نويسنده در اين مقاله بر آن است که به گونه اي فهرست وار و مختصر در يک تحليل جامعه شناختي و با بهره گيري از نظريه شهادت و با توجه ويژه به انديشه هاي مرحوم دکتر شريعتي؛ با ادبيات خاصي، به دستاوردهاي پس از واقعه طف در سال 61 هجري بپردازد مانند: آگاه ساختن انسان هاي غفلت زده و خفته/برانگيختن نيروهاي در درون نهفته/متزلزل کردن کاخ ستم/آموختن شيوه خوب مردن، و نه تنها خوب زيستن/آموزش درس "شهادت" به عنوان بهترين وسيله افشاگري/آموزش اينکه شهادت خود يک "حکم" است نه يک وظيفه و...
موضوع: دیدگاه
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
اشاره
نويسنده در اين مقاله بر آن است که به گونه اي فهرست وار و مختصر در يک تحليل جامعه شناختي و با بهره گيري از نظريه شهادت و با توجه ويژه به انديشه هاي مرحوم دکتر شريعتي؛ با ادبيات خاصي، به دستاوردهاي پس از واقعه طف در سال 61 هجري بپردازد مانند: آگاه ساختن انسان هاي غفلت زده و خفته/برانگيختن نيروهاي در درون نهفته/متزلزل کردن کاخ ستم/آموختن شيوه خوب مردن، و نه تنها خوب زيستن/آموزش درس "شهادت" به عنوان بهترين وسيله افشاگري/آموزش اينکه شهادت خود يک "حکم" است نه يک وظيفه و...
دستاوردهاي عاشورا
الف - آگاه ساختن انسان هاي غفلت زده و خفته؛ اميرالمومنين( ع) يکي از هدف هاي بعثت انبياء را چنين مي فرمايد:
"فبعث فيهم رسله، و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذکروهم منسي نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم آيات المقدرة ..."( نهج البلاغه، خطبه 1). و رسالت حسين( ع) به دنبال جد و پدر و برادرش و همه رسولان تاريخ، آگاه ساختن انسان هايي بود که در جهان فطري با پروردگار خود پيمان بسته بودند جز او را نپرستند، ليکن پيمان را به فراموشي سپردند و به پرستش غير خدا و از جمله قدرت ها، شخصيت ها، خودها و چيزهاي ديگر پرداختند. معجزه اين رسول، اثبات توانايي شهادت تنها، در روزگار ناتواني تنها بود، معجزه عاشورا آگاهي دادن سريع و عميق به کساني بود که فطرتشان بطور کامل از ميان نرفته بود. نخستين انساني که در همان روز آگاه شد حربن يزيد رياحي بود. حر نمود برجسته انسانيّتي است که پيوسته بر فراز دو نجد تاريخ، در برابر دو راه متقابل خداگونه شدن، و از شيطان پست تر افتادن، ايستاده اند و حر در آخرين لحظه، بر اثر فرياد آگاه سازنده حسين بن علي( ع)، راه خداگونه شدن را برگزيد. و او در راه مدينه به کوفه نيز خفتگاني چند را بيدار کرده بود. چند تن انگشت شمار که به شمار، اندک و به تاثير گذاشتن بر تاريخ، از درازنا و پهنا و ژرفاي جهان بيشتر. و در همان روز عده اي از خفتگان با فرياد پيام آور کربلا، زينب کبري، دختر شايسته علي مرتضي(ع) و فاطمه زهرا(س)، بيدار شدند و براي جبران اين غفلت، راه توبه در پيش گرفتند و "توابين" ناميده شدند و توابين تنها راه پذيرش توبه خويش را به درگاه پروردگار، کشتن و کشته شدن ديدند: کشتن شماري از افراد قبيله قابيليان و کشته شدن در راه گرفتن انتقام خون يکي از فرزندان قبيله هابيليان که خدا فرموده است:( فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا في سبيلي و قاتلوا و قتلوا لاکفرن عنهم سيئاتهم)( آل عمران/195)؛ و به دنبال توابين، در طول تاريخ، خفتگان بسياري بر اثر فرياد حسين( ع) بر بام تاريخ کربلا، بيدار شدند و راه بيداران را در پيش گرفتند.
ب- برانگيختن نيروهاي در درون نهفته؛ بسياري از کسان، در طول تاريخ، از نيروهاي نهفته در درون خويش غفلت دارند و در برابر نيروهاي دروغين ظاهري، خود را مي بازند. امام حسين(ع) با نهضت عاشورا که شماري اندک از ياران خود را در برابر شماري بسيار از افراد ناآگاه آورد، بدين گونه اعلام کرد که: « کم من فئة قليلة غلبت فئة کثيرة باذن الله» ( البقره/249)؛ در طول تاريخ، از اين گونه افراد و گروه ها بسيار بوده اند. دکتر شريعتي مي گويد:
"و حسين، وارث آدم - که به بني آدم زيستن داد - و وارث پيامبران بزرگ - که به انسان، "چگونه بايد زيست" را آموختند - اکنون آمده است تا در اين روزگار، به فرزندان آدم، "چگونه بايد مرد" را بياموزد! حسين آموخت که "مرگ سياه" سرنوشت شوم مردم زبوني است که به هر ننگي تن مي دهند تا "زنده بمانند"؛ چه، کساني که گستاخي آن را ندارند که "شهادت" را انتخاب کنند، "مرگ" آنان را انتخاب خواهد کرد! "( شهادت/171).
ج - متزلزل کردن کاخ ستم؛ مشيت الهي بر آن است که حق رو به تعالي و تکامل رود و باطل رو به انحطاط و نابودي. پايه کاخ بني اميه بر ستمگري گذاشته شده بود و لذا تدابيري که امويان، قبيله ستم، براي استوار گردانيدن پايه هاي خويش اتخاذ کردند همه به تزلزل و از هم پاشيدن آن انجاميد. نخستين فرياد به لرزه درآورنده را شيرزن کربلا، زينب(س) در کوفه سر داد و دومين فرياد را هم او در کاخ سبز دمشق؛ و فرياد قطعي و نهايي را امام زين العابدين(ع) در همان جا بر سر ستمگران فرو کوفت. اين کاخ، خود رو به ويراني مي رفت و اين فريادها به روند ويران شدن شتاب بخشيد. جنبش هاي بعدي، از قيام مختار گرفته تا نهضت بني عباس، همگي بر ويرانه فرود آمد و سرانجام آن را به صورت صحرايي وبازده و بيماري زا درآورد. و اين درسي بود که به همه حق خواهان گرفتار در ظلمت ستم داده شد تا بدانند که شب رفتني است؛ هرچند طولاني باشد و سپيده دم، سرانجام برآمدني. و اين حقيقت را خردمندان به خوبي دريابند و نياز به سوگند خوردن نيست تا باور کنند: « والفجر، وليال عشر، والشفع والوتر، والليل اذا يسر، هل في ذلک قسم لذي حجر » ( الفجر/1- 5).
د- آموختن شيوه خوب مردن و آموزش درس شهادت؛
بسياري از کساني هستند که به گمان خود خوب مي زيند و به پندار خويش مي دانند چگونه زيستن را؛ زيستني آنچنان که آرزو دارند و با آرمان هاي خود برابر مي انگارند و اما حسين ... "مردي از خانه فاطمه بيرون آمده است؛ تنها و بي کس، با دست هاي خالي، يک تنه بر روزگار وحشت و ظلمت و آهن يورش برده است. جز "مرگ" سلاحي ندارد! اما او فرزند خانواده اي است که "هنر خوب مردن" را در مکتب حيات خوب آموخته است. در اين جهان، هيچ کس نيست که همچون او بداند که "چگونه بايد مرد"؛ دانشي که دشمن نيرومند او - که بر جهان حکومت مي راند - از آن محروم است و اين است که قهرمان تنها، به پيروزي خويش بر انبوه سپاه خصم، اين چنين مطمئن است، و اين چنين مصمم و بي ترديد، به استقبال آمده است. آموزگار بزرگ "شهادت" اکنون برخاسته است تا به همه آنها که جهاد را تنها در "توانستن" مي فهمند و به همه آنها که پيروزي بر خصم را تنها در "غلبه"، بياموزد که: "شهادت" نه يک "باختن"، که يک "انتخاب" است؛ انتخابي که در آن، مجاهد با قرباني کردن خويش، در آستانه معبد آزادي و محراب عشق، پيروز مي شود." ( شريعتي، شهادت/171)
و – آموزش اينکه شهادت يک "حکم" است؛ تجزيه و تحليل هاي سياسي سياستمداران حرفه اي، درباره دو نيروي متخاصم که در برابر يکديگر ايستاده اند، بر "توازن قوا" استوار است. پيوسته مبارزان و مخالفان را از دشمن تا دندان مسلح و قدرت غالب جهان و حيله گر و نقشه کش و دسيسه باز و ثروتمند و دست و دل باز و جلب کننده نظرات، بر حذر مي دارند و اگر از آنان سازش و تسليم نخواهند، آنان را به صبر و انتظار و در گوشه اي نشستن و به انتظار بازي و روزگار ماندن فرا مي خوانند. روشنفکران آن روزگار نيز کساني چون عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، محمدبن حنفيه و امثال اينان چنين نصيحت مي کنند و از امام حسين مي خواهند که در مدينه، در مسجد پيامبر، کنار قبر رسول خدا، بنشيند و مردم را تبليغ و ارشاد کند."معاويه مي داند که رژيم جديد با قيام و انقلابي از سوي مجاهدين روبه رو نخواهد شد و بنابراين، در سکوت و تسلم عمومي، اساس سياسي و رژيم موروثي فردي رسميت خواهد يافت و درست همين جا حسين شعار "شهادت" را مطرح کرد، به عنوان اصلي برتر از "جهاد"! و به عنوان وظيفه اي پس از وظيفه "مجاهد" شکست خورده باشد و جهاد بي ثمر شود، جبهه شکست خورده و خلع سلاح شده حق پرستان، در برابر فاجعه و در قبال سلطه جباران مقتدر و مسلط، جز سکوت پاسخي نخواهد داشت و سکوت نيز خود نوعي تسليم است و تسليم نوعي رضا و امضاء! امام حسين از علي آموخته است که "شهادت" - در معناي اخص و اعلاي آن - يک حالت نيست، قتل مجاهد به دست دشمن نيست، خود يک "حکم" است، يک "حکم مستقل"، غير از "جهاد" و پس از "جهاد" (شريعتي، شهادت/178)
ز- آموختن راه اصلاح مجتمع هاي ستم زده و فاسد؛ انسان موجودي است دو بعدي: يک بعد او لجن و بعد ديگرش روح خدا؛ اين دو بعد اگر با يکديگر هماهنگ شدند، انسان را به پرواز درآورده به خداگونگي مي رسانند، اما اگر هر يک از آن دو بعد مورد غفلت و بي توجهي قرار گرفت، ديگري به تنهايي تقويت مي شود و انسان را يک بعدي و بي معني و بي ارزش مي کند؛ انسان را از جامعيتمي اندازد، يا به زمين مي چسباند و از هر چارپايي پست تر و مخرب تر مي کند و يا در آسمان هاي رويايي و آرمان هاي بي پايه مي کشاند و از واقعيت هاي اين جهاني دور و ناآگاه مي گرداند. چون مردمي بدين ناهماهنگي و ناسازگاري افتادند، تنها راه، اصلاح آنان با وسايل و ابزارهاي گوناگون در شرايط مختلف است؛ در شرايطي بايد به ارشاد و راهنمايي و کار فرهنگي دست زد، در شرايطي بايد به عمل پرداخت و با اقدامي سياسي و مسالمت آميز در اصلاح مجتمع و مردم کوشيد ؛ اما در شرايطي که قدرت حاکم با ابزارهاي تبليغاتي ذهن وانديشه و عقل مردم را ربوده، به رگبارهاي تند تبليغات بسته است و با تنگناهاي اجتماعي مجال هرگونه انديشيدن و آگاه شدن درست را بر مردم بسته، آگاه شدن و انديشيدن را در يک مسير قرار داده است و کسي نمي تواند و نبايد به شکل ديگري بينديشد و از چيزي جز آنکه فرمانروايان مي خواهند آگاه شود، در شرايطي که انديشه سازان داوري کردن درباره کارهاي خوب و بد ديگران را فضولي در کار خدا جلوه مي دهند و حکم کردن درباره هر کسي را به عهده خدا در روز رستاخيز مي دانند و بس، در هنگامه اي که مردم را محکوم و دست بسته مشيت پروردگار و قضا و قدر کردگار مي دانند، در زماني که جز تقليد از اهل حديث چيز ديگري جايز نيست و بحث و استدلال و تعقل و تفکر انسان را به شلاق و زندان و کشته شدن دچار مي کند، نه موعظه و ارشاد و کار فرهنگي کارساز است و نه اصلاحات مسالمت آميز موثر! تنها راه، در چنين شرايطي، وارد آوردن ضربه اي شديد، ايجاد زمين لرزه اي زير و رو کننده و صور اسرافيلي بيدارسازنده و از خواب مرگ برانگيزنده، مي باشد. امام حسين(ع) از مدينه که بيرون آمد، به بانگ بلند اعلام کرد که هدف من از اين رستاخيز نه برپا ساختن آشوبي اجتماعي است و نه ادعاي قدرت و اکتسابي است؛ تنها هدف من: "امر به معروف و نهي از منکر و اصلاح دين جدم" مي باشد. اما نه امر به معروف و نهي از منکر بر فراز منبر، و مشغول ساختن ذهن مومنان ناتوان به مسائل فرعي و بي اثر و بازداشتن آنان از امور سياسي و واقعيت هاي زندگي و ناآگاه ساختن آنان از عوامل اصلي فساد و رنگ و روغن زدن بر ديوارهاي ساختماني که از پاي بست ويران است. و نه حتي "جهاد" با نداشتن نيروي لازم و فدا کردن خود بدون گذاشتن تاثيري شايسته بر مردم، بلکه در چنين شرايطي تنها وسيله و موثرترين شيوه و برنده ترين سلاح و آگاه سازنده ترين اقدام و رساترين موعظه و دلنشين ترين سخن و قاطع ترين اقدام: "شهادت" است! و حسين چنين کرد. و مي بينيم که از آن روزگار تا کنون، شهادت او چنان آگاهي بخشيد که هر کس در روزگار خودش شرايط را دريافت، براي اصلاح نابسامانيها و فسادها، شايسته ترين شيوه را برگزيد. در درازناي تاريخ، قيام هاي شکست خورده نتيجه نشناختن شرايط و انتخاب نکردن شيوه مناسب براي اصلاح وضع موجود است، و جنبش هاي رهايي بخش هنگامي پيروزي را به دست آورده اند که زمان خويش را شناخته، شرايط جهاني را دريافته و شيوه درست و شايسته را برگزيده اند و اين درسي بود که حسين( ع) آموخت.
ح - نقش انقلابي ياد و يادآوران؛ اگر امام زين العابدين( ع) همان راهي را که پدر در پيش گرفته بود، ادامه مي داد، و همان شيوه را برمي گزيد که برگزيده امام حسين( ع) بود و مي خواست او هم از اصل و حکم "شهادت" استفاده کند؛ نه تنها خود را به هلاکت انداخته بود که تاثير تاريخي و جهاني "شهادت "را هم اگر از بين نمي برد، بسيار کمرنگ مي کرد. زيرا پس از شهادت، شرايط عوض شده بود و اين شرايط را امام حسين( ع) دگرگون ساخت و شرايط نويني به وجود آورد. شرايط نوين راه نوين هم مي خواهد. همان گونه که يک جنبش انقلابي، پس از پيروزي، بايد راه تازه اي و شيوه درخوري، در پيش بگيرد؛ پس از شهادت حسين(ع) هم که خود بزرگترين پيروزي بود، پيروزي حق بر باطل و انسانيت بر حيوانيت و پيروزي آنچه زيبايي است بر همه زشتي ها، شايسته و سزاوار در پيش گرفتن راهي تازه و برگزيدن شيوه نويني بود؛ رسالتي جديد با پيامي تازه. اين رسالت را، به گونه ضربتي و براي تاثير فوري، زينب بر دوش گرفت و به شکل دراز مدت و براي تاثير همه جانبه و عميق و تاريخي، امام زين العابدين و امامان بعد از او و همه کساني که رسالت پيامبران و امامان و گواهان و صالحان را بر دوش گرفتند. اين رسالت "ياد" کردن بجا و درست و به موقع "شهادت" است؛ و آن رسولان "يادآوران" شهادت در طول تاريخ. و اين يادآوران بودند که نقش انقلابي شهادت و شهيدان را به جهانيان آموختند و نگذاشتند که حافظه ضعيف جهانيان اين نقش انقلابي را به دست فراموشي سپارد. تا آنجا که نه تنها شيعيان و نه تنها مسلمانان که حتي گاندي هم مي گويد: "من راه مبارزه با استعمار انگلستان براي رهايي مردم شبه قاره هند را از امام حسين آموختم." و در گستره زمين و پهنه زمان هر جا قيامي ديده شده است، حتي قيام هاي عدالت خواهانه و حق طلبانه و ملي و قومي زنگيان، علويان و عياران، از مکتب "شهادت" درس آموخته اند. و پيوسته يادآوران نقشي مهم در زنده نگه داشتن اين ياد و اين آموزش بزرگ چند بعدي و همه جانبه داشته اند.
ط - زنده نگه داشتن دين اسلام؛ در طول پنجاه سال پس از پيامبر(ع)، بني اميه و همدستانشان، کوشيدند تا اسلام را، پله پله و به تدريج، از محتوا تهي کنند و به صورت مجموعه اي از شعائر عبادي، احساسات فردي، عقايد ذهني و ظواهر و قالب هايي بي روح درآورند. آنان نمي توانستند آشکارا " شرک" را به صحنه بازگردانند، زيرا مردمي به "توحيد" عادت کرده بودند و گروهي اندک نيز آن را دريافته، به پاسداري آن کمر بسته بودند و جهانيان نيز در آن شرايط از "شرک" بيزاري مي جستند، پس چه بايد کرد؟ مي توان اسلام را از محتواي توحيد تهي ساخت و شرک را به نام توحيد و در لباس آن، جانشين کرد. چنين کردند و در طول پنجاه سال "مردم را به بند و بست هاي شخصي و توطئه هاي سياسي و کشاکش هاي داخلي مشغول کرده اند ... رهبري و برابري! اين دو بايد از رسالت کنده شود، از دين بريده شود، از اسلام حذف شود. آنگاه اسلام منهاي رهبري مردم و برابري طبقات اسلامي که با قدرت و ثروت قريش ناسازگار نيست، براي قريش از شرک بهتر است. و اکنون، طرح پنجاه ساله قريش، به آخرين قله توفيقش رسيده است. تغيير رسمي رژيم حکومت! وراثت به جاي وصايت و خلافت، تا سرنوشت امت براي خاندان اموي، نسلا بعد نسل، تضمين شود. ميراث محمد( ص) که با انتخابات، از علي گرفته شد، اکنون با انتصاب، وقف بر اولاد ابوسفيان شود."(شريعتي، شهادت/183). و با به خلافت رسيدن يزيد به گفته امام حسين( ع) "علي الاسلام السَّلام"؛ بايد فاتحه اسلام را خواند. تنها درمان اين بيمار محتضر که زندگي اش با يک "آري" به پايان مي رسد، "نه" است. "نه" حسين براي بيعت با يزيد و به دنبال اين " نه" عرضه "شهادت". و با اين "شهادت" اسلامي که پس از پنجاه سال در حال مردن بود، براي قرن ها و قرن ها و تا هنگامي که "شهادت" هست و به عنوان يک "حکم" برگزيده مي شود، زنده ماند.
ي- رهنمود درست دادن به انقلاب ها؛ نويسنده بزرگوار و دانشمند عاليقدر لبناني، شيخ عبدالله علائلي، در دهه 1930 براي تحصيل به قاهره مي رود. در آن جا به مجالس روضه خواني شيعيان در ماه محرم مي رود و با اينکه لبنان بيشتر شيعه نشين و نسبت شيعيانش از مسلمانان سني و مسيحيان بيشتر است، چون مصر در آن سال ها دوران انقلابي سختي را مي گذرانيد، مراسم محرم با شيوه اي بهتر و تاثيري بيشتر، در آن جا برگزار شده است، به طوري که شيخ علائلي سخت تحت تاثير واقع شده و کتابي تحت عنوان: "سُموُّ المَعني في سُموُّ الذّات" نوشت و در سال هاي بعد دو جلد ديگر بر آن افزود که به وسيله نگارنده تحت عنوان "برترين هدف در برترين نهاد" ترجمه شده است. در آنجا قصيده اي دارد که خود بر عنوان آن نوشته است:"اشکي از يک مسلمان سني براي حسين( ع) " و در پاورقي مي نويسد: " هر سال شيعيان مراسم عاشورا را براي يادآوري و پندگرفتن برپا مي دارند؛ و آن يادي بس بزرگ است يادآور پندها و قهرماني جهاد، و جان هاي بلند از ياد قهرمانان پرورش مي يابند و ما [همه مسلمانان] امروز بيشتر از هميشه در مرحله انقلابي خود به چنين يادآوري نيازمنديم."( ص 138 ترجمه). اين سخن را که اين نويسنده روشن بين در 75 سال پيش نوشته است، سخن هزار سال پيش( در سال 352 هجري عضدالدوله، عزاداري حسيني را در بغداد و ديگر شهرهاي عراق معمول داشت)، بوده است، سخن امروز نيز هست و سخن فردا نيز خواهد بود. و در پايان چند بيت از آن قصيده را براي حسن ختام در اين جا مي آورم:
بر آرامگاه به خون خفتگان لحظه اي درنگ کردم؛
همگي خواستار به سر رسانيدن پيمان بوده، با مرگ به مبارزه برخاسته بودند؛
مي گفتند: انتقام خون ما گرفته نشده، به خواب رفته اند؛
ما خواستار انتقامي هستيم که تشنگي را با خون سيراب کند؛
پهلوهاي تشنه را به آبياري پردازد و انتقام ما را بگيرد؛
جان هاي تشنه را سيراب کند و ما را سرافراز و والامرتبه سازد؛
گفتم: هان با شما هستم! شادابي ها و جواني ها کجا رفتند؟
گفتند: پوسيدگي همه را در هم پيچيد؛
گفتم: هان با شما هستم، به سر رسانيدن پيمان براي چيست؟
آيا در قبرها هم آهنگ انتقام وجود دارد؟
اين خداست که داوري بايد به پيشگاهش برد؛
و اين خداست که دادگر دادرسي هاست.
همچنان که سرهاي خود را به سوي من بر مي گردانيدند، گفتند:
امت ها کارهاي گران و سخت را با نگاهي به آتش کشند.