مهمترین مطالبه مردم از امیر المومنین(ع) نفی تبعیض و ایجاد عدالت همه جانبه اجتماعی بود. این همان چیزی بود که توده های مردم از عثمان می خواستند و به دلیل بی توجهی او به آن مردم وی را به قتل رسانیدند.
موضوع: اندیشه
نویسنده: حجة الاسلام والمسلمین دکتر محمد نصر اصفهانی
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه)؛
مهمترین مطالبه مردم از امیر المومنین(ع) نفی تبعیض و ایجاد عدالت همه جانبه اجتماعی بود. این همان چیزی بود که توده های مردم از عثمان می خواستند و به دلیل بی توجهی او به آن مردم وی را به قتل رسانیدند. اینک مردم امیدوار بودند که با حکومتی، به رهبری علی(ع) عدالت را بدست آورند. بی عدالتی و تبعیض همه ابعاد حقوقی، مالی و ادرای دولت عثمان را تحت تاثیر قرار داده بود و اصلاحات انجام گرفته توسط امام علی(ع) نیز در همین راستا بود، یعنی اصلاحات حقوقى، اصلاحات مالى و اصلاحات مدیریتی.
الف ـ اصلاحات حقوقى: دیری از وفات پیامبر اکرم(ص) نگذشت که انواع تبعیض های حقوقی بر جامعه اسلامی رخ نمود. اولین تبعیض، تبعیض بین قریش و غیر قریش بود که در سقیفه تثبیت شد و مقرر گردید که از بین مهاجر و انصار و به طور کلی اعراب تنها قریش حق حاکمیت داشته باشند و دیگران در آن حقی نداشته باشند. تبعیض بین مسلمانان متقدم و مجاهد و مسلمانان متأخر و قاعد. اولین بار قرآن کریم بین مجاهد و قاعد،[۱] و مسلمانان متقدم و متأخر به لحاظ ایمانی تفاوت قائل شد.[۲] این تفاوت قرآنی همچون علم[۳] و تقوا[۴] در زمان پیامبر(ص) برای کسی امتیاز حقوقی به همراه نداشت. این تفاوت از زمان خلیفه دوم جنبه حقوقی پیدا کرد. او بین مجاهدین و غیر مجاهدین، کسانی که سابقه اسلام آنها بیشتر بود یا در جبهه های نبرد بیشتر شرکت داشتند در توزیع بیت المال تفاوت گذاشت و سهمیه بیشتری از بیت المال را به آنان اختصاص داد. تبعیض بین مهاجر و انصار رسماً از خلافت عثمان به وجود آمد، با وجودی که تحقیر انصار پس از جریان سقیفه به اجرا درآمد ولی در زمان عثمان آنان از پست های کلیدی برکنار شدند. تبعیض بین عرب و غیر عرب(عجم) یا موالی نیز رسماً از زمان خلیفه دوم و پس از پیروزی های گسترده مسلمانان بر غیر مسلمانان صورت گرفت.[۵] همین امر نیز باعث شد یک ایرانی خلیفه دوم را به قتل برساند. تبعیض بین خاندان حکومتی و مهاجر و انصار، تبیعض دیگری بود که عثمان آن را بنیان نهاد. مروان حکم داماد عثمان تصمیم گیرنده اصلی در امور مختلف حکومت بود. عثمان، ابوموسی اشعری را از بصره عزل کرد و عبدالله بن عامر پسر دائی خود را که نوجوانی بی تجربه بود به حکومت آنجا گماشت. عمار یاسر را از کوفه عزل کرد و ولید بن عقبه برادر مادری خود را حاکم آنجا ساخت. اشعث بن قیس حاکم آذربایجان، پدر زن عثمان بود.[۶] تبعیض بین مجرم و غیر مجرم نیز بویژه در زمان عثمان اعمال می شد.
از نظر امام علی(ع)، هیچ چیز صدر نشینتر از حق و عدالت نیست.[۷] از نظر مولا «عدالت» هم هدف حاکمیت و هم روش حاکمیت است. هدف وسیله را توجیه نمی کند و «از راه ستم نمی توان به عدالت رسید.»[۸] به همین جهت امام بنیان سیاست خود را بر بسط عدالت و نفی انواع تبعیض ها نهاد، سیاستی که عامل اصلی نابودی حکومتش شد، چرا که اشراف تحمل عدالت علی(ع) را نداشتند.
امام على(ع) از روز اول حکومت خود آب پاکی را به دست اشراف قریش که به این بی عدالتی ها خو کرده بودند ریخت و فرمود: ای مردم بدانید که آدمیان حقوق برابر دارند.[۹] «حق شما به عهده من آن است که به شما حقوق مساوى دهم.»[۱۰] حضرت در اعتراض مخالفین تساوى حقوق، در حالى که چوب نازکى بین انگشتان خود قرار داده بود فرمود: «من تمام قرآن را مطالعه کردم و هیچ فاصلهاى حتى به اندازه این چوب بین فرزندان اسماعیل و اسحاق نیافتم.»[۱۱]
حضرت خطاب به مالک اشتر در این خصوصمىفرماید:« براى دورترین مردم به تو همان حقى است که نزدیکترینشان از آن برخوردارند. از تو خواستهاند که حق همه را اعم از دور و نزدیک، نیکو رعایت کنى.[۱۲] اجراى حق را درباره هر که باشد، چه خویشاوند و چه بیگانه لازم بدار… هر چند دراجراى عدالت خویشاوندان و نزدیکان تو را زیان رسد.[۱۳] درباره خواص خویشاوندانت واز افراد رعیت، هر کس که دوستش مىدارى انصاف را رعایت نماى که اگر چنین نکنى ستم کردهاى و هر که بر بندگان خدا ستم کند افزون بر بندگان، خدا نیز خصم او خواهد بود.[۱۴]
حاکم سیاسى باید همه مردم را به یک نظر بنگرد و میل و علائقخصوصى خویش، نسبت به گروه هاى خاصى از مردم را از خود دور سازد. مولا در نامه به «اسود بن قطبه» فرمانرواى حلوان مىنویسند: «هر گاه والى نسبت به افراد رعیت میل و هواى گوناگون داشته باشد، از اجراى عدالت باز ماند. پس باید کار مردم، در حقى که دارند در نزد تو یکسان باشد.»[۱۵] حضرت حتى در نگاه کردن و بر خورد عادى با مردم هم معتقد به تساوى است. ایشان در نامه به کارگزار خود مىنویسند: « با مردم فروتن، گشادهروى و نرمخو باش. مبادا که یکى را به گوشه چشم نگرى و یکى را رویاروى نگاه کنى، یا یکى را به اشارت پاسخ گوئى و یکى را با درود و تحیت. با همگان یکسان باش تا بزرگان به طمع نیفتند و تو را به ستم کردن بر ناتوان برانگیزند و ناتوان از عدالت تو نومید نگردد.»[۱۶]
ملاک برخورد دولت اسلامى با مخالفین همچون مردم عادى ازنظر مولا انصاف است. انصاف به این معنا که کارگزاران حکومتى باید همواره خود را بهجاى شهروند مخالف یا موافق نظام سیاسى قرار دهند و همان برخوردى که انتظار داشتند اگر مخالف بودند، با آنان می شد، داشته باشند. مولا در عهد نامه به محمد بن ابوبکر مىنویسند: «براى تودههاى مردم همان را دوست داشته باش که براىخود و خانواده خود دوست دارى، و نسبت به آنها از همان پرهیزدار که براى خود وخانواده خود پرهیز مىدارى. چنین سیاستى بهترین حجت در برابر خداست و بهترین روش براى مردم است.»[۱۷] حضرت در نامه به ابن عباس عامل خود در بصره، نسبت به نادیده گرفتن حقوق شهروندان یعنى مردم بصره که از مخالفین سیاسى حضرت محسوب مىشدند و با حکومت مولا در جنگ جمل همراهى نکردند هشدار مىدهد: « با وجودى که بصره جایگاه فرود آمدن ابلیس است و کِشتگاه فتنهها و آشوبهاست، مردم آنجا را به نیکى کردن خوشدل نما و گره وحشت از دلهایشان بگشاى.»[۱۸]
مولا در عهدنامه به مالک اشتر مىفرماید: « مهربانى و دوست داشتن مردم و لطف درحق ایشان را شعار دل خود ساز، چونان حیوان درنده مباش که خوردن مردم را غنیمت شمارى، زیرا آنان دو گروهند یا همکیشان تو و یا همانندان تو در آفرینش هستند. از مردم خطاها سر خواهد زد و مشکلاتی عارضشان خواهد شد و به عمد یا خطا لغزشهایى کنند. از عفو و بخشایش خویش نصیبشان ده، همانگونه که دوست دارى که خداوند نیز از عفو و بخشایش خود تو را نصیب دهد.»[۱۹] سخنانحضرت در مورد آن زن ذمى معروف است که مىفرمود: «شنیدهام که کسى بر زنى از اهل ذمه تعرض کرده است بر عفت او دست درازى کرده، روسرى او را برداشته، دستبند، گردنبند و گوشوارهاش را ربوده است، خلخال از پاى او بیرون آورده و آن زن جز آنکه انّا لله گوید و فریادرسى مسلمانان را طلب کند و از او ترحم جوید چارهاى نداشته است…اگر مرد مسلمانى پس از این رسوایى و اندوه بمیرد، نه تنها نباید ملامتشکرد، بلکه مرگ او را سزاوارتر است.»[۲۰]
نکته مهم در این خصوص قائل شدن حق شهروندى حتى براى مشرکین و ترتیب اثردادن به شکایت آنهاست. مولا خطاب به یکى از کارگزاران خود مىنویسد: «دهقانان شهر تو، از درشت خویى و سخت دلیت شکایت کردهاند؛ گفتهاند که ایشان را تحقیر مىکنى و بر ایشان ستم روا مىدارى. نگریستم دیدم که آنان هنوز مشرکند و سزاوار آن نیستند که به خود نزدیکشان سازى ولى چون در پناه اسلامند نشاید که آنان را از خودبرانى یا بر ایشان ستم روا دارى.» [۲۱]
معمولاً انسانها به علت جرمى که زمانى مرتکب شدهاند، از کلیه حقوق اجتماعى نیز محروم مىشوند، در حالى که این رفتار منصفانه نیست، کسى که مستحق مجازاتی است، نباید بیش از آن مجازات، متحمل شود. مولا، با اشاره به سنت پیامبر(ص) این نوع از تبعیض را نیز مردود مىشمارند: «رسول خدا(ص) مردم را به سبب گناهى که مرتکب شده بودند، مؤاخذه کرد و حد خدا را برایشان جارى ساخت ولى از سهمى که اسلام بر ایشان معین کرده بود منعشان ننموده و نامشان را از میانمسلمانان نزدود.»[۲۲]
ب ـ اصلاحات مالی: امیر المومنین(ع) به شدت از سیاستهای مالی عثمان ناراحت بود. حضرت مىفرماید: «عثمان بیت المال را شخصى کرده، مصرف مىکرد و خویشان پدرى خود را نیز در آن شریک ساخته بود، آنان مال خدا را با شوق و میل زیاد مىخوردند.»[۲۳] به همین جهت، امام به محض ورود به عرصه حکومتی اعلام کرد: « اى مردم! من یکى از شمایم، هر چه من داشته باشم شما نیز دارید و هر وظیفه که بر عهده شما باشد بر عهده من نیز هست. من شما را به راه پیغمبر مى برم و هر چه را که او فرمان داده است در دل شما رسوخ مى دهم. جز این که هر قطعه زمینى که عثمان آن را به دیگران داده و هر مالى که از مال خدا عطا کرده باید به بیت المال باز گردانیده شود. هیچ چیز حقّ را از میان نمى برد، هر چند مالى بیابم که با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و کنیزى خریده باشند و حتّى مالى که در شهرها پراکنده باشند آنها را باز مى گردانم. در عدل، گشایش است و کسى که حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگ تر است.»
ایشان صریحاً دستور داده بود در تقسیم بیت المال بین قریش و انصار، عرب و غیرعرب و کسى که آزاد است و آن که از موالى است، یعنی سابقه بردگى داشته است تفاوت گذاشته نشود.[۲۴] «طلحه» و «زبیر» به سابقه دیرینه خود در اسلام، نزدیکى خانوادگىشان به پیامبر(ص) و زحمات طاقت فرسایشان جهت پیشرفت اسلام برای بهرهبردارى از امکانات دولتى استدلال مىنمایند، ولی حضرت در پاسخ مىفرمایند: اگر آنچه شما گفتید دلیل بهرهبردارى بیشتر است، من در این موارد پیشینه روشنترى از شما دارم، علاوه بر این رهبر کشور بزرگ اسلامى نیز هستم ولى «نصیب من و کارگر من از بیتالمال هیچ تفاوتى با هم ندارد، هر دو بطور مساوى بهره مىبریم.»[۲۵] «شما را در چه چیزى حقى بوده و من آن را از شما دریغ داشتهام؟ و در تصرف کدام نصیب و عطایى، خود را بر شما ترجیح دادهام؟…اینکه چرا در تقسیم مساوات روا مىدارم، این چیزى است که من به رأى خود یا از روى هواى نفس در آن قضاوت نکردهام، من و شما دو تن دیدهایم که رسول الله (ص) در این باب چه حکمى آورده و چگونه عمل کرده است.»[۲۶]
على(ع) نه تنها حاضر نیست بین خود و مردمش تبعیضى روا دارد بلکه بعکس خود را در سطح افراد عادی هم نمی داند. بر خود سخت مىگیرد تا تساوى خود را با ضعیفترین مردم تحت حکومتش حفظ کرده باشد و فقر و محرومیت آنها از یادش نرود. او در نامهاى به فرماندارش در بصره، عثمان بن حنیف، پس از اعتراض به او به دلیل شرکت در یک جلسه اشرافی، مىنویسد: «آیا به همین راضى باشم که مرا امیرالمؤمنین گویند و با مردم در سختی هاى روزگارشان مشارکت نداشته باشم؟ یا آنکه در سختى زندگى رهبرشان نشوم.»[۲۷] با همین استدلال او بر خود سخت می گرفت، مىفرماید: «خداوند، بر پیشوایان دادگر مقرر فرموده است که خود را در معیشت با مردم تنگدست برابر دارند تا بینوایى را رنج بینوایى به هیجان نیاورد و موجب هلاکتش گردد.»[۲۸] حضرت خطاب به فرماندار خود در مصر، مالک اشتر مىنویسد: «بپرهیز از اینکه به خود اختصاص دهى، چیزى را که همگان را در آن حقى است…خیلی زود حجاب از برابر دیدگانت برداشته خواهد شد و می بینى که داد مظلوم را از تو مىستانند.»[۲۹]
هنگامى که بین رهبرى و مردم تبعیض روا نباشد، به طریق اولى خانواده و اقوام او نیز با دیگران برابر خواهد بود. به همین جهت مولا حاضر نشد که حتی یک پیمانه سه کیلویى گندم بیش از دیگران به برادر عیال وار خود، عقیل بپردازد[۳۰] ایشان در ضمن شماتت کارگزار خود، عبد الله بن عباس،[۳۱] که بیت المال را برداشته و فرار کرده بود مىفرمایند: «از خدا بترس و اموال این قوم را به آنها برگردان … به خدا سوگند اگر از حسن و حسین چنین کارى سر مىزد نه با ایشان مدارا و مصالحه مىنمودم و نه هیچ یک از خواستههایشان را برآورده مىساختم تا آنگاه که حق را از ایشان بستانم و باطلى را که از ستم ایشان پا گرفته است بزدایم.»[۳۲]
ج ـ اصلاحات مدیریتی: با توجه به اینکه همه مردم برابر هستند و هیچ کس از حق ویژه برخوردار نیست و افراد از هر نژاد، جنس، مال و موقعیت اجتماعى، حقوق برابر دارند، در اعطای مسئولیت سیاسی نمىتوان حق ویژهاى براى کسى در نظر گرفت مگر کسى که شایستگى مسئولیت داشته باشد. امام می فرماید: «سزاوارترین مردم به خلافت کسى است که بر آن از همه تواناتر و از همه به امر خدا داناتر باشد»[۳۳] نه آن کس که به زور مردم را به خود می خواند. حکومت حقی است که به دلیل توانمندی مدیریتی فرد و آگاهی به دین، مردم با رضایت خود به کسی واگذار می کنند.
امیر المومنین این قاعده را در مرحله اول برای خود می پذیرد و تأکید مىکند: «مردم نه از روى اکراه یا اجبار بلکه به رضا و اختیار با من بیعت کردند.»[۳۴]
بیعت، امضاء مقبولیت حکومت از جانب مردم است و آنها آزاد هستند با هر کس که عقلاً و شرعاً شرایط رهبرى را دارد بیعت نمایند. مولا هیچ کس را مجبور به پذیرش حکومت خود نمىنمود. حتى زمانى که تعداد انگشت شمارى از بزرگان مدینه حاضر به بیعت با او نشدند و مالک اشتر و عمار یاسر پیشنهاد مىدهد آنها را مجبور به بیعت کنیم حضرت مىفرماید: «بگذار تا مردم بر حسب رأى خویش روند. کسى که با ما رغبت ندارد ما را نیز با او حاجتى نیست.»[۳۵] حضرت انواع دیگر مشروعیت و اقتدار را که ناشى از اعمال زور یا طمع مردم باشد را از خویش برى مىداند و مىفرماید: «بیعت کردن مردم با من همچون بیعت با سلطان قدرتمند و غاصب یا فرد صاحب قدرت مالى نبوده است.»[۳۶]
مولا خطاب به مردم مىفرمایند: «مرا یارى کنید هر چند خلاف میلتان باشد. سوگند به خدا حق ستمدیده را از ستمگر بستانم و مهار در بینى ستمگر مىنمایم.»[۳۷]
حکومت نماینده و وکیل مردم است،[۳۸] حق استبداد ندارد و نباید بهخواستههاى مردم بىاعتنا باشد. حضرت به اشعث بن قیس مىفرماید: «حوزه فرمانروائیت طعمه نیست بلکه امانت است بر گردن تو، تو را نرسد که خود هر چه خواهى مردم را فرمان دهى.»[۳۹]
مولا هلاکت سیاسی عثمان را به این جهت مىدانست که مشورت نمىکرد و به نظر عقلاء جامعه بىاعتنا بود: «او به استبداد و خودکامگى فرمان مىراند و استبداد و خود کامگىاش سبب تباهى کارها شد.»[۴۰] حضرت مىفرمایند: «هرکس استبداد ورزد، هلاک شود و هر کس مشورت نماید با عقول مردم شریک است.»[۴۱] عملکرد خود امام بنابر بیان خود مشورت در غیر کتاب و سنت است.[۴۲] لذا خود فرمود: «جز اجراى حکم خدا، کارى را بى مشورت شما انجام نمىدهم.»[۴۳] حضرت در اثر مشورت، گاه ازتصمیم خود منصرف مىشد.[۴۴] خواست و آراء مردم چنان براى رهبرى و نظام سیاسى حائز اهمیت است که اگر نظر جمع حتى مخالف مصالح خود آنها نیز باشد باید از آن پیروى کرد. حضرت با اینکه حکومت سه خلیفه مسلمین را به حق نمىدانست با این حال چون جماعت با آن بیعت کردند او نیز با همه آنها بیعت نمود.»[۴۵]
استبداد در اداره کشور مایه نابودى است و مشورت با مردم و تأمین مطالبات آنان وظیفه. امام مىفرماید: «هرکه به حکومت رسد همه چیز را براى خود خواهد و هر که خودکامگى پیشه کند به هلاکت رسد و هر که با مردم مشورت نماید، در خردشان شریکشده است.»[۴۶] امام در مورد عثمان مىفرماید: «او به استبداد و خودکامگى فرمان مىراند و استبداد و خود کامگیش سبب تباهى کارها شد. شما از او ناخشنود بودید و در برافکندنش بى تاب.»[۴۷]
به عبارت بهتر از نظر مولا ارزشحکومتدارى در همین است که فرصت اجراى مسئولیت و تکلیف احقاق حق فراهم مىشود. روزى مولا مشغول وصله کردن کفش خود بود که ابن عباس وارد شد. احتمالاابن عباس از کار امام تعجب کرده و با نگاه خود خواسته است به امام بفهماند با وجود کارهاى مهم حکومتى بهتر نیست ایشان یک کفش نو خریدارى کند؟ حضرت خطاب بهابن عباس مىفرمایند: این کفش چقدر مىارزد؟ وى پاسخ مىدهد: هیچ. حضرتمىفرمایند: «به خدا سوگند که من این کفش را از حکومت بر شما بیشتر دوست دارم، مگر آنکه در آن حقى را بر پا دارم یا باطلى را بر افکنم.»[۴۸] وظیف حکومت از نظر امام بسط عدالت و تامین مطالبات مردم است. حضرت می فرمایند: «حق شما بر من این است که عدالت را برقرار سازم…آنچه شما دوست دارید را برایتان فراهم نمایم و آرزوهاى شما را تدارک نمایم.»[۴۹]
بنابراین حکومت وظیفهاى جز احقاق حق و مقابله با ناحق بر اساس عدالت و تامین مطالبات مردم بر پایه انصاف ندارد. مولا معتقد است ارزش حکومت براى ایشان تنها و تنها به همین جهت است و مبارزه و جنگ با باطل و ناحق را فقط از آن رو موجّه مىدانند که بتوان از طریق آن به صلح، امنیت و عدالت رسید؛ لذا حضرت به انگیزه جنگهاى خود اشاره مىکنند که: امروز باطل را بر مىدرم تا چهره حق از پهلوى آن آشکار شود. اصولا رمز دوام حکومتها اداء حقوق مردم است، حضرت خطاب به فرماندهان لشکر خود مىگوید: «آنان که پیش از شما بودند هلاک شدند، زیرا مردم را از حقوقشان محروم نمودند، تا مردم با دادن رشوه حق خود را به دست آورند و مردم را به راه باطل کشانیدند و مردم هم از پى ایشان رفتند.»[۵۰]
حضرت مىفرمایند: «هر ذلیل ستمدیدهاى در نزد من عزیز و ارجمند است تا حقش را بگیرم و به او دهم و هر نیرومند سرکش در نزد من ناتوان و حقیر است تا حق ستمدیدگان را از او بستانم.»[۵۱]
[۱] فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم علی القاعدین درجه.۴نساء،۹۵
[۲] لا یستوی منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل.۵۷حدید،۱۰
[۳] یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات،۵۸مجادله،۱۱
[۴] ان اکرمکم عند الله اتقاکم۴۹حجران۱۳
[۵] هنگامی که جنگ «قادسیه» در گرفت، تعداد چهار هزار نفر ایرانی به سپاهیان عرب پیوستند. این افراد که «حمراء» (سرخ رویان) نامیده شدند برای پیوستن خود به سپاه عرب، شرط کردند: پس از جنگ به هر کجا خواستند بروند و با هر قبیله که خواستند، هم پیمان شوند و سهمی نیز از غنائم جنگی برگیرند. اینها بعد از پیوندشان با بعضی از قبائل عرب، اصطلاحاً «موالی» آن قبایل، نامیده شدند. موالی در عراق به عنوان شهروند درجه دوم، شناخته می شدند. از همان ابتداء کارهای پر مشقت، همچون چرخاندن و بر پای داشتن بازار و راهسازی، به آنها واگذار می شد. راه ندادن عجمان به «مدینه الرسول» که در زمان خلیفه دوم مرسوم شد، می توانست یک نوع حقارت برای جنس عجم به حساب آید. خلیفه وقتی دید که مردم در داشتن «بردگان عجم» دستشان باز است، سزاوار نمی دید که با وجود آنها، «بردة عرب» وجود داشته باشد. او از بکارگیری عجمان در ادارة امور، نگران بود. گفته شده که علّت ترور خلیفه دوم نیز توسط یک ایرانی به جهت سختگیری صاحب او در حقش بود. خلیفه با تغییر شرایط کار او، مخالفت کرده بود. خلیفه وقتی در طواف مشاهده کرد دو نفر به «زبان فارسی» تکلّم می کنند، بدانها گفت که به عربی سخن بگویند. او اضافه کرد، کسی که زبان فارسی یاد گیرد، مروت او از میان خواهد رفت. بنا به سنتی که خلیفه دوم نهاده بود، عربان اجازه داشتند تا در میان عجمان، زن بگیرند. اما به آنها زن داده نمی شد. این مشابه تبعیضی بود که قبلاً ایرانیان در حق عربها روا می داشتند. مسعودی، مروج الذهب ج ۲ ص ۵۶ بعدها در عهد عثمان، این مسائل بیشتر تقویت گردید. در دورة بنی امیه، مسائل نژادی تشدید شد. معاویه می گفت: موالی رو به ازدیاد نهاده اند، باید جمعی از آنها را کشته، و جمعی را برای ساختن راه نگه داشت. بالاخره بر اساس همین شیوه و روش، عرب قادر بود از آنان ارث ببرد اما آنها از عربان ارث نمی بردند! امامت نماز بدانها واگذار نمی شد، و حق نداشتند درصف مقدم جماعت بااییستند در مجموعه های شعری عربی، قصیده های زیادی در هجو موالی گفته شده است. احادیثی نیز در مذمت عجمان ساختند. و گفتند: پیامبر فرموده: «ابغض الکلام الی اللّه الفارسیه و کلام الشیاطین» همچنین نقل شده: «اذا غضب اللّه تعالی انزل الوحی بالفارسیه و اذا رضی انزله بالعربیه.» برای زنگیان، سودانی ها و حبشی ها نیز وارد شده است. عده ای متأسف بودند که موالی حدیث می نویسند! همچنین «حجاج» اجازه نداده بود، موالی به سمت «قضا» منصوب شوند. با اینکه موالی معمولاً در جنگها و فتوحات، شرکت می کردند به هنگام تقسیم غنائم، از اعراب سهم کمتری می گرفتند ناگوارتر اینکه از آنچه به نام «عطاء» از «بیت المال» به مردم داده می شد، به موالی سهمی داده نمی شد. از «مغیره» نقل شده که علی (ع) تمایل زیادی نسبت به حمایت از «موالی» داشت. در حالیکه عمر بالعکس بود.
[۶] اخبارالطوال ص۱۷۴ و ۱۷۵
[۷] نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص۳۲۷
[۸] نهج البلاغه، نامه۵۹، ص۳۳۹٫کلام ۱۲۶، ص۱۳۱
[۹] و عَلِّموا ان الناس عندنا فى الحق اُسوَة. نهج البلاغه، نامه۷۰، ص ۳۴۸
[۱۰] ن تکونوا عندى فى الحق سَواء. نهج البلاغه، نامه۵۰، ص۳۲۰
[۱۱] احمد بن یعقوب؛ تاریخ یعقوبى، ابراهیم آیتى، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،۱۳۵۶، ج۲، ص۸۲
[۱۲] نهج البلاغه، نامه ۵۳ ص ۳۳۱
[۱۳] نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص ۳۳۳٫
[۱۴] نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص۳۲۳٫
[۱۵] نهج البلاغه، نامه ۵۹، ص ۳۳۹٫
[۱۶] نهج البلاغه، نامه ۴۶، ص ۳۱۷٫
[۱۷] تمام نهج البلاغه، ص۷۰۶٫
[۱۸] نهج البلاغه، نامه ۱۸، ص۲۸۲٫
[۱۹] نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص ۳۲۳٫
[۲۰] شیخ مفید، الارشاد، هاشم رسولى، انتشارات علمیه اسلامیه، ۲۷۹-۲۸۰٫ خطبه ۲۶، ص۳۳٫
[۲۱] نهج البلاغه، نامه ۱۹ ص ۲۸۲
[۲۲] نهج البلاغه، خطبه ۱۲۷، ص۱۳۲٫
[۲۳] نهج البلاغه، خطبه۳، ص۱۵
[۲۴] شیخ مفید، اختصاص، چاپ کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ه ص۱۵۲
[۲۵] فوالله ما انا و اجیرى فى هذا المال الا بمنزلة واحد. تمام النهج البلاغه، کلام۱۰۷، ص۴۸۹
[۲۶] نهج البلاغه، خطبه ۱۹۶، ص ۲۱۵٫
[۲۷] نهج البلاغه، نامه ۴۵، ص۳۱۵
[۲۸] نهج البلاغه، کلام ۲۰۰ ص ۲۱۷
[۲۹] نهج البلاغه، نامه ۵۳ ص ۳۳
[۳۰] نهج البلاغه، خطبه ۲۱۵، ص ۲۳۴٫
[۳۱] تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۱۲۱٫
[۳۲] نهج البلاغه، نامه ۴ ص ۳۲۱٫
[۳۳]نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲، ص۱۸۳
[۳۴] تمام نهج البلاغه، نامه ۱ ، ص ۲۷۱٫ فبایعتمونى مختاریین. خطبه۴۲، ص۳۲۰
[۳۵] الفتوح، ۳۹۵٫ دع هولاء الرهط. الامامة و السیاسة، ص۴۹٫
[۳۶] نهج البلاغه، نامه ۵۴، ص ۳۳۷٫
[۳۷] نهج البلاغه، کلام ۱۳۶، ص ۱۴٫
[۳۸] انتم خزان الرعیه، و وکلاءُ الرعیه. نهج البلاغه، نامه۵۱، ص۳۲۱٫
[۳۹] نهج البلاغه، نامه۵، ص۲۷۳-۲۷۴٫
[۴۰] نهج البلاغه، کلام۳۰، ص۳۷٫
[۴۱] نهج البلاغه، قصار۱۵۲، ص۳۸۸٫
[۴۲] لو وقع حکم لیس فى کتاب الله بیانه و لا فى سنة برهانه و احتیج الى المشاورة فیه لشاورتکما فیه. بحارالانوار، ۷،۱۶
[۴۳] نهج البلاغه، نامه ۵۰، ص ۳۲۰٫
[۴۴] الفتوح، ص۴۰۲٫
[۴۵] تمام نهج البلاغه، کلام ۱۱۳، ص۴۸۹٫
[۴۶]نهج البلاغه، حکمت۱۵۲، ص۳۸۸
[۴۷] خطبه ۳۰، ص۳۷
[۴۸]و الله لهى احبّ الىّ من امرتکم الا اتیتم حقاً او ارفع باطلاً. نهج البلاغه، خطبه ۳۳، ص۳۹٫
[۴۹] فاما حقکم علىّ العدل…فتنالوا ما تحبون و تدرکوا ما تأملون. تمام النهج البلاغه، خطبه۹۲، ص۳۹۱٫
[۵۰]نهج البلاغه، نامه ۷۹ ص ۳۵۳٫
[۵۱] الذلیل عندى عزیز، حتى آخذ الحق له، و القوىّ عندى ضعف حتى آخذ الحق منه. نهج البلاغه، خطبه ۳۷، ص۴۳٫