بازدید این صفحه: 4914 تاریخ انتشار: 1393/5/11 ساعت: 03:29:19
وحي يا شهود (تجربه ديني) وگزارش آن / احمد حيدري
شهود يا كشف در اثر مجاهده و تهذيب نفس به دست مىآيد و عبارت از مواجه شدن با امر مطلق و متعالى است.
موضوع: اندیشه نویسنده: حجة الاسلام والمسلیمن احمد حیدری
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
شهود يا كشف در اثر مجاهده و تهذيب نفس به دست مىآيد و عبارت از مواجه شدن با امر مطلق و متعالى است.
کسى كه داراى شناخت شهودى است، در نگاه خود حقايقى را مىبيند و با گوش خود كلماتى را مىشنود كه ديگران از ديدن و شنيدن آنها محروم هستند. اولين بار اين گونه از شناخت در حالت خواب نصيب انسان مىشود. رؤياهاى صادقه كه در آنها حقايق گذشته، حال يا آنكه كه متعلق به فاصلههاى مكانى دور يا نزديك است، مشاهده مىشود.
در تعريف شهود (تجريه دينى) گفتهاند: مواجهه با امر مطلق و متعالى و علت آن را نيز چنين بيان كردهاند: « سالك چون در مجاهدت و رياضت نفس و تصفيه دل شروع كند، او را بر ملك و ملكوت عبور و سلوك پديد آيد و در هر مقام مناسب حال او وقايع كشف افتد. گاه بود در صورت خوابى صادق بود و گاه بود كه واقعه غيبى بود.»[1]
گرچه تجربه دينى و شهود اجمالاً حقيقت و واقعيتي متعالى است، اما غير از وحى و مرتبهاى پايين تر از آن و متعالىتر از الهام مىباشد. شهود حقايق با وحي پيامبرانه و رسولانه تفاوت اساسي دارد از جمله:
1. وحي و رسالت
در تجربه دينى فقط سخن از شهود حقايق و واقعيت يا تجلى واقعيت نهايى و مطلق است ولى رسالت و مأموريت و بعثت همراه و لازمه آن نيست اما در وحى پيامبرانه، شخص پيامبر كه با مجاهدت و تصفيه دل طى طريق كرده و اوج گرفته و به مرحله شهود حقايق رسيده است، مورد خطاب مستقيم يا غير مستقيم مبدأ متعالى قرار مىگيرد و اخبار و معارف و تكاليف و دستوراتى به او القا مىگردد تا به خلق برساند و اين غير از شهود و تجربه دينى و فوق آن است و هيچ ملازمهاى بين شهود و وحى رسولانه نيست. گرچه همه پيامبران بايد به مقام شهود رسيده باشند ولى هر كس به مقام شهود رسيد، مورد وحى قرار نمىگيرد و پيامبر نمىگردد. رابطه وحى با شهود عموم و خصوص مطلق است؛ شهود اعم و وحى اخص مطلق است.
2. وحى، اجتباء و اصطفاء
گرچه هر فردى شايستگى شهود ندارد و بايد به مراتب بالايى از مجاهده و تصفيه نفس برسد، با اين وجود هر كس كه به مرتبه شهود و تجربه دينى رسيده باشد، نمىتواند پيامبر باشد. پيامبر بايد سر آمد افراد زمان خود باشد تا به عنوان رسول خدا و هدايتگر ديگران مأموريت يابد. كسى كه در عصر خود سرآمد همه نباشد و نسبت به بعضى افراد ديگر از درجه كمال پايينترى برخوردار باشد، نمىتواند هدايتگر و رهبر افراد برتر از خود باشد و الزام افراد برتر به پيروى از او، كار معقول و صحيحى نيست. بنابر آيات قرآن، پيامبران بر گزيدگان بشر هستند كه خداوند آنها را انتخاب و اختيار كرده و مقام رسالت بخشيده است:
إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للّهِِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ شَاكِراً لأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[2]: «به راستى ابراهيم پيشوايى مطيع فرمان خدا و حق گرا بود و از مشركان نبوده نعمتهاى او را شكر گزار بود. خدا او را برگزيده و به راهى راست هدايتش كرد».
أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا[3]: «آنان كسانى بودند كه خداوند بر ايشان نعمت ارزانى داشت: از فرزندان آدم بودند و از كسانى كه همراه نوح سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم و اسماعيل و از كسانى كه هدايت نموديم و برگزيديم».
مَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِى مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ[4]: «خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند ولى از ميان فرستادگانش هر كس را بخواهد بر مىگزيند».
بنابر آيات فوق و آيات متعدد ديگر، وحى و نبوت مقامى غير اكتسابى است و پيامبران همگى منتخبان و برگزيدگان خدا هستند. وحى و نبوت فرع بر اصطفاء مىباشد.
خداوند كه عليم و حكيم است، چنين مقامى را به غير شايستگان نمىدهد و آنان را براي چنين منصبي برنمى گزيند. او مىداند كه چه كسانى شايستگى چنين مقامى را دارند: اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[5]: «خدا بهتر مىداند رسالتش را كجا قرار دهد»؛ در حالى كه مقام شهود مقامى اكتسابى است و راه رسيدن به آن، به افراد خاص اختصاص ندارد.
وحى گرچه با تجربه دينى قرابت دارد ولى قرار دادن وحى در رديف تجربه دينى، فرو كاستن از شأن وحى است و متأسفانه در بيان بعضى از افراد شأن وحى به حد شهود و مقامى اكتسابى فرو كاسته شده است. به نقل قولهاى زير توجه كنيد: وحى يا به اصطلاح امروز «تجربه دينى»، در اين تجربه پيامبر چنين مىبيند كه گويى كسى نزد او مىآيد و در گوش و دل او پيامها و فرمان هايى را مىخواند و او را مكلّف و موظف به ابلاغ آن پيامها به آدميان مىكند.[6]
عبدالقدوس گانگهى از صوفيان هندى، فارق و مميّز خوبى براى تجربه صوفيانه و پيامبرانه دست داده است. از او نقل شده است كه:«پيامبر به معراج رفت و برگشت، اگر من بودم بر نمىگشتم.» اين بهترين تعبير است در بيان تفاوت كسى كه در عرصه تجربه خود باقى مىماند و با آن دل خوش مىدارد و از آن در نمىگذرد با كس ديگرى كه واجد شخصيت تازهاى مىشود و عزم بر ساختن جهان نوينى مىكند.[7]
«اگر پيامبر عمر بيشترى مىكرد و حوادث بيشترى بر سر او مىباريد، لاجرم مواجهه و مقابلههاى ايشان هم بهتر مىشد و در قرآن و سخنان پيامبر منعكس مىگشت و اين است آن كه قرآن مىتوانست بسى بيشتر ازاين باشد كه هست.»[8]
در سخنان بالا چند مطلب قابل تأمل وجود دارد:
الف. بر خلاف اين تصور، وحى يك واقعيت قطعى خارجى است و وحى كننده، خداوند سبحان است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم پيامبر را مخاطب قرار مىدهد نه اين که "گويي کسي نزد او ...". اگر پيامبران علم داشتند يا قطع و يقين نداشتند كه آنچه بر آنان القا مىشود از مبدأ تعالى است، استناد سخنانشان به خدا براى آنان حكم افترا داشت و كسانى كه در آن درجه از خدا ترسى هستند، هيچ گاه به خود اجازه نمىدهند سخنان نفس قدسى خود يا سخنانى كه به وحيانيت آن قطع و يقين ندارند را ـ هر چند ارزشمند و مفيد باشند ـ به خداوند نسبت دهند و ادعاى وحيانيت آنها را بنمايند زيرا مىدانند افترا بزرگترين ظلم است و مرتكب آن در محضر خدا به اشدّ عذاب گرفتار خواهد شد و هيچ كس هم نمىتواند در قبال خداوند ياور او باشد:
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ[9]: «كيست ستمکارتر از آن كه بر خدا دروغ مىبندد يا مىگويد:به من وحى شده است».
ب بنابر نقل قول هايى كه گذشت، نبوت و رسالت اختيارى است. پيامبران كسانى هستند كه علاوه بر اين كه خود به معراج مىروند و به شهود حقايق نايل مىگردند، راضى نمىشوند كه اين تجربه در خودشان محصور باشد و لذا به دنبال انتقال آن به ديگران بر مىآيند. در اين نقل قولها سخن از اختيار و انتخاب شخص است و از مأموريت و رسالت خبرى نيست و حال آن كه در نبوت و وحى، رسالت و مأموريت نهفته است.
نه شهود وحى و دريافت حقايق وحيانى در اختيار پيامبر است و نه پيامبر در ابلاغ كردن يا نكردن آن آزاد است. وحى از جانب خداوند بر برگزيدگان القا مىشود و نبى و گيرنده وحى مأموريت مىيابد آن را به مردم ابلاغ كند.
ج ـ گفته شده «اگر پيامبر عمر بيشترى مىكرد و حوادث بيشترى بر سر او مىباريد، مواجهههاى ايشان (تجربههاى دينى اش) هم بيشتر مىشد و قرآن مىتوانست بسى بيشتر از اين باشد. اين ادعا و سخن فرع آن است كه ما وحى را در اختيار پيامبر(ص) بدانيم كه هرگاه بخواهد و يا حادثهاى پيش آيد و لازم بداند، بتواند آن را دريافت كند و ابلاغ نمايد در حالي که وحى فقط به اراده خداى تعالى است و پيامبر(ص) در رابطه با آن فقط تابع است.
چه بسا اتفاقى مى افتاد و حكم و دستورى لازم مىشد و روزها از آن مىگذشت و پيامبر منتظر نزول وحى بود ولى به مصالحى اراده خداى تعالى بر نزول وحى تعلق نمىگرفت و پيامبر(ص) جز انتظار وحى چارهاى نداشت و حال آن كه اگر وحى تابع او بود، هم آن زمانى كه مسأله پيش مىآمد، جوابش را مىگرفت و مىداد.
بنابراين، وحي پيامبرانه با برگزيده شدن و رسالت ملازم است در حالي که شهود و تجربه به ديني با اين دو هيچ ملازمه اي ندارد. جالب اين است که مروج نظريه تجربه ديني خود بر اين ملازمه تصريح دارد: «نفس تجربه دينى كسى را پيامبر نمىكند و صرف ديدن ملك يا پس پرده عالم شهادت، نبوت نمىآورد. در پيامبرى مفهومى و عنصرى از مأموريت مندرج است و همين است كه در تجربههاى متعارف عارفان وجود ندارد.»[10]
3ـ يقين آور بودن وحى
يكى ديگر از تفاوتهاى وحى با تجربه دينى آن است كه صاحب وحى به وحيانيت وحى يقين دارد و مىداند كه با عالم غيب ارتباط يافته و از جانب خداوند به او وحى شده و مأموريت يافته است. او براى يقين يافتن به وحى و حقانيت آن احتياج ندارد به جاى ديگرى مراجعه كند و تأييد بگيرد.
وحى چنان واضح، روشن و آشكار است كه براى صاحبش يقين قطعى و زوالناپذير مىآورد و همه دنيا اگر دست به دست هم بدهند، نمىتوانند ذرهاى در يقين او خلل ايجاد كنند و حال آن كه تجربه دينى و شهود چنين نيست. صاحب شهود وقتى به حالت عادى بر مىگردد، ممكن است شك كند كه آنچه برايش پيش آمد، واقعا شهود حقيقت بود يا تسويل نفس يا نداى باطن يا غير آن؟ و لذا شهود به تنهايى حجت نمىباشد و احتياج به معيار و ميزان دارد و بايد با آن معيار و ميران سنجيده شود و در صورت مطابقت با آن، حجيتش ثابت مىگردد.
از امام صادق (ع) سؤال شد: «نبى و پيامبر از كجا علم پيدا مىكند كه آنچه درخواب ديده حق بوده و از جانب ملك به او القا شد است؟ امام فرمود: خداوند او را موفق مىگرداند تا به اين علم و معرفت نايل گردد».[11]
«وحى در خواب» غير مستقيمترين نوع وحى است و از نظر سؤال كننده بالا، علم يافتن به حقانيت و وحيانيت آن خيلى مشكل بوده و لذا از آن سؤال كرده است و الّا در ديگر انواع وحى نيز پيامبر به توفيق و اراده و خواست خدا وحيانيت وحى را به طور قطع و يقين و واضح و آشكار درك مىكند. وقتى سخن ملك را مىشنود يا خود ملك را به صورت مجسّم مىبيند يا كلام بدون واسطه حق تعالى را مىشنود، در همان آن، يقين دارد و شاهد است كه اين كلام وحى و سخن حق تعالى است كه بدون واسطه يا به واسطه ملك به او القا مىشود و اين يقينش زايل شدنى نيست. به آيات و روايات زير توجه كنيد:
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَامُوسَى إِنِّى أَنَا اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ.[12]
از امام صادق (ع) درباره محدَّث سؤال شد. امام فرمود:«محدّث (كه شأن امامان و درجهاى از وحى است البته نه وحى تشريعى بلكه وحى تسديدى مانند وحى به ذى القرنين و همدم سليمان[آصف بن برخيا] و همدم موسى عليهالسلام[شمعون]) كسى است كه صداى ملك را مىشنود ولى خود ملك را نمىبيند». از امام سؤال شد:«چگونه مىداند آن، كلام ملك است؟»،امام فرمود:«اَنَّهُ يُعْطى السَّكينَةَ وَ الْوَقارَ حَتّى يَعْلَمَ اَنَّهُ كَلامُ مَلَكٍ»[13]: «چنان وقار و سکينه و اطمينانى به او داده مىشود كه يقين مىيابد آن كلام ملك است».
4- معجزه، اثبات كننده وحى براى مخاطبان
پيامبران هيچ گاه در وحيانيت وحى شك و شبهه نداشتند تا براى رفع شك خود دليل و بيّنه بخواهند از اين رو مىبينيم كه در قرآن نقل نشده كه پيامبرى براى اثبات وحيانيت وحى براى خودش دليل طلبيده باشد و خداوند هم دليل و بينهاى در جنب وحى براى اثبات وحيانيتش براى رسول، قرار نداده است و اما بيّنه و معجزه، دليل وحيانيت وحى براى ديگران است و پيامبران وقتى با گرفتن وحى، مأموريت ابلاغ مىيافتند، براى آن كه عموم مردم به راحتى بتوانند به وحيانيت آن يقين پيدا كنند، از خداوند طلب آيت مىكردند و خداوند هم آيت را براى ارائه به مردم در اختيار آنان مىنهاد. البته خود وحى، آيت و بيّنه و دليل قطعى بر وحيانيت خودش هست ولى چون دليل معقول است و عموم نمىتوانند به راحتى بر دلالت آن راه يابند، پيامبران از خداوند آيت، بيّنه و دليل محسوستر براى ارائه تقاضا مىكردند:
وَ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِن إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبَّكُمْ هذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً[14]: «و به سوى ثمود، صالح، برادرشان را (فرستاديم)، گفت: اى قوم من، خدا را بپرستيد، براى شما معبودى جز او نيست در حقيقت براى شما از جانب پروردگار دليل آشكار آمده است اين ماده شترِ خدا، براى شما آيتى است»؛ قَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنُ إِنِّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ حَقِيقٌ عَلَى أَنْ لاَأَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ[15]: «موسى گفت: اى فرعون، بى ترديد، من پيامبرى از سوى پروردگار جهانيانم. شايسته است كه بر خدا جز حق نگويم من دليلى روشن از سوى پروردگارتان براى شما آوردهام».
و از زبان حضرت عيسى (ع) مىفرمايد: إِنِّى عَبْدُ اللّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً[16]: «همانا من بنده خدايم، مرا كتاب داده و پيامبر قرار داده است.
در تمام موارد فوق به صراحت اعلام شد كه بيّنه براى مخاطبان است قد جاءتكم بيّنه، قد جئتكم بايّه، قد جئتكم ببينة و اگر در آيه 10 سوره مريم از قول زكرياى پيامبر نقل مىكند كه وقتى به وحى شنيد كه فرزند دار خواهد شد، عرض داشت: رَبِّ اجْعِلْ لى آيَةً؛ اينجا حضرت، آيتى بر وحيانيت آنچه بر او القا شده بود، نخواست زيرا به وحيانيت آن يقين داشت ؛ بلكه آيتى خواست تا دلش به وعدهاى كه خداوند داده بود مطمئن شود و آرام و قرار گيرد زيرا با پير بودن خود و نازا بودن همسرش، باور فرزند دار شدن برايش سنگين بود و در ضمن با وجود اين آيت، ديگران هم نمىتوانستند او را در نقل اين وعده تكذيب كنند و به مسخره بگيرند.
متاسفانه بعضي نويسندگان ومفسران بدون توجه به اين آيات و اين حقيقت روشن نقل مى کنند که «پيامبر اسلام در بدايت امر و پس از نزول اولين آيات سوره علق چنان كه طبرى مىآورد، هراسناك مى شود و به درستى ماهيت اتفاقى را كه برايش افتاده بود، نمىشناخت ».[17]
مطلب ديگر آن كه پيامبر ملك را مىديد و سخنش را مىشنيد ولى اين ديدن و شنيدن، عادى نبود و ديگران با اين كه چشم و گوششان سالم بود و در كنار پيامبر بودند، نه ملك را مىديدند و نه صدايش را مىشنيدند. بارها و بارها پيامبر (ص) در جمع مردم بود و در آن حال جيرئيل (ع) بر ايشان نازل مىشد و آياتى را به ايشان ابلاغ مىكرد و ديگران فقط مىديدند كه پيامبر از حالت عادى خارج شد و كانِّه در فشار سنگينى قرار گرفت و شاهد دانههاى درشت عرق بر سرو صورت ايشان بودند و چيز ديگرى نمىديدند و نمىشيندند ولى على بن ابى طالب (ع) مىفرمايد: «من نور وحى و رسالت را مىديدم و نسيم نبوت را استشمام مىكردم؛ من در حرا صداى ناله شيطان را شيندم و وقتى به رسول خدا عرض داشتم، فرمود:تو مىبينى آنچه را من مىبينم و مىشنوى آنچه رامن مىشنوم و تو پيامبر نيستى ولى و وصىّ و وزير هستى.»[18]
علاوه بر آن، وحى هميشه شفاهى نبود تا بگوييم اين صداى باطن و ضمير پيامبر است بلكه در مورد بعضى پيامبران سخن از وحى مكتوب است. خداوند تورات را در الواحى نوشت و وقتى حضرت موسى(ع) به کوه طور رفت، آن الواح بر ايشان نازل شد و با خود به ميان قوم آورد:
وَكَتَبْنَا لَهُ فِى الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا[19]: «و در الواح براى او در هر موردى پندى و براى هر چيزى تفصيلى نگاشتيم، پس آن را به جدّ و جهد بگير و قوم خود را وادار كن كه بهترين آن را فرا گيرند».
در اينجا ديگر نمىتوان گفت اين نوشته از ضمير مدعى رسالت است. بلكه قطعا اين احكام و معارف مكتوب، از منشأيى نازل شدهاند كه عالم و قادر مطلق است و بر جهان حكومت مطلقه دارد و او جز خدا نيست.
5ـ ختم وحي و تداوم شهود
تجربه دينى يا شهود، بعد از نبوت خاتم همچنان ادامه دارد كما اين كه قبل از آن هم بوده است اما بعد از پيامبر خاتم(ص) باب وحي و نبوت بسته است زيرا پيامبر اسلام به بالاترين مرحله عبوديت رسيد و شايستگى دريافت برترين و تكامل يافتهترين وحى الهى را يافت و وحى آخرين بر آن حضرت نازل شد و باب وحى تشريعى بعد از ايشان براى هميشه مسدود شد. معارف اعتقادى، اصول عملى، دستورهاى كلى و قوانين لازم براى سامان بخشيدن به حيات مادى و معنوى انسانها بر پيامبر خاتم نازل شد و توسط ايشان به مردم ابلاغ گرديد و پس از آن عالمان و مجتهدان خواهند توانست با كوشش عقلانى و عالمانه در مضامين كتاب و سنت همه دستورهاى لازم براى زندگى را از آن دو استنباط كنند و بر شخص ديگرى از عالم غيب احكام و دستوراتي وحى نخواهد شد.
شهيد مطهرى مىگويد: «مسائلى كه بشر از طريق وحى بايد آنها را كشف كند و از اين طريق بايد به بشر الهام شود، نامتناهى نيست؛ محدود است و متناهى. وقتى آنچه كه در ظرفيت و استعداد بشر نيست (و بشر نمىتواند به كمك عقل و فهم خود بدان برسد) بيان شد، مطلب ختم مىشود. آن وقت افرادى بعد از اين پيغمبر مي آيند كه در حدّ و درجه بسيارى از پيامبران گذشته هستند يا بالاتر از آن (عالمان ربانى) اما اينها ديگر نمىتوانند پيامبر باشند يعنى نمىتوانند خبر تازهاى بياورند. هر خبرى كه بياورند (در باب معارف و مقررات اخلاقى و اجتماعى و عبادى)، خبرى است كه قبل از اينها آورده شده، گفته شده و كشف شده است.»[20]
و اما باب تجربههاى دينى براى هميشه باز بوده و هميشه ممكن است انسان هايى با پيمودن طريق عبوديت و بندگى به جايى برسند كه حقايقى از عالم غيب را شهود كنند. معارفى از كتاب و سنت را دريابند كه عالمان و مجتهدان و صاحبان تجربههايى دينى قبل (بعد از پيامبر و امامان عليهم السلام) آن را شهود نكرده و بدان علم نيافته باشند.
يكى از فرقهاى مهم صاحبان تجربههاى دينى با صاحبان وحى در اين است كه خداوند صاحبان وحى را مقتدا قرار داده و مردم را موظف كرده به آنان اقتدا كنند و رهرو بينش و منش آنها گردند. صاحبان وحى آمدهاند تا راه مستقيم بندگى و طريق وصول به سعادت دنيا و آخرت را به بشريت بنمايند و حرف و عملشان حجت است:
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ[21]: «و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اينكه به اذن خدا مطاع باشد».
اما صاحبان تجربههاى دينى از چنين مقام و مصونيتى برخوردار نيستند و به هيچ وجه ما موظف نيستيم كه پيرو بى چون و چراى آنان باشيم. همان طور كه يادآورى شد، صاحبان تجربه دينى، غالبا در حال شهود يا بعد از شهود گرفتار شك و ترديد مىشوند.آيت اللّه جوادى آملى مىگويد: «معرفت شهودى نسبت به حقيقت هستى گرچه امرى است كه برهان عقلى بر امكان آن گواهى مىدهد و ليكن اولاً شهود داراى مراتب و مراحل مختلفى است و تنها در برخى از مراحل صاحب كشف در مرتبه شهود از يقين برخوردار است و شهودهاى جزيى و متزلزل حتى در حين مشاهده با يقين قرين نمىباشد. ثانيا شهود عارف براى كسى كه از آن محروم است معرفت يقينى را به دنبال نمىآورد (و او موظف به پيروى از آن شهود و پاى بندى به مضمون آن نيست)، هر چند كه محروم از شهود در برخى موارد، برهان يقينى براى انكار يا بر بطلان مشهود ديگران نمىتوان القا كند. كسى كه از شهود بى بهره است تنها در صورتى مىتواند به مشهود ديگرى آگاهى و يقين پيدا كند (و به مضمون آن معتقد و پاى بند گردد)كه بر آن شهود برهان يقينى اقامه گردد و اين برهان به طور مستقيم بر حقيقت مشهود اقامه شود (يعنى آنچه شهود شده با برهان يقينى اثبات گردد).»[22]
نويسنده تجربه نبوي از محى الدين عربي نقل مىكند: «كشف ولىّ، از مفاد كتاب و وحى نبى تجاوز نمىكند. هيچ كشفى نصيب ولى نمىشود مگر اين كه از جنس فهم كتاب خداوند باشد.»[23]
بنابراين باب کشف و شهود و تجربه هاي نبوي گرچه باز است اما کشف و تجربه عارفان زماني قابل پيروي است که با برهان و قرآن تاييد شود.
پي نوشت ها
1.عبدالكريم سروش، صراطهاى مستقيم، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط،1377، ص 7 به نقل از مرصادالعباد، ص 289.
2.نحل، 120 ـ 121.
3.مريم، 58.
4.آل عمران، 179.
5.انعام ،124.
6.سروش، پيشين، ص 3.
7.همان، ص 5.
8.همان، ص 20.
9.انعام، 93.
10.سروش، پيشين، ص 6 ـ 5.
11.كلينى، اصول کافي، ج1، ص 177.
12.قصص، 30 ـ 32.
13.كلينى، اصول کافي، ج1، ص271.
14.اعراف، 73.
15.اعراف، 105 ـ 104.
16.مريم، 30.
17.سروش، بسط تجربه نبوى، تهران: مؤسسه فرهنگى صراط،1377، ص 3.
18.نهج البلاغه، خطبه 192، ترجمه محمد دشتى، قم، نشر امام على (ع)، ص 118.
19.اعراف، 145.
20.مرتضى مطهرى، ختم نبوت، تهران: صدرا، بى تا، ص 72.
21.نساء، 64.
22.عبداللّه جوادى آملى، تبيين براهين اثبات خدا، قم، اسراء،1374، ص 260.
23.بسط تجربه نبوي، ص 145.
کد خبر: 13935114192
1393/5/11
|