو را آورند پيش حضرت مجتبی؛ واقعه را گفتند؛ اين يکي ميگويد: من کشتم؛ اين ديگري آمده، ميگويد: او نکشته، من کشتم. فرمود: هر دو را آزاد کنيد؛ ديهي آن مقتول را از بيت المال بدهيد. بعد که اين بيان را کرد…
اين را که ميفهمد که او چه کرد! باز حيرت اندر حيرت است! هر دو مقرّ، اما هر دو آزاد! خوب، دم نبايد هدر بشود، آن هم از بيت المال. اين است که بايد به مسند خاتم، چنين کسي بنشيدند! اينجا است که خون گريه کنيم کم است که همچو کسي بنشيند و معاويه روي منبر به پدر او ناسزا بگويد! اين است که قلبها جريحهدار است! اين است که کسي درک نميکند مصيبت چقدر بزرگ است!
بعد که واقعه به اينجا رسيد، امير المؤمنين فرزندش را احضار کرد؛ پرسيد: مستندت چيست؟
خلاصه، مطلب اين است: هر دو اقرار کردهاند، يکي نافي، يکي مثبت. اين جور حل مسئله به چه حساب است؟ همهي اينها مقدمهي اين است که مردم بفهمند جانشين بعد از او کيست! از آن وقتي که دستور ميدهد «أقيدوه»؛ ببريد به قصاص تا منتها، مقدمهي اين است که نشان بدهد به مردم که آن کس که بايد بر اين مسند، به جاي من، بنشيند، بايد همچو کسي باشد.
پرسيد از فرزندش که اين حکم را که کردي به چه حساب؟ او به کسي که خودش صاحب علم الکتاب است، گفت: پدر اين شخص کسي را کشته و لکن کسي را هم إحياء کرده. به آن قتل مستحق قصاص است؛ به اين إحياء مستحق عفو است. آن قتل و اين إحياء با هم تزاحم ميکنند. بعد از تزاحم، نوبت ميرسد به حل مشکل، هر دو بايد آزاد بشوند. به قانون عدم ذهاب دم مسلم هدرا، بايد ديه داده بشود، ديه هم در چنين موقعي، چون مصلحت عام است، بايد از بيت عام ادا بشود.
«الله أعلم حيث يجعل رسالته».
علم همچو علمي است! احاطهي به دقائق همچو احاطهاي است! اين جلوه علمش!
ارکان کمال بشر چهار رکن است: يک رکن علم است؛ يک رکن حلم است؛ يک رکن شجاعت است؛ يک رکن کرم و سخاوت است. علم همچو علمي!
حلم چه حلمي است؟! حلم حلمي است که وقتي جنازهاش را برداشتند، مروان آمد پايهي تابوت را گرفت. پرسيدند: تا زنده بود، خون به دلش کردي! حالا بعد از شهادتش، پاي جنازهاش اين چنين آمدهاي. گفت: خون به دل کسي کردم که حلمش به اندازهي جبال عالم بود! آن علم! اين حلم!
کرم چه کرمي است؟! اي حسن بن علي! چه بايد گفت؟! تمام بزرگان عامه و خاصه، همه اين روايت را نقل کردهاند: اشبه الناس برسول الله حسن بن علي بن ابي طالب است. اشبه الناس برسول الله!
همهي صحاح عامه متفقاً، حديث صحيح از نظر عامه، تا برسد به خاصه! شرح داستان زياد است:
ديد يک غلامي نشسته، سگي مقابلش، گرده ناني دارد، يک لقمه خودش ميخورد، يک لقمه را به اين سگ ميدهد. ايستاد و تماشا کرد؛ کار اين غلام را ديد. بعد پرسيد: تو که هستي؟ گفت: غلامي هستم، مولاي من صاحب اين باغ است. فرمود: اينجا بنشين، تا من برگردم. رفت و برگشت، تا آمد غلام را صدا زد؛ غلام برخواست، گفت: تو را از مولايت خريدم. ايستاد گفت: سمعاً و طاعةً يا ابن رسول الله! فرمود: خريدمت اما آزادت کردم؛ اين باغ را هم خريدم، به تو بخشيدم. اين هم کرمش است!
آن علمش! آن حلمش! اين کرمش! آن وقت مصيبت اين است:
پسر هند جگرخوار، ملعون روزگار، آن کسي که صفحات اعمال ننگين او، به قدري است که قابل حد و حصر نيست، چنين کسي بر مسند بنشيند و چنان کسي پاي منبر او بنشيند.
اين زندگي تمام شد، منتها کرم تنها اين نبود! آني که محير العقول است، اين است:
وقتي پارههاي خون دل ميان تشت ريخت، برادرش سيد الشهداء آمد، کنارش نشست.
امام حسن را بشناسيد و بشناسانيد!
سيد الشهداء پرسيد: برادرم چه کسي با تو اين کار را کرده؟ به برادرش حسين بن علي گفت: از من نپرس! کسي که با من اين کار را کرده، من ميشناسم، اما هرگز ابراز نخواهم کرد!
اي مظهر ستار العيوب! يا حسن بن علي! کسي که اين جور پردهي عيب قاتلش را بپوشد، آيا اين جود و کرم با دوستانش چه خواهد کرد؟!