بررسي قيام امام حسين( ع) تنها مورد توجه شيعيان قرار نگرفته، بلکه غير شيعيان و حتي غير مسلمانان نيز به اين قيام، عمل، انگيزه ها و پي آمدهاي آن توجه فراوان نشان داده اند. يکي از نويسندگان مسلمان غير شيعه که بدون تعصب و با تعمق زياد به بررسي قيام امام حسين(ع) پرداخته، «استاد توفيق ابوعلم» مصري است.
موضوع: دیدگاه
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
از ديدگاه توفيق ابوعلم
(رئيس اسبق هيات مديره مسجد نفيسه در قاهره و معاون اول وزارت دادگستري مصر)
(ترجمه: عبدالله اميني پور)
اشاره
بررسي قيام امام حسين( ع) تنها مورد توجه شيعيان قرار نگرفته، بلکه غير شيعيان و حتي غير مسلمانان نيز به اين قيام، عمل، انگيزه ها و پي آمدهاي آن توجه فراوان نشان داده اند. يکي از نويسندگان مسلمان غير شيعه که بدون تعصب و با تعمق زياد به بررسي قيام امام حسين(ع) پرداخته، «استاد توفيق ابوعلم» مصري است. ايشان رئيس هيات مديره مسجد نفيسه در قاهره و معاون اول وزارت دادگستري مصر بوده است. مسجد حضرت نفيسه از مراکز مهم زيارتي و فرهنگي مصر مي باشد و مسلمانان مصر توجه بسياري به آن دارند. استاد ابوعلم از نويسندگان بنام مصري مي باشد و کتاب معروف ايشان به نام «اهل بيت » مورد توجه کم نظير قرار گرفت به طوري که در کمتر از دو سال نسخه هاي آن ناياب شد. کتاب «اهل بيت » شرح حال اهل بيت رسول خدا( ص) يعني حضرت زهرا( س)، امام علي( ع)، امام حسن( ع) و امام حسين( ع) و سيده نفيسه( س) است. اين کتاب در سال 1390 ه.ق منتشر شد و در سال 1392 با ناياب شدن نسخه هاي آن، نويسنده تصميم گرفت آن را در چند جلد به چاپ برساند و جلد اول آن به شرح حال حضرت زهرا( س) اختصاص يافت. کتاب شرح حال حضرت زهرا( س) توسط آقاي علي اکبر رشاد ترجمه و در سال 1360 ه ش توسط موسسه انتشارات اطلاعات منتشر گرديد. ابو علم در مقدمه کتاب «فاطمة الزهرا» وعده مي دهد که به زودي آثار ديگري در شرح حال حضرت زين العابدين( ع) و زينب کبري( س) بنگارد. اين مقاله بررسي اي است که وي بعد از شرح حال امام حسين( ع) نگاشته و در اين بررسي انگيزه هاي قيام امام را مورد توجه قرار داده و به مقايسه رفتار امام حسن( ع) و امام حسين( ع) توجه و علت تفاوت اين دو رفتار را تبيين کرده است. نويسنده آراء مثبت و منفي علماي اسلام و مستشرقان در مورد قيام امام حسين( ع) را به اجمال ذکر کرده و نقد نموده است. البته خوانندگان محترم ارزيابي قيام سيدالشهداء( ع) را از نگاه يک عالم غير شيعي مي خوانند و طبيعي است که بر بعضي برداشت ها و ارزيابي هاي ايشان ملاحظاتي وجود دارد ولي ارائه عين ارزيابي ايشان بدون ملاحظات را پسنديده تر دانستيم.
پاسخ تاريخ نگاران به يک پرسش
گاه از دليل قيام حسين( رضي الله عنه) با اهل و عيال و کوچ اينان به کوفه - به رغم آن که در دست دشمنان بود و امام مي دانست کوفيان با پدر و برادرش چه کردند -، مي پرسند؛ افزون بر اين که تمامي خيرخواهان ناصح به او توصيه مي کردند بر ضد يزيد قيام نکند و وي را از کشته شدن بر حذر مي داشتند، از جمله ابن عباس و ابن عمر و بسياري ديگر از کساني که ميانه راه به امام برخوردند[سؤال هاي ديگر اين که] چرا وقتي وي از کشته شدن مسلم بن عقيل خبر دار شد، برنگشت؟ چرا حاضر شد با گروه اندکي به جنگ با لشکر عظيمي برود که از پشتيباني و کمک بسيار برخوردار بود؟ چرا با دست خود، خويش را به هلاکت افکند؟ و پرسش آخر: چگونه مي توان اقدام او را با آنچه برادرش، حسن انجام داد و خلافت را به معاويه واگذار کرد، سنجيد و در يک راستا دانست؟
تاريخ نگاران به اين پرسش ها اين گونه پاسخ داده اند: هنگامي که امام حسين به کوفيان و بزرگان آن ديار نامه نوشت، در پي دستيابي به حق خويش بود و کوفيان داوطلبانه با وي عهد و پيمان بسته بودند که از ايشان پيروي کنند. و بر اين مطلب اصرار داشتند و نشانه هاي پيروزي و ظفرمندي قيام ديده مي شد. بيشتر اهالي کوفه با مسلم بن عقيل پيمان بسته، بيعت خود را اعلام کرده بودند. حتي براي مسلم فرصت آن پيش آمد که ابن زياد را در خانه هاني بن عروه ترور کند، اما نکرد، زيرا معتقد بود اسلام ترور را روا نمي شمرد. نيز ديديم وقتي ابن زياد، هاني را زنداني کرد، مسلم بن عقيل با يارانش کاخ ابن زياد را محاصره کرده، نزديک بود بر وي چيره شوند، اما از بد روزگار کار بر عکس شد. اما وضعيت امام حسن گونه ديگري است. ايشان به پيمان شکني يارانش پي برد و دانست به معاويه نوشته اند: حاضرند وي را بکشند يا به دست معاويه بسپارند، و از آن رو که براي وي جز ياران اندکي نمانده بود، تن به صلح داد تا جان خويش و اهل و عيال و پيروانش به سلامت مانند. معاويه نيز پذيرفت پس از خودش، خلافت از آن امام حسن باشد و در آن زمان معاويه به يزيد نمي انديشيد. موضع امام حسين هنگامي که حق خواهي مي کرد، طبيعي و قاطع بود و گمان قوي داشت آنان که نامه نوشته و با ايشان پيمان بسته اند، او را ياري خواهند داد. امام حق طلبان را قدرتمند و ياران باطل را ضعيف مي ديد.
چرا امام حسين جنگيد اما امام حسن صلح کرد؟
وضع امام حسين در برابر يزيد، مانند امام حسن در مقابل معاويه نبود، زيرا معاويه با تربيت جاهلي قريش بار آمده بود که پر از سخت کوشي بود، چون اينان قومي بودند که در بيابان هاي خشک و بي آب و علف مي زيستند و چاره اي جز جان سختي نداشتند، گرچه از تجارت سود بسياري مي بردند. معاويه در بزرگسالي اسلام آورد و پيامبر را ديد و کاتب وي بود و از همنشيني با ايشان و مسلمانان نيکوکار تاثير گرفت، چنان که کارگزار عمر بود و از وي کردار و رفتارش را آموخت. اين عوامل در سيرت وي اثر داشت گرچه آن زمان که مردماني گرد وي جمع شدند، لغزش ها و سرپيچي هايش از سنت والاي مسلمانان زياد شد؛ اما فرزندش يزيد تربيتي ديگر داشت. وي در قصر شام زاده شد که نعمت و بردگان بسيار داشت. يزيد بدويت و جاهليت قبيله کلب را از مادرش به ارث برد و هوش و زيرکي قريش را از پدر آموخت، چنان که از اين قبيله، حيله و فريب بسيار، مال دوستي، سلطه طلبي و چيرگي و لذت طلبي مفرط را در وقتي که اسباب آن فراهم بود فرا گرفت و جواني قريشي شد که پايداري و سرسختي را نمي شناخت و براي گذران زندگي مجبور به کسب و کار نبود و در طول حياتش مرارت و مشقتي نچشيد و هيچ تلاشي جز در راه خوشگذراني و عياشي نداشت. يزيد وقتي حاکم مسلمانان شد، رفتاري بسيار متفاوت با پدر داشت، چنان که کردارش با سنت و سيره پيامبر( ص) و خلفاي راشدين به شدت فرق داشت. نيز ياران و اعوان معاويه و يزيد تفاوت بسياري داشتند. اطرفيان معاويه سياست دان و طرف مشورت بودند اما ياران يزيد، جلادها و سگ هاي شکاري بودند که در پي شکارهاي بزرگ مي دويدند. سرشت اينان به گونه مردماني مسخ شده و پريشان بود که سينه اي پر از حقد و کينه از آدم ها داشتند، به خصوص از کساني که بر عکس اينان، نيکوکار و درستکار بودند. از اين رو ياران يزيد کينه خود را سر دشمنان خالي مي کردند، حتي اگر برايشان فايده و سودي نداشت اما اگر از اين راه به بخشش و پاداشي مي رسيدند، ديگر کينه و شرارتشان حد و مرزي نداشت. شريرترين ياران يزيد، شمر بن ذي الجوشن، مسلم بن عقبه، عبيدالله بن زياد و عمر بن سعد بودند. شمر به پيسي مبتلا و زشت رو و کريه المنظر بود و پيرو مذاهب خوارج شد تا بدان، جنگ و مبارزه بر ضد علي و فرزندانش( ع) را توجيه کند اما قصد محاربه با معاويه و فرزندنش را نداشت. شمر کسي بود که دين را بهانه و ابزاري براي کينه ورزي قرار مي داد، و حاضر بود به خاطر مال و ثروت، دين يا کينه اش را به فراموشي سپرد.( 1) يزيد پيش از جانشيني پدر، به شدت لذت طلب بود و آشکارا بدين امر مبادرت مي ورزيد، به گونه اي که عياشي هاي او ورد زبان مردمان شده بود. کار آن قدر بالا گرفت که «زياد» به وي توصيه کرد اعتدال ورزيده، جانب احتياط را نگه دارد وقتي پس از پدر، به حکومت رسيد، سياست شهوت ورزي بي قيد و بند را ادامه داد. وي دست از خوش گذراني هاي خود بر نداشت و همچنان به کارهاي بيهوده و لهو و لعب خود ادامه مي داد و اين تفاوت پدر و پسر بود.
انگيزه ديني براي مبارزه با دين فروشان
مي توانيم بگوييم که امام حسين نمي خواست با يزيد بيعت کند حتي اگر منجر به کشته شدن او شود امکان نداشت چنان که امام حسن با معاويه پيمان بست، امام حسين با يزيد بيعت کند، زيرا اوضاع فرق کرده و يزيد همچون پدر نبود. اگر امام حسين با يزيد بيعت مي کرد، وضع حال وي پوشيده مي ماند و مردم معتقد مي شدند يزيد امام بر حق است، در نتيجه مي توانست دين را تحريف کند. از اين رو حسين، جان و اهل و عيالش را در راه دين جدش نثار کرد. با شهادت امام بود که پايه هاي دولت اموي سست و نا استوار گشت. به رغم آن که نامه هاي رسيده براي امام که به بيعت با ايشان مي خواند، بسيار بود، اما احتياط کرد و عموزاده اش، مسلم بن عقيل را فرستاد تا از دل و دين عراقيان مطمئن شود. معلوم شد بيعت کوفيان با امام درست و راست است، از اين رو امام به کوفه کوچيد، زيرا عموزاده اش که امين و مورد وثوقش بود، بر اين مطلب گواهي داده، به امام نوشته بود: «مردمان دور و برش را گرفته و با وي اند.» اما پيش از رسيدن به عراق، وقتي امام دانست مسلم را کشته و از اطراف وي پراکنده شده و شکستش داده اند، احتياط را در پيش گرفت. شايد به فکر بازگشت افتاد، گر چه من اين احتمال را باور ندارم، زيرا امام در پي کاري ثمربخش و نتيجه دار بود. وقتي امام رو به سوي کوفه نهاد، در پي دنيا و جاه يا تلاش براي دستيابي به خلافت به هدف خلافت نبود، بلکه مي خواست احکام خدا را اجرا کند، اما به گونه اي که همگان بي هيچ ترديد و شکي هدف امام را بدانند. از اين رو امام به نداي ايمان و باور دين خود لبيک مي گفت. امام حسين کسي نبود که به حکم ابن زياد گردن نهد گرچه موجب ذلت و خواري شود - که اين از ساحت امام به دور است - و ابن زياد به سبب نفس شرورش پروا نداشت امام را با يارانش به شهادت برساند. امام بين اين دو( ذلت و شهادت) مرگ با عزت را برگزيد. دراينجا مطلب مهمي است که تاريخ نگاران در آن اختلاف نظر دارند، گفته شد امام به عمر بن سعد سه راه حل پيشنهاد داد:1. راه را براي امام باز بگذارد تا به حجاز( همان جايي که آمده بود) برگردد؛2. به سوي يکي از مرزهاي کشور اسلامي برود و مانند سربازي سنگرنشين در برابر دشمن، به مرزداري بپردازد و مانند ديگر مرزداران مزد و مواجب بگيرد و انجام وظيفه کند؛ 3. امام را به شام نزد يزيد برند و او را به دست يزيد بسپارند [!]گفته اند: عمر بن سعد راه حل ها را پذيرفته، آنچه را امام پيشنهاد داده بود، براي ابن زياد نوشت، اما وي نپذيرفت و گفت: حسين چاره اي ندارد جز آن که به حکم ابن زياد تن دهد.گفته اند: « حسين بر ضد يزيد شوريد و بيعت وي را رد کرد و به طرف کوفه رفت. مي خواست مردم آن ديار را از پيروي يزيد باز دارد و ميان مردمان تفرقه افکند و مانند زمان پدرش بين مسلمانان جنگ به پا کند. بنابر اين يزيد و حاکم وي در عراق، شر و فتنه را آغاز و به پا نکردند، بلکه از حکومت خود دفاع کرده، وحدت امت را حفظ نمودند!» اين ادعا در صورتي راست و درست است که بگوييم حسين مصمم بر جنگ بود و حاضر به سازش و مذاکره نبود و سر از نبرد برنمي تافت، اما حسين سه راه حل پيشنهاد کرد که هر يک راه درست و خوبي بود و به سلامت مي انجاميد. اگر مي گذاشتند به حجاز و مکه برگردد، امام به آنجا باز مي گشت و دوست نداشت در آن جا خون ريزي شود، چرا که بلد حرام بود و جنگ در آن شهر روا نبود؛ فقط يک بار در آن جا جنگ روا شمرده شد، آن هم يک ساعت و در زمان رسول خدا به هنگام فتح مکه. اگر ميان او و يزيد مانع نمي شدند تا به او بپيوندد، ممکن بود به گونه اي يزيد از او در گذرد، يا با حجتي که ديگر جاي بحث و جدل باقي نماند، او را به تسليم و پذيرش بيعت وا دارد.[!] اگر مي گذاشتند به طرف يکي از مرزهاي کشور اسلامي برود، مردي عادي مانند ديگران مي شد که با دشمن مي جنگد و شريک در فتح مي شود، در نتيجه نه به احدي آسيب مي رساند و نه کسي وي را اذيت مي کرد. البته «عقاد» ترديد دارد حسين به ابن زياد، پيشنهاد پذيرش يکي از سه راه حل را داده باشد. وي معتقد است اين گزارش [از طرف ابن سعد]، به حسين بسته شد و افترايي بيش نبود، تا اولا بهانه عمر براي نجنگيدن با امام باشد، ثانيا به شيعان بگويد حسين قصد داشت بيعت کند.
قيامي خونين براي بيدار کردن وجدان هاي خفته و بيمار
دکتر احمد صبحي در کتابش ( نظرية الامامه) معتقد است: « مانعي نيست بگوييم حسين اين پيشنهاد را داده است نه بدين معنا که نمي خواست يا مي خواست با يزيد بيعت کند، بلکه چون گمان داشت دشمنانش عزم بر کشتن او را دارند تا از اين راه پيش امير عزيز شده، نزد يزيد ارج و قرب يابند و مي دانست اينان نمي گذارند امام زنده از دستشان در رود. از اين رو خواست حجت را بر آنها تمام کند با اين که قبل از آن هم همه راه هاي نجات دادن خود از دست زدن به قتلش را در اختيار آنان نهاده بود. امام بار ديگرنيز حجت را بر آنان تمام کرد آن گاه که دشمنان با آغاز جنگ، سه روز امام و خاندان و يارانش را از آب محروم کردند، سپس به وحشي گري در قتل و کشتار پرداختند و حتي به کودکان رحم نکردند و حرمت اهل بيت را پاس نداشتند، امام بار ديگر به اتمام حجت پرداخت و اينان را از جنگ در ماه حرام بر حذر داشت اما دشمنان به مخالفت سرسختانه با دين برخاستند و هتک حرمت کردند، به رغم آن که مي بايست انجام اين کار بسيار بر آنان خطا باشد و آن را بزرگ ترين گناه بشمرند و به احدي از اهل بيت پيامبر آسيبي نرسانند.» اما ابن اثير در الکامل نمي پذيرد که امام راه حل هاي پيش گفته را بر عمر بن سعد عرضه کرده باشد. وي مي گويد:« عقبة بن سمعان نقل کرده: از مدينه تا مکه و از مکه تا عراق همراه حسين بودم و تا زمان کشته شدنش، از وي جدا نشدم. تمامي صحبت هايش با مردم را تا روز شهادتش شنيدم. به خدا سوگند به رغم آن چه ميان مردم شايع بود حاضر نشد دست در دست يزيد بنهد يا او را به مرز و گوشه اي از کشور اسلامي گسيل دارند.» امام بر قيام پا مي فشرد و خود را آماده کشته شدن کرده بود و به دلايل زير مي دانست يا گمان مي برد در اين سفر کشته خواهد شد:
1. چه پيش از خروج از مکه و چه پس از آن هر که به او توصيه و سفارش مي کرد قيام نکند و از شهر خارج نشود، نمي پذيرفت. پيشتر ديديم کساني به او توصيه کردند پا از سرزمين حجاز بيرون نگذارد، از جمله: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، ابن زبير و محمد بن حنفيه. نيز پس از آن که از مکه بيرون رفت، در ميانه راه برخي به امام گفتند برگردد، از جمله: عبدالله بن مطيع، اباهره ازدي( که در ثعلبيه امام را ديد)، عبدالله بن سليم، مذري بن مشمعل و فرزدق که پس از بازگشت از حج، در منطقه «زباله » امام را زيارت کرد.
2. وقتي تصميم گرفت رو به سوي عراق نهد، چنين خطبه خواند: «مرگ در کمين آدمي زاد است و...» که بيشترين قسمت هاي اين خطبه، اشاره به آگاهي امام از کشته شدن دارد.
3. عبدالرحمان بن حارث بن هشام در مکه، امام را از رفتن باز داشت. و چنين دليل آورد:« به شهري مي روي که کارگزاران و اميران يزيد در آن جا هستند و بيت المال را در دست دارند، و مردم هم بنده و برده مال و درهم اند. از اين رو معلوم نيست آن که به تو وعده ياري داده، بر ضدت نشورد و با تو نجنگد يا به رغم اين که تو را بيشتر دوست دارد، اما به خاطر مال و منال با تو به نبرد و مخالفت بر نخيزد.» با اين که امام سخن وي را قبول داشت، اما حاضر به پذيرش آن نشد.[!].4. ابن عباس نيز امام را از رفتن باز داشت و دليل آورد: آنان که را دعوت کرده اند، با امير خود نجنگيده اند و دشمن را نرانده اند و شهر و ديار را به دست خود نگرفته اند، بلکه امام را در حالي دعوت مي کنند که اميرشان بر آنان چيره و حاکم است و کارگزارانش ماليات شهرها را گرد مي آورند. با اين وضع گويا امام را به جنگ فراخوانده اند و اطميناني نيست از امام پشتيباني و حمايت کنند، بلکه از مخالف ترين مردم بر ضد امام نشوند! ابن عباس بار ديگر امام را از رفتن برحذر داشت و اين گونه سخنان را دوباره گفت و به امام توصيه کرد به يمن رود، زيرا دژها و دره ها دارد و زميني گسترده و پهناور است. ابن عباس افزود: «پدرت در آنجا شيعيان و پيرواني دارد و تو دور از مردمان خواهي بود. مي تواني برايشان نامه بنويسي و پيک و فرستادگانت را بفرستي و جايگاهت را سفت و محکم کني. در اين صورت اميدي هست يار و ياوراني که دوست داري، با خير و خوشي نزد تو آيند.» امام با اطمينان و قدرت پاسخ داد:«ديگر کار از کار گذشته است»(2) 5. وقتي محمد بن حنفيه توصيه کرد به عراق نرود، امام فرمود در اين باره خواهد انديشيد، اما سپيده دم کوچيد. ابن حنفيه سبب را پرسيد، امام فرمود:«پس از آن که از تو جدا شدم، رسول خدا را در خواب ديدم که به من فرمود: اي حسين! بيرون رو که خدا خواسته تو را کشته راه خود بيند». ابن حنفيه پرسيد: پس چرا زنان را همراه مي بري؟! فرمود:«خدا خواسته آنان به اسارت روند.». . 6ابن عمر امام را از رفتن نهي کرد و گفت: اگر بروي، کشته خواهي شد. زيرا نشانه ها و ظاهر حال گوياي سرانجام امام بود. قطعا آنچه را ابن عمر مي فهميد، بر امام پوشيده نبود. 7.فرزدق بدو گفت: دل هاي مردم با توست اما شمشيرهايشان بر توست. 8. بشر بن غالب عرض کرد: دل ها با توست و شمشيرها با بني اميه. عبدالله بن جعفر نيز امام را بازداشت و گفت: مشفقانه مي گويم در اين راه هلاک تو و درماندگي اهل بيتت است. امام حسين( ع) بدو فرمود:«رسول خدا را در خواب ديدم و به آن چه اکنون انجام مي دهم، فرمانم داد.» ابن عباس گفت: پدر و مادرم فدايت باد! رسول خدا چه فرمود؟ امام همان پاسخ پيش را داد. ابن عباس پرسيد: ثمره اش چيست؟ امام فرمود:« به من فرمان و ماموريتي داده اند و در آن باره با تو سخني نخواهم گفت تا با پرودگارم ديدار کنم.» اين روايت آنچه را در درون امام بود و جز خدا نمي دانست تاييد بلکه تاکيد مي کند. خداوند به آنچه مي بايد رخ دهد، حکم خواهد کرد و کارها در دست خداست.9. وقتي خبر شهادت مسلم و هاني و عبدالله بن يقطر را براي امام آوردند امام به يارانش فرمود: «شيعيان ما، ياري ما را وانهادند، هر کس از شما مي خواهد، برود.» و پس از جدايي بسياري از همراهان، امام با کساني که از مدينه همراهش بودند و عده کمي ديگر، تنها ماند. عمرو بن بوذان به ايشان توصيه کرد برگردد و عرض کرد: «به خدا سوگند! جز با نيزه ها و شمشيرها رو به رو نخواهي شد. » عمرو امام را از رفتن باز داشت، چون آنان که به ايشان نامه نوشته بودند، ديگر متعهد نبودند در جنگ و نبرد، امام را ياري کنند.امام فرمود: «وضع براي من آشکار است، اما کسي نمي تواند بر خواست خدا چيره شود. به خدا سوگند! مرا رها نخواهند کرد تا اينکه قلبم را از درونم بيرون کشند. به خدا قسم! حتي اگر در پناهگاه جنبده اي باشم مرا بيرون خواهند کشيد تا بکشند!» 10. وقتي به عراق مي رفت، در نامه اي به بني هاشم نوشت:«هر که به من بپيوندد، شهيد خواهد شد و هر که از من جا بماند [و عقب افتد] به رستگاري و موفقيت نخواهد رسيد.» 11. به هنگام [رفتن از مدينه و] وداع، قبر جدش را زيارت کرد و گفت:« دست از زندگي شستم و عزم عمل به فرمان خدا را دارم و مرگ مراقب من است، مبادا از آن بگريزم.» سپس به خواهرش زينب فرمود:«خواهرم! اگر مرغ سنگخوار را به حال خود وا گذارند، شب در جاي خود خواهد خوابيد اما چه کنم که دست از من بر نمي دارند.» نيز پيش از نبرد، با خود مي خواند:«اي روزگار! اف بر تو که چه دوست بدي هستي»!چنان که به هنگام بيرون رفتن از مکه فرمود:«مرگ بر بني آدم حق و رواست.» بنابراين به سبب حکمتي که خداي سبحان مي دانست، اراده الهي چنين شد که امام حسين، جان خود و خاندان و يارانش را براي دين خدا - که جدش بدان خاطر بر انگيخته شده بود - فدا کند.
حکمت و انگيزه قيام
شهادت امام پايه هاي دولت بني اميه را سست و ناپايدار کرد و سپس اساسش را از بين برد و امام حسين جاودانه ماند زيرا براي حق زيست و با حق بود و در راه حق به شهادت رسيد. حرکت امام حسين از مکه به عراق، حرکتي است که به آساني نمي توان با معيارهاي حوادث عادي، آن را ارزيابي کرد و نسبت به آن حکم نمود، زيرا از نادرترين جنبش هاي ديني يا فراخوان سياسي تاريخ است که هر روز تکرار نمي شود، و هر کس نمي تواند بدان قيام کند،[...] ديدگاهي که رهبر نهضت به آن ايمان دارد و مي داند آن مردمان آن راه را باور ندارند. اما به هر رو او به قيام و عمل خود ايمان دارد، چه مردم بپذيرند، چه نپذيرند. براي او کشته شدن در راه هدف با مردن طبيعي برابر است و چه بسا به کشته شدن رغبت بيشتر داشته باشد.
بنابر اين قضاوت در باره درست يا نادرست بودن نهضت حسيني نمي تواند توسط مزدوران چاپلوسي انجام شود که از شمشير حکومت مى هراسند و در پي عطا و بخشش آن هستند، چنان که ديگر مزد بگيران که از چيزهاي ديگر جز تيغه حکومت مي ترسند يا برخوردار از پاداش و بخشش غير درباري اند، حق قضاوت و داوري ندارند. داوري در باره درستي يا نادرستي قيام حسيني، بسته به دو امر است که با اوضاع مختلف زمان و حکومت داران دگرگون نمي شود. اين دو امر، يکي: انگيزه هاي دروني است که بسته به طبيعت ثابت آدمي است، دوم: دستاوردهاي قابل مشاهده است که همگان آن را مي پذيرند. اگر جنبش حسيني بر ضد يزيد را با اين دو معيار بسنجيم، خواهيم گفت او به راه درست رفته است.اين انگيزه هايي است که امام را به کاري وا داشت که انجام داد. ديگران نيز اگر اين انگيزه ها را داشتند، جز به راه امام نمي رفتند .براي آدمي زاده هزاران بار بهتر است که کرداري مانند حسين داشته باشد که يزيدبن معاويه را به خشم آورد، تا اين که بر خلق و خويي باشد که موجب خشنودي يزيد شود. نخستين مطلبي که شايسته است براي درک انگيزه هاي دروني امام در آن وضع محنت بار و دردناک بدانيم، اين است که بيعت با يزيد نمي توانست پا بر جا بماند يا ادامه يابد، زيرا هر حاکم و خليفه اي مي بايد خردمند باشد و خلق و خويي درست داشته، از سلامت تدبير بر خوردار باشد، که يزيد چنين نبود. وي آنچه را که هر دولتي به شدت بدان نيازمند بود، به شوخي مي گرفت، و اميدي به صلاح و اصلاح وي نبود. گزينش وي براي ولايت عهدي، معامله اي آشکار بود که هر کس بدان راضي شده، بها و پاداش موافقت و همراهي خود را گرفته و هر که به ياري يزيد برخاسته يا کارگزار و مزد بگير او شده، آشکارا مال و منال ستانده بود. بسيار شگفت خواهد بود از حسين بن علي بخواهند با چنين کسي بيعت کند و نزد مسلمانان درستکارش بخواند. حسين يا مي بايست بيعت و ياري يزيد را بپذيرد يا خروج و قيام کند، زيرا نمي گذاشتند خود را کنار بکشد، چه به سودش باشد و چه بر ضررش. برخي مورخان شرق شناس و شرقيان کج فهم، حقيقت فوق را فراموش مي کنند و به هنگام ارزيابي نهضت حسيني، بهاي لازم را به وضعي که امام با آن رو در رو بود نمي دهند. شايسته بود اينان به ياد مي داشتند مسئله عقيده ديني از نظر حسين، شوخي يا معامله بردار نيست. او مردي بود که به شدت به احکام اسلام ايمان داشت و باور بسيار داشت که اجرا نکردن حدود ديني، بزرگ ترين بلا براي دين و دينداران و براي همه امت عربي در حال و آينده است. امام مسلمان و زاده محمد [(ص)] بود و اگر اسلام کسي هدايت دروني باشد، هدايت حسين، دروني و به سبب آن بود که از خانداني والا مي باشد.
دستاوردهاي حرکت
در مورد دستاوردهاي جنبش - اگر نگاهي فراگير بدان بيفکنيم - خواهيم فهميد بيش از نتايج و ثمره هاي بيعت است. امام در همان سال که قيام کرد، کشته شد و يزيد در کمتر از چهار سال بعد مرد. شش سال از قتل امام نگذشته بود که قاتلان کربلا به سزاي عمل خود رسيدند و دولت بني اميه پس از اين حتي به اندازه عمر يک انسان پايدار نماند و بيش از شصت و اندي سال نپاييد. قتل حسين، درد کشنده اي بود که بر پيکره دولت اموي نشست تا آن را از پا در آورد و پيام حسيني، ندا و نواي هر دولتي شد که به دل ها و جسم ها راه داشت.
فشرده سخن آن که: خروج حسين، از حجاز به عراق جنبش توانمندي بود و انگيزه هايي داشت( که هر کس را به قيام وا مي داشت) اما به آساني نمي توان اين انگيزه ها را نگاشت يا آن ها را بر شمرد. اين جنبش به نتايج تاثيرگذار خود رسيد، زيرا نهضتي فراتر از افراد است و نسل ها را فرا خواهد گرفت. شهيد چه کسي است جز انساني که مي خواهد خلق و خوي زشت روزگار را دگرگون کند و گواه وجود خير در طبيعت انساني است، در وقتي که خير و خوبي، نايافت ترين چيز در دنياست؟! امام( ع) در زماني در پي خلافت راشدين [!] بود که ديگر نام و نشاني از خلافت راشدين نمانده بود. درگيري ميان حسين [(ع)] و يزيد، نخستين تجربه از نوع خود، پس از زمان پيامبر و خلفاي بعد از وي است؛ که حسين در اين نبرد، جان خود را نثار کرد، چون شهادت، از جان گذشتگي است، با هدف دست يابي بر آنچه از زندگي پايدارتر است. وي پدر شهيدان و سرچشمه شهادت است که هنوز مي جوشد و در تاريخ بشر، کسي با او برابري نخواهد کرد.
انگيزه عقيدتي
بي ترديد قيام حسين(ع) با عقيده بيشتر پيوند دارد تا با سياست و جنگ، زيرا پس از آن که در زمان خلافت معاويه، ارزش ها و ضد ارزش ها مسخ و دگرگون شد، امام در پي آن بود که بسياري از مسائل عقيدتي را اصلاح کند.معاويه سلطنت خود را فقط با زور و قدرت حفظ و پشتيباني نمي کرد؛ وي از ايدئولوژي مدد مي گرفت که در عمق عقيده مسلمانان ريشه کرده بود. معاويه به مردم مي گفت: او و علي( ع) دراين که چه کسي شايسته خلافت است، داوري را به خدا واگذار کردند و خدا به نفع او و بر ضد علي( ع) راي داد!( 3) چنان که وقتي مي خواست براي فرزندش يزيد از مردم حجاز بيعت بستاند، اعلان کرد: انتخاب وي براي خلافت، قضا و قدر بوده، مردم در انتخاب رهبران و حاکمان خود، اختياري ندارند. اندک اندک ذهن مسلمانان بدين سو مي رفت که هر چه خليفه دستور دهد، حتي اگر بر خلافت طاعت الهي باشد، قضاي خداست که براي بندگان نوشته و خواسته است!
قيام ديني
ماربين، شرق شناس آلماني، قيام حسين را فقط جنگي [ميان دو قبيله بني هاشم و بني اميه] نمي داند، به رغم آن که برخي شرق شناسان در اين باره حکم و قضاوتي سطحي کرده اند؛ وي معتقد است: امام از آغاز تدبير داشت و هنگام ثمربخشي قيام را مي دانست. بنابر اين جنبش حسين بر ضد يزيد، تصميم راسخ انساني دريادل بود که بر وي مشکل بود تن به سازش دهد. چنان که به دنبال پيروزي عاجل و کوتاه مدت نبود. وي با اهل و عيالش قيام کرد تا پس از مرگش به پيروزي پايدار و دراز مدت دست يابد و ارزش هايي را زنده کند که جز با قيام و شهادت احيا نمي شدند. گويا(4) حسين جز قيام، راهي براي خود نمي ديد و به توصيه و صلاحديد ديگران بي اعتنا بود. او به يمن نرفت تا جنگ به درازا نکشد و خون ريزي نشود، مبادا وي را به فتنه انگيزي و شکستن طاعت و وحدت متهم کنند، در نتيجه درستي حرکت و اقدامش مخدوش گردد، چنان که با ياران حجازي اش، در آن جا قيام نکرد، مبادا آنان که مشروعيت قيامش را [به دليل هتک حرمت حرم] نمي پذيرفتند، با وي به نبرد برخيزند و در نتيجه امام به هدفش نرسد.
به همراه بردن زن و فرزند
نيز اهل و عيالش را با خود برد تا مردمان کردار و برخورد نامشروع و غير انساني دشمنانش را ببينند، در نتيجه خون به ناحق ريخته اش در صحراي کربلا پايمال نشود، چنان که مي بايست گواهان عادلي در کربلا باشند و آنچه را بين او و دشمنانش رخ داد ببينند، تا دشمن نتواند بر او تهمت و افترا زند. خانم دکتر بنت الشاطي مي گويد:«زينب، خواهر حسين، لذت پيروزي را بر ابن زياد و بني اميه حرام کرد و در جام پيروزمندان، زهر کشنده ريخت. باعث و باني تمامي رخدادهاي سياسي بعدي، يعني قيام مختار، شورش ابن زبير، سقوط دولت اموي، ظهور دولت عباسي و ريشه دواندن مذهب شيعه، زينب بود».
عمليات شهادت طلبانه؟
بدون ترديد حسين( ع) دست به عمل انتحاري نزد تا بگويند خود را به هلاکت انداخت، بلکه حجت را بر دشمن تمام کرد و جاي عذر و بهانه-اي برايشان نگذاشت که بدان خونش را ريزند، چون وي جنگ را آغاز نکرد و اندکي پيش از شروع جنگ، ميان دشمن ايستاد و برايشان سخن گفت و مجالي براي مردم فريبي و مکر دشمن باقي نگذارد. از آنان پرسيد که به چه سبب با او مي جنگند، در حالي که خوني طلب ندارند و مالي از آنان را غصب نکرده است. بعد افزود که آيا در اين که وي پسر دختر پيامبرشان است ترديد دارند و اگر قيام و خروج کرده، مگر جز به سبب نامه ها و در خواست هاي عراقيان است که امام را فرخوانده و دعوت کردند؟ !بنابر آنچه گفتيم، تمامي اقدامات حسين، نقشه و تدبير حساب شده و مدبرانه اي بود تا به اهداف بلند مدت دست يابد. شايد اين صحيح ترين ديدگاه است، تا اين که بگوييم جنبش، جنگي [بين هاشميان و امويان] بود. اگر وي در پي پيروزي نظامي و قبيله اي بود، با ياران حجازي اش، در همان جا قيام مي کرد، چنان که بعيد است بگوييم حسين پيروزي را بر مرگ ترجيح مي داد، زيرا حتي براي پدرش به رغم آن که خليفه اي شجاع و دلاور بود، پيروزي [در برخي جنگها مثل صفين] سخت و مشکل بود، چنان که براي برادرش، در زماني که خليفه بود و يارانش بسيار و گرداگرد وي بودند، پيروزي مشکل مي نمود. نيز معقول نيست بگوييم در حالي که مکر و فريب اهالي عراق را مي دانست، به اينان اعتماد کرده باشد. اين چنين جنبش سياسي - عقيدتي حسيني، انگيزه هاي قيام را مي نماياند، گر چه در هنگامي که امام با توصيه و سفارش ديگران( به عدم قيام) مخالفت مي کرد، اهداف نهضت روشن نبود. قيام بر ضد يزيد، گريزناپذير بود، زيرا بيعت با وي گناهي بود که عذري نداشت و به بهانه تقيه نمي شد دست در دست يزيد نهاد.
نظريات شرق شناسان
شرق شناسان، جنبش حسين( رضي الله عنه) را به انگيزه سياسي يا نظامي مي دانند و انگيزه هاي ديني و دستاوردهاي بلند آن را در نظر نمي گيرند، اما بايد گفت اگر شورشي نظامي باشد و شکست خورد، نمي بايست تاثيري بر جا بگذارد، چه در زمينه سياسي و چه عقيدتي، در حالي که جنبش حسين چنين پيامد تاثيرگذاري داشت. نيز تاريخ سراغ ندارد پيروزمندان جنگ، انگشت پشيماني و ندامت همانند آنان که در کربلا جنگ را بردند بگزند. برخي مستشرقان حکم ناجوانمردانه و بي رحمانه اي در باره حسين( رضي الله عنه) دارند و او را متهم مي کنند از درک و فهم انگيزه هاي جنبش خود ناتوان و عاجز بود [و حرکتي کور نمود] و سوء تدبير و ارزيابي نادرست وي باعث شد شاهد کشته شدن فرزندان و خاندانش باشد، در حالي که مي دانست ناگزير همگان کشته خواهند شد [اما مي توانست با اقدام به موقع، از کشته شدن خود و همراهانش جلوگيري کند].نمونه اي از آنچه اين مستشرقان مي گويند، گفته فلوزن آلماني در کتاب «خوارج و شيعه » است. وي مي نويسد: «حسين بلند پروازي کرد به مانند کودکان که دست دراز مي کنند تا ماه را به چنگ آورند. حسين بزرگ ترين ادعاها را داشت، اما حتي براي دست يابي به کوچک ترين هدف تلاش نکرد و کار را به ديگران واگذار نمود تا به خاطر او همه کار بکنند و در نخستين هماورد شکست خورد و خواست عقب نشيني بکند اما ديگر دير بود. در نتيجه بدين بسنده کرد که شاهد و ناظر کشته شدن يارانش در جنگ به خاطر خويش باشد، اما او تا لحظه آخر جان خود را حفظ کند. قتل عثمان تراژدي بود اما قتل حسين، نمايشي منفعلانه بود». «گولد زيهر» [يهودي!] معتقد است: «حسين در پي شيعيان بي خرد و کوته بين افتاد. اينان حسين را درگير نزاع خونيني با غاصبان اموي کردند..«. و« سر ويليام مور» مانند سرلشکري امور را تحليل مي کند که هر انقلاب و قيامي را فتنه مي داند [..].تمامي اين مطالب تهمت و افتراست و گروهي از مستشرقان، ما را عادت داده اند که کاملا به دور از حقيقت، به ارزيابي مسائل بپردازند. در فصل هاي گذشته [کتاب] ديديم که «لامنس» هم به همين روش پناه مي برد و ما تهمت هاي مکررش در باره اهل بيت را بويژه رد و نقض کرده ايم.اما در خصوص امام حسين(ع) ديديم که وي مصمم بر قيام بود و شکستش، دور از ذهن وي نبود. نيز ديديم مخلص ترين افراد، از جمله ابن عباس، ابن عمر، عموزاده اش( عبدالله بن جعفر) به وي توصيه کردند خروج ننمايد يا اگر مصمم بر خروج است، به يمن برود، زيرا پدرش در آن جا شيعياني دارد، افزون بر اين، دور از مقر خلافت( دمشق) است، اما او نپذيرفت. نيز از وي خواستند اهل بيتش را در حجاز بگذارد، اما سر باز زد. امام پيش از بيرون رفتن از مدينه، بر قبر رسول خدا ايستاد و گفت: «چگونه پيروانم را فراموش کنم؟ من جان خود را براي آنان فدا خواهم کرد».سپس از قبر کناره گرفت و به خود گفت: «در پس حجاب تن، شهادت را که دير زماني است مشتاق آنم، مي بينم و اکنون هنگام رهايي است. من دست از زندگي شسته ام و تصميم دارم به آنچه خدا خواسته است، عمل کنم.»
حسين به هنگام خروج و قيام، آن قدر که به مرگ مي انديشيد، در فکر پيروزي و ظفر نبود. وقتي ابن عمر با امام وداع مي نمود، عرض کرد: «تو را به خدا مي سپارم و مي دانم کشته خواهي شد».
فرزند و عيال و خانمان را چه کند؟
حسين( رضي الله عنه) با اهل بيت و زنان بيرون آمد. آيا درست آن نبود که به تنهايي خروج کند، نه با زنان و فرزندانش؟ پيشتر پاسخ داديم: به همراه بردن اهل و عيال بدان خاطر بود که شاهداني بر رفتار نامشروع و غير انساني دشمن وجود داشته باشند«عقاد» مي گويد: متاخران نمي توانند با عقل و عادات [و سنت هاي] خود در باره موضوعي همانند اين داوري کنند، زيرا اين مساله اي است که بايد با خرد و عادات قبايل عرب در اين گونه رخدادها قضاوت کرد. به همراه بردن زنان و فرزندان، سنتي عربي بود و اينان همراه نيروهاي تحت فرماندهي، به جنگ فرستاده مي شدند، نيز همراهي با نيروهايي که ممکن بود بجنگند يا کارشان به صلح بيانجامد. جنگجويان ذي قار زنان خود را همراه داشتند و پيش از شروع جنگ، بند کجاوه شترها را بريدند [تا زنان و ناموس آنان وسيله فرار نداشته، جنگجويان براي حفظ اينان بر سر غيرت آيند.] مسلمانان و مشرکان زنان خود را در جنگ هاي زمان پيامبر( ص) همراه داشتند. در جنگ روم، مسلمانان، زنان برگزيده قريش را با خود بردند و رسول خدا( ص) يک يا چند تن از همسرانش را در جنگ ها و غزوات همراه داشت. اين سنتي ريشه دار در عرب بود که بدين وسيله مي خواستند بر عزم راسخ و نيت راستين خود در آنچه پيش رو داشتند، گواه گيرند. در معلقه ابن کلثوم اشاره اي اجمالي بدين عادت عربي از زمان هاي کهن است. وي مي گويد:«همراه ما دختران زيبا رويند که دغدغه آن داريم نصيب دشمن و موجب خواري ما شوند. زنان براي اسب هاي ما علوفه تهيه مي کردند و مي گفتند شوهران ما نيستيد اگر از حريم ما دفاع و پاسداري نکنيد:
علي آثارنا بيض حسان/نحاذر آن تقسم او تهونا
يقتن جيادنا و يقلن لستم/بعولتنا اذا لم تمنعونا»
امام حسين( رضي الله عنه) مردم را به جهادي فرا مي خواند که اگر جنگ بر آنان قطعي مي شد، بيم آن نداشتند چه بر سرشان يا فرزند و اموالشان آيد، زيرا اينان با جهاد در پي ارزش هايي والاتر و گرامي تر از جان و فرزند و مال بودند. شرط مردانگي نبود که وي مردم را به کاري بخواند، اما خود پيشاپيش اينان در انجام کار نباشد. حسين(ع) که مي خواست قيام کند، مي بايست قويترين دليل و حجت را داشته باشد تا بر دشمن، اتمام حجت کرده، اگر بر امام چيره مي شدند و سعي و تلاش امام به ثمر نمي نشست، حجت و دليلي بر ضد آنان باشد. در اين صورت دشمن پيروزمند به همان اندازه که ظفر يافته بود، مورد بغض و خشم قرار مي گرفت، آن اندازه که وضع غالب و مغلوب بر عکس مي شد. در اين صورت وي گر چه به ظاهر شکست خورده بود، اما پيروز و غالب بود و دشمنان منفورترين مردمان مي گشتند. مسلماني که به خاطر اصل و نسب شريف حسين، ايشان را ياري مي کرد، حال که وي با اهل و عيالش است، بيشتر او را ياري مي دهد وگرنه به هيچ وجه يار و ياور او به شمار نخواهد آمد. استاد ملطاوي معتقد است: حسين( رضي الله عنه) اهل بيتش را با خود برد، زيرا مي ترسيد مورد اهانت يا ستم قرار گيرند و از حمايت وي دور باشند و او راهي به آنان نداشته باشد.
پي نوشت ها:
1) ابوالشهدا، عقاد.
2) امام اين مثل عربي را آورد که «سبق السيف العذل » يعني پيش از آن که بتوان کار را اصلاح کرد، از دست رفته است.
3) الامامة و السياسة، ابن قتيبه