حجت الاسلام قاضی زاده در ابتدای این نشست گفت: در انتخابات اخیر ریاست جمهوری به فرهنگ انتخاباتی مردم مفهوم جدیدی به نام حق الناس بودن رأی مردم اضافه شد
موضوع: اندیشه
نویسنده: حجة الاسلام ولمسلیمن دکتر قاضی زاده
به گزارش مرجع ما (پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه) به نقل از موسسه فهیم؛
بسم الله الرحمن الرحیم
موسسه فهیم دکتر کاظم قاضی زاده اقتضائات فقهی حق الناس بودن رأی مردم
به گزارش روابط عمومی موسسه فهیم، دویست و یازدهمین جلسه نظریه پردازی موسسه فهیم شب گذشته ـ شنبه 20 اردیبهشت ـ با موضوع "اقتضاءات حق الناس بودن رأی مردم"، با سخنرانی «حجت الاسلام و المسلمین کاظم قاضی زاده» و با حضور اساتید، طلاب، دانشجویان و پژوهشگران در محل موسسه فهیم قم برگزار شد.
حجت الاسلام قاضی زاده در ابتدای این نشست گفت: در انتخابات اخیر ریاست جمهوری به فرهنگ انتخاباتی مردم مفهوم جدیدی به نام حق الناس بودن رأی مردم اضافه شد تصریح رهبری و فضای تبلیغات الهام بخش این بود که این مسأله باید واکاوی بیشتری شود.
وی در بیان تعریف اصطلاحی واژه حق اظهار داشت: حق به معنای ثبوت و ثابت است و در قرآن و نقل های روایی در برابر باطل، ضلالت و گمراهی، سحر و جادو و یا در برابر هوی و هوس هایی که ثبوت واقعی و شرعی ندارند به کار رفته است.
این استاد حوزه و دانشگاه با اشاره به اینکه حق در مفهوم خاص آن در مقابل تکلیف است، در مورد تفاوت های حق و تکلیف عنوان کرد: حق قابل اسقاط و واگذاری است ولی تکلیف این طور نیست، حق اقتضای تکلیف مقابل را دارد و در مقابل حق، تکلیف مقابل وجود دارد ولی نمی توان گفت هر جا حق است حق مقابلی نیز وجود دارد.
وی افزود: حق نوعی امتیاز و اختیار است ولی تکلیف وظیفه ای ایست که بر عهده کسی است. در حکم و تکلیف لحاظ سلطه نشده است ولی کسی که محق است لحاظ سلطنت شده است.
حجت الاسلام قاضی زاده با استناد به کلمات بزرگان در بیان تفاوت حق و تکلیف خاطر نشان کرد: مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی معتقد بود در حق الناس مثل قصاص، قذف و تعزیر در سبّ، سلطنت برای صاحب حق وجود دارد و منوط به اختیارشان است ولی استیفای حق الله مثل حد زنا و شرب خمر به دست انسانها نیست و امر الهی است. و مرحوم آیت الله میرزا جواد تبریزی معتقد بود که حق الناس حکم ثابت است به خاطر رعایت دیگران، هر چند طرف مقابل مرده باشد مثل تشییع جنازه، و حق الله به خاطر رعایت غیر نیست.
وی با بیان اینکه علامه مجلسی گفته است که در تعارض حق الله با حق الناس، حق الناس مقدم است افزود: آیت الله خویی نیز در دَوران امربین حق الله و حق الناس معتقد بود که چون جنبه حق اللهی در حق الناس نیزوجود دارد و گویا حق الناس حق الله هم هیت پی حق الناس مقدم است.
این استاد حوزه و دانشگاه با اشاره به اینکه در بین فقهای شیعه دو دیدگاه کلی درباره انتخابات و رأی مردم وجود دارد افزود: دیدگاه اول این است که انتخاب به عنوان امر مستحدث در دنیای مدرن و متمدن امروزی امری غیر شرعی است و در جهت کارآمدی نظام و حفظ صورت ظاهر در جهان متمدن امروز به کار می آید و دیدگاه دوم این است که انتخابات به عنوان مصداق امروزین حقانیت حکومت بر مردم و حلقه متمم مشروعیت دینی است.
وی ادامه داد: شیعه در عصر حضور معتقد به نصب ولایت سیاسی پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) و بطلان مشروعیت سقیفه، شورا و بیعت در برابر نصب الهی است و در عصر غیبت به خاطر اینکه شیعیان از عرصه حکومت و حاکمیت دور بودند علما شرایط حاکم را طوری بیان می کردند که منطبق با معصوم باشد و حاکمیت در سایه مثل ولایت فقیهان که در امور جزیی و در بعضی از موادر مبتنی بر رضایت مردم باشد را قبول می کردند و در این مباحث حق شهروندی و انتخابات دیده نمی شد.
حجت الاسلام قاضی زاده تاکید کرد: دیدگاهی که معتقد است حاکمیت در عصر غیبت حاکمیت الهی ـ مردمی بر اساس حکم خدا و رضایت مردم است، دیدگاه جدیدی است و این دسته از عالمان به ادله؛ خلافت انسان، امر به مشورت در حوزه عمومی و ولایت عمومی مومنان استدلال می کنند.
وی با بیان اینکه بعد از انقلاب دیدگاه حاکمیت بر اساس حکم خدا و حق مردم نهادینه شده است اظهار داشت: علامه طباطبایی، شهید صدر، محمد جواد مغنیه، محمد تقی جعفری، آیت الله سبحانی، شیخ مهدی شمس الدین، آیت الله خامنه ای، آیت الله طالقانی و علمای دیگر این دیدگاه را قبول کرده اند.
این استاد حوزه و دانشگاه در بیان اقتضاءات فقهی حق الناس بودن رأی مردم خاطر نشان کرد: بر اساس دیدگاه حق الناس بودن رأی مردم، باید بستر سازی مناسب در جهت رأی گیری متعارف از مردم وجود داشته باشد و نباید بر اساس سلایق سیاسی حکمرانان انتخاب مردم محدود شود.
وی افزود: رعایت عدالت در امکان تبلیغ آراء و اندیشه ها به صورت عرفی و دسترسی مردم به مبادی تصمیم گیری، حرمت اثر گذاری غیر متعارف برای رای مردم مثل تبلیغات یک طرفه و ایجاد ترس واهی از انتخاب بعضی از سلیقه های سیاسی، حرمت تقلب کاندیداها در انتخابات، حرمت جابجایی آراء مردم از دیگر اقتضاءات حق الناس بودن رأی مردم است. وی افزود جبران خلاف کاری و احیانا تقلب کاندیداها و مجریان نیز به سادگی امکان پذیر نیست و با استغفار مشکل بر طرف نمی شود و به تعبیر علامه مجلسی توبه از حق الناس با استغفار محقق نمی شود و نیاز به حلالیت ذی حق یا جبران دارد
حجت الاسلام قاضی زاده در پایان عنوان کرد: اگر کسی حق الناس بودن رای مردم را صرفا حکم حکومتی بداند طبعا به این لوازم پایبند نیست و این لوازم را طرح نخواهد کرد. اما بر خلاف ظهور مفهوم حق الناس نظر داده است.
زبان وحى
زبان،آسانترین وسیله انتقال مفاهیم ذهنى در انسان به شمار مىرود وسادهترین ابزارى است كه آدمى مىتواند در حیات اجتماعى،معانى متصوره خویش را مورد تبادل و تفاهم قرار دهد.مساله خطیر تفهیم و تفهم كه لازمه زندگىاجتماعى است تنها از همین راه است كه سهل و ساده انجام مىگیرد. لذا خداوندپس از نعمت آفرینش،آن را از بزرگترین نعمتها یاد كرده است الرحمان. علمالقرآن.خلق الانسان.علمه البیان(1)،پروردگارى كه گستره رحمت او موجب گردید تا قرآن را به انسان بیاموزد،بزرگترین نعمتى را كه پس از نعمت آفرینش به او ارزانىداشت،نعمتبیان بود.
شرایع الهى كه براى انسانها آمده و با آنان سخن گفته،از همین شیوه معمولى ومتعارف بهره جسته است." و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم(2)،و هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آن كه با زبان مردم خویش سخن گوید،تا[بتواند پیام الهىرا]براى آنان روشن سازد".از این رو زبان شریعت همان زبان مردم است و چون روىسخن با مردم است،باید با زبانى قابل فهم ارائه گردد.
قرآن در میان قوم عرب نازل گردید و با زبان عربى رسا و آشكار بر آنان عرضهشده است." انا انزلناه قرآنا عربیا لعلكم تعقلون(3)،ما، قرآن را به زبان عربى فرستادیم تابتوانید[خطاب به عرب]آن را درك كنید".
" انا جعلناه قرآنا عربیا لعلكم تعقلون(4)،ماآن را قرآنى عربى قرار دادیم تا بتوانید[پیام]آن را دریافت دارید".به علاوه خداوندزبان قرآن را زبان عربى آشكار معرفى كرده است: و هذا لسان عربی مبین(5)«مبین»بهمعناى آشكار است.
" نزل به الروح الامین.على قلبك لتكون من المنذرین بلسان عربیمبین(6) ،روح الامین[ جبرئیل]آن را بر دلت نازل كرد تا[در نافرمانىها]ازهشدار دهندگان باشى[و آن را]با زبان عربى آشكار[آورد]". "و لقد یسرنا القرآن للذكرفهل من مدكر»(7)،و قرآن را براى پند آموزى سهل و آسان كردهایم،پس آیا پند گیرندهاىهست؟".
" فانما یسرناه بلسانك لعلهم یتذكرون(8)،در حقیقت[قرآن]را بر زبان تو سهل وآسان گردانیدیم،امید كه پند گیرند". "قرآنا عربیا غیر ذی عوج لعلهم یتقون(9)، قرآنىعربى بىهیچ پیچیدگى[رسا و روشن]،باشد كه آنان راه تقوا پویند".
لذا باید گفت:زبان وحى-یا زبان قرآن-همان زبان عرف عام است (10)كه موردخطاب قرار گرفتهاند كه سهل و آسان و بدون پیچیدگى در بیان بر آنان عرضه شده.
البته هر یك بر وفق استعداد خود از آن بهرهمند مىشوند. «انزل من السماء ماء فسالتاو دیةبقدرها»(11)،از آسمان،باران[رحمت]را فرو فرستاد و بستر رودها هر یك،بهاندازه گنجایش خود روان شدند».خداوند این آیه را به عنوان«مثل»آورده است.
باران رحمت كنایه از قرآن و شریعت،و بستر رودها كنایه از استعدادهاى متفاوت انسانها است تا هر یك بر حسب ظرفیت و اندازه پذیرایى خود از آن بهره گیرد.لذادر پایان مىگوید: «كذلك یضرب الله الامثال،این گونه است كه خداوند مثلهامىآورد»،یعنى با ضرب المثل(مثل زدن)واقعیتحال را روشن مىسازد،زیراگفتهاند«المثال یوضح المقال،مثال آوردن گفتار را روشن مىسازد».
آرى قرآن،ظاهرى دارد و باطنى (12)،كه ظاهر آن براى همه آشكار است ولى عمقباطن آن به اندیشه و تدبر بیشترى نیاز دارد.در جاى جاى قرآن دستور تعمق و تدبردر آیات آن داده شده افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها(13)،آیا در قرآننمىاندیشند، یا[مگر]بر دلهاى شان قفلهایى نهاده شده است؟!».هم چنین محكمى دارد و متشابهى (14).محكم آن دلالتى رسا و متشابه آن پیچیده است و دانش و بینش بیشترى لازم دارد تا غبار تشابه زدوده شود.ولى با این وصف هرگز راهرسیدن به حقایق نهفته و آشكار قرآن بر كسى بسته نیست و به ابزار فهم و وسایل رهیابى كه در اختیار دارد بستگى دارد. این كه در حدیث آمده:«العبارة للعوامو الاشارة للخواص» (15)به همین حقیقت اشارت دارد،یعنى مفهوم ظاهرى آن براىهمگان است كه نگرشى سطحى دارند. ولى عمق باطنى آن براى اهل تخصصاست كه با ابزار دانش و بینش،و اندیشیدن در نكته ها و ظرافتهاى قرآن،حقایق آن را به دست مىآورند.
آن چه گفته شد،بر وفق مقتضاى حكمت الهى است تا سخنى را كه براى مردمگفته،بر ایشان قابل فهم باشد.به علاوه صفحه بلند تاریخ خود گواه است كه مردم هرزمان،زبان پیام الهى را كه بر دست پیامبرانشان بر آنان عرضه مىشده فهمیدهاند،وهیچگاه در تاریخ ثبت نشده كه پیروان پیامبرى گفته باشند:زبان پیامى كه آوردهاىبراى ما مفهوم نیست!
ولى اخیراً شبههاى مطرح شده كه زبان وحى قابل فهم نیست،جز مفهوم ظاهرى آن(در حد ترجمه)كه راه رسیدن به حقیقت آن براى بشریتبسته و درك آن میسور نمىباشد.
مىگویند:وحى چون پیام الهى و سخن از ماوراى جهان طبیعت است،نمىتواند نمایانگر مفهوم حقیقى آن باشد.زیرا واژههاى به كار رفته در لسانشریعت،براى مفاهیمى وضع شده است كه با جهان حس و عالم شهود سنخیت(همگونى)دارد و با آن چه در پس پرده غیب وجود دارد سنخیتى ندارد و اینناهم گونى میان این دو گونه مفاهیم،دلالت الفاظ و عبارات به كار رفته در زبان وحىرا از كار مىاندازد.مىگویند:پر پیدا است كه كار برد این گونه واژهها بر پایه استعاره وتشبیه امور نامحسوس به اشیا محسوس نهاده شده است و هرگز نمىتواند لفظ مستعار نمایانگر كامل مفهوم مستعار له باشد.برخى زبان وحى را زبان رمز دانسته اند كهكشف آن براى هر كس میسور نیست.برخى فراتر رفته زبان وحى را تمثیلى و تخیلىمحض گرفتهاند كه اصلاً از واقعیتى حكایت ندارد،جز ترسیم مجرد ذهنى همانندكتاب«كلیله و دمنه»كه مطالب اخلاقى و تربیتى را در قالب تصویر ذهنى درآورده است.در نتیجه نمىتوان از ظاهر تعابیر كتب آسمانى،به حقیقتى ثابت پىبرد،و با این شیوه خواستهاند تا برخى ناهنجارىها(خلاف واقعیتها كه احیاناً دراین كتب به چشم مىخورد)توجیه كنند و برخى اشكالات وارد بر كتب عهدین را مرتفع سازند.دنباله روها گمان بردهاند كه مىتوان همین شیوه را درباره قرآن نیزبه كار برد!در جاى خود (16)مشروحا در این باره سخن خواهیم گفت.در این جا بحث مختصرى مىآوریم:
زبان وحى به ویژه قرآن كریم،بر حسب موضوع سخن،مختلف است كه مىتوانآن را اجمالاً به چهار بخش تقسیم كرد:
1- احكام و تكالیف:كه مرتبط به رفتار انسانها و تنظیم حیات اجتماعى است.
قرآن در این بخش كاملاً صریح و رسا سخن گفته است،زیرا دستورالعملهایى است كهباید انسانها(مخاطبین اصلى كلام) به خوبى درك كنند تا بتوانند به درستى انجامدهند،مانند: یا ایها الناس اعبدوا ربكم الذی خلقكم و الذین من قبلكم لعلكم تتقون(17)هر كه زبان عربى بداند،به خوبى مىفهمد كه روى سخن در این آیه،با همه مردم است تا تنها خدایى را پرستش كنند كه آفریدگار جهانیان است،چه حال و چهگذشتگان.باشد تا حالت تقوى(پروا)در آنان پدید آید.زیرا هر كه خدا را پروا داشتهباشد،در زندگى پروا دارد و به درستى رفتار مىكند.
فهم محتوایى این قبیل آیات،همانند آیه «احل الله البیع و حرم الربا»(18) و غیره،براى عرب زبانان و عربى دانان كاملاً سهل و ساده است و هرگز با دشوارى مواجهنمىشوند،مگر براى شناخت كم و كیف انجام این گونه دستورات كه با مراجعه بهتوضیحاتى كه در سنت آمده است روشن مىگردد.
2- امثال و حكم: كه به منظور پند و اندرز و بیدار شدن ضمیر انسانها در قرآنآمده است.این بر دو گونه است:گاه از واقعیتهاى حیات بهره گرفته و به انسانهاهشدار مىدهد تا از گذشته عبرت بگیرند. زیبایىها و زشتىهاى گذشته تاریخانسان را،در جلوى چشم وى قرار مىدهد تا از آن پند گیرد. خوبىها را دنبال كند واز بدىها دورى جوید و گذشته ناگوار خود را تكرار ننماید.سر گذشت بنىاسرائیل و اقوام مشابه كه در قرآن بسیار از آن یاد شده و نكوهش گردیده به همین منظوراست.واقعیتهایى است كه جوامع بشرى باید از آن پند گیرند و دگر بار گذشتهخود را تكرار ننمایند.
درباره اهل كتاب كه گذشته رسواى خود را تكرار مىكردند،مىفرماید: «یسالكاهل الكتاب ان تنزل علیهم كتابا من السماء،فقد سالوا موسى اكبر من ذلك فقالوا ارنا اللهجهرة»(19)،اهل كتاب از تو مىخواهند تا نوشتهاى از آسمان بر آنان فرود آورى،البته ازموسى درخواستى بزرگتر نمودند و گفتند:خدا را آشكارا به ما بنماى!».
درباره اعراب مشرك مىگوید: «و قال الذین لا یعلمون لو لا یكلمنا الله او تاتینا آیة،كذلك قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم»(20) ،افراد نادان گفتند:چرا خدا با ماسخن نمىگوید؟یا براى ما نشانهاى نمىآید؟كسانى كه پیش از اینان بودند[نیز]مانند همین گفته[بى جا]ایشان را مىگفتند،[زیرا]دلها[و اندیشهها]شان به هممىماند».
درباره ویرانههاى باقى مانده از قوم لوط كه در معرض دید مشركان بوده هشدارمىدهد: «وانكم لتمرون علیهم مصبحین و باللیل افلا تعقلون(21)،صبحگاهان و شامگاهانبر[آثار ویران شده]آنان مىگذرید،آیا[عبرت نمىگیرید و]نمىاندیشید؟!».
و درباره مقایسه مشركان با آل فرعون كه گم راهى را براى خویش انتخاب نمودندفرموده: ذلك بما قدمت ایدیكم و ان الله لیس بظلام للعبید. كداب آل فرعون و الذین منقبلهم كفروا بآیات الله فاخذهم الله بذنوبهم ان الله قوی شدید العقاب. ذلك بان الله لم یكمغیرا نعمة انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم و ان الله سمیع علیم. كداب آل فرعونو الذین من قبلهم كذبوا بآیات ربهم فاهلكناهم بذنوبهم»(22)،این[اشاره به كیفر الهى]دست آوردهاى پیشین شماست،و[گرنه]خدا بر بندگان[خود]ستمكار نیست.
همانند رفتار پیروان فرعون و پیشینیان آنان،به آیات خدا كفر ورزیدند،پس خدا به[سزاى]گناهانشان گرفتارشان كرد.خدا نیرومند و سخت كیفر است.این[كیفر]بدان جهت است كه خداوند نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته تغییر نمىدهد،مگرآن كه آنان آن چه را در دل دارند تغییر دهند[یعنى تغییر حالت و تغییر جهت دهند]و خدا شنواى دانا است. [رفتارى]چون رفتار فرعونیان و پیشینیان آنان كه آیات پروردگارشان را تكذیب كردند،پس ما آنان را به[سزاى]گناهانشان هلاك كردیم».
گونه دیگر«ضرب المثل،مثل زدن»است و عبارت است از ترسیم حالت ووضعیتى خاص كه گوینده،آن را به تصویر مىكشد و پیام خود را در قالب آن بیانمىدارد.قرآن در توانایى ترسیم هنرى و گویا نمودن ضرب المثلها تا سر حد اعجازپیش رفته است. ضرب المثل،گرچه جنبه تخیلى دارد،ولى خود یك نوع پیامرسانى است كه در قالب هنر،این رسالت را ایفا مىكند.در واقع ابزارى است كه پیامرسان از آن استفاده مىكند. قرآن به نحو احسن از این ابزار توانا بهره گرفته و درترسیم حالات اشخاص یا گروهها با بهترین وجهى هنر تصویر را به كار برده است (23).
قرآن در آیههاى 16 تا 20 سوره بقره،به دو گونه حالت منافقین را به تصویركشیده است.دو حالت درونى و برونى نگران كننده كه منافق را فرا گرفته،با كیفیتى شیوا و رسا ترسیم شده است.
در سوره ابراهیم،بیهوده بودن كارهاى كافران را با ضرب المثل،حالت تجسمىبخشیده؛ مثل الذین كفروا بربهم،اعمالهم كرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرونمما كسبوا على شیء ذلك هو الضلال البعید(24)،مثل كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند،كردارهایشان به خاكسترى مىماند كه بادى تند در روزى طوفانى بر آن بوزد.ازآن چه به دست آوردهاند هیچ[بهرهاى] نمىتوانند برد.این است همان گمراهى دورو دراز».جالب آن كه از همان نخست،اعمال آنان را به خاكستر تشبیه كرده است كهحالت فنایى آتش سوخته را مىرساند!در سوره بقره،كمك رسانى به بینوایان را كهتوام با منت گذارى و آزردن خاطر آنان انجام گیرد،به بخششهاى ریاكارانه(خود نمایى)تشبیه نموده،آن گاه در قالب هنرى ترسیم،بیهوده بودن آن را تجسمبخشیده است: «فمثله كمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لا یقدرون علىشیء مما كسبوا و الله لا یهدی القوم الكافرین»(25)،پس مثل او هم چون مثل سنگ خارایىاست كه بر روى آن،غبار خاكى[نشسته]است،و رگبارى به آن رسیده و آن[سنگ]را شفاف و صاف بر جاى گذارده است. آنان[ ریاكاران]نیز از آن چه به دستآوردهاند بهرهاى نمىبرند،و خداوند،كافران را هدایت نمىكند».
این گونه ضرب المثلهاى ترسیمى در قرآن فراوان است و لقد ضربنا للناس فیهذا القرآن من كل مثل لعلهم یتذكرون(26).در جاى دیگر مىگوید: و لقد صرفنا للناس فیهذا القرآن من كل مثل(27)،یعنى مثلهاى گوناگونى آوردهایم،باشد تا ضمیر خفتهانسانها را بیدار سازیم.
این دو بخش از آیات قرآنى(بخش بیان احكام و تكالیف و بخش حكم ومواعظ)كاملاً براى مردم آن روز-كه مخاطبین قرآن بودند-و نیز براى همگان تاابدیت روشن و آشكار است و آیه" بلسان عربی مبین(28)،به زبان عربى رسا و آشكار"براى همیشه جریان دارد.
این دو بخش از گفتار قرآن،اكثریت قاطع آیات قرآن را فرا مىگیرد وهیچ گونه ابهامو دشوارى در فهم آن براى هیچ كس وجود ندارد.تنها آشنایى با لغت عرب یاترجمه قرآن به زبان خواننده،براى بهرهمند شدن از آن،كافى است.
مىماند دو بخش دیگر(بخش سخن از جهان غیب و بخش معارف)كه بیشتراز ابزار استعاره و تشبیه و كنایه استفاده شده است. ولى شیوههاى به كار رفته همانشیوههاى متعارف و شناخته شده نزد عرب بوده است كه ظاهرى آشكار و باطنىژرف دارند،و هر كس به اندازه ظرفیتخود از آن بهرهمند مىگردد.در زیرنمونههایى از آن را مىآوریم:
3- سخن از سراى غیب: قرآن و هر كتاب آسمانى چون از جهان غیب پیامآوردهاند،ناگزیر از آن جهان شمهاى بازگو كردهاند.البته این واژهها و الفاظى كه براىتوصیف جهان غیب به كار رفته،براى مفاهیمى وضع شدهاند كه متناسب با عالمحس و شهود است و نمىتوانند كاملا بازگو كننده مفاهیمى باشند كه در سراىغیب جریان دارد.به علاوه ،ابزار درك ساكنین این جهان،چه ظاهرى (حواس پنجگانه) و چه باطنى(عقل و اندیشه)براى درك و دریافت مفاهیم عالم شهود و متناسب باآن ساخته شده و از درك كامل مفاهیمى از سنخ دیگر ناتوانند.از این رو است كه درگزارههاى كتب آسمانى درباره مفاهیم غیبى،از استعاره و تشبیه و به كار بردن مجاز وكنایه استفاده شده تا به گونهاى تقریبى و از باب تشبیه نامحسوس به محسوسگزارش كنند.این شیوه متعارفى است كه در این گونه تشبیهها،به تقریب بسندهمىشود و بیان یا درك تحقیقى-با این وصف-امكان پذیر نیست.
به«اجنحه (30)،بالها»تعبیر شده است،زیرا بال وسیله پرواز است و كار برد آن درنیروهایى كه امكانات كار را فراهم مىكنند،متعارف مىباشد.بال و بازو هر دو دراین مفهوم كار برد دارند و مفهوم حقیقى هیچ یك مقصود نیست.
هم چنین است موقعى كه از حور و قصور و اشجار و انهار یا شعلههاى آتشدوزخ سخن به میان مىآید.نمىتوان عیناً همین مفاهیمى را كه در این سرا جریاندارد داشته باشد،بلكه متناسب با سراى دیگر خواهد بود و اگر حقیقت آن براى ماآشكار نیست، این از كوتاهى فهم ما است،نه از قصور بیان قرآن.البته در این بارهسخن بیشترى باید گفت تا برخى سوء تفاهمها مرتفع گردد كه با توفیق الهى در جاى خود مىآوریم (31).
4- معارف و اصول شناخت:قرآن در رابطه با معارف و اصول شناخت مسائلىمطرح كرده كه فراتر از بینش بشریت تا آن روز بوده و تا كنون نیز اگر رهنمود وحىنبود،معلوم نبود كه بینش بشرى بدان راه مىیافت و شاید براى همیشه چنین باشد.
كنه ذات احدیت هرگز قابل شناخت نیست و جز از راه صفات جمال و جلال وجامعیت صفات كمال،كه همگى توقیفى است و عقل با كمك وحى بدان راه یافته ممکننیست ،به طورى كه تا 99 اسم براى پروردگار شناخته شده است (32) .عمده صفات جمال درآخر سوره حشر آمده است: «هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمانالرحیم.هو الله الذی لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبارالمتكبر.سبحان الله عما یشركون.هو الله الخالق البارىء المصور له الاسماء الحسنى،یسبح لهما فی السماوات و الارض و هو العزیز الحكیم»(33)،او خداوندى است كه جز او خدایىنیست.به آن چه پنهان و آشكار است آگاه مىباشد. رحمت او شامل ،و عنایتخاص او كامل است...او فرمان روا و صاحب اختیارى است كه درگاه او تا سر حد قداست پاكیزه است. سلامت و امنیت را بر جهانیان بر افراشته است.عزت و قدرتو جبروت و كبریایى او بر جهان سایه افكنده است.از آن چه مشركان مىپندارند بهدور است.او استخداى آفریننده و سازنده و صورت بخش همه موجودات. تمامى نشانههاى نیكى و نیك خواهى در او فراهم است.آن چه در آسمانها و زمیناست[جمله]تسبیح او مىگویند[او را ستایش مىكنند]او[بر هر چه اراده كند]پیروز و حكمت اندیش است».
راز آفرینش را در آفرینش انسان مىتوان یافت. انسان آفریدهاى استخدا گونهكه مظهر تام صفات جمال و جلال الهى است "انی جاعل فی الارض خلیفة(34)".و دایعالهى بدو سپرده شده است:" انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال فابینان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان "(35).انسان را تنها شایسته یافتیم تا ودایع خودرا بدو بسپاریم.لذا تعلیم«اسماء»(پى بردن به حقایق هستى)بدو اختصاص یافت و" علم آدم الاسماء كلها "(36)،و خداوند او را گرامى داشت و "لقد كرمنا بنی آدم"(37).و چوناو را منتسب به خود دانست او را مسجود ملایك قرار داد" فاذا سویته و نفخت فیه منروحی فقعوا له ساجدین "(38) .بدین سبب تمامى نیروهاى جهان هستى،چه در بالا و چهدر پایین،در اختیار كامل او قرار گرفت و" سخر لكم ما فی السماوات و ما فی الارضجمیعا منه "(39).از این رو تمامى اشیا براى انسان آفریده شده استیعنى در انساننیرویى آفریده شده تا تمامى نیروها را در اختیار گیرد تا وجود خویش را تجلى گاهحضرت حق قرار دهد،و تمامى صفات جمال و جلال كبریایى حق در وجود اوجلوهگر شود.«خلقت الاشیاء لاجلك و خلقتك لاجلی،همه چیز را براى تو-خطاب به انسان كامل-آفریدیم،و تو را براى خود» (40)،زیرا آفریدهاى كه بتواند چنانجلوه گاه حضرت حق قرار گیرد،جز انسان این شایستگى را نداشت،لذا درآفرینش او به خود تبریك گفت: «فتبارك الله احسن الخالقین»(41).
انسان این چنین در قرآن توصیف شده كه در جاى دیگر چنین توصیفى از انسانارائه نشده است،و مسیر حركت انسان در بستر تاریخ،خود نشانگر صحت و شاهدصدق همین حقیقت است كه قرآن توصیف نموده.
پی نوشتها:
1- الرحمان 55:4-1.
2- ابراهیم 14:4.
3- یوسف 12:2.
4- زخرف 43:3.
5- نحل 16:103.
6- شعراء 26:195-193.
7- قمر 54:17 و 22 و 32 و 40.
8- دخان 44:58.
9- زمر 39:28.
10- یعنى.زبان متعارف كه براى همگان قابل فهم باشد،با این تفاوت كه اختلاف استعدادها در عمق دركمطالب مؤثر است.
11- رعد 13:17.
12- پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله:فرموده: «للقرآن ظهر و بطن».(تفسیر عیاشى،ج 1،ص 11).
13- محمد 47:24.
14- «هو الذی انزل علیك الكتاب منه آیات محكمات و اخر متشابهات» (آل عمران 3:7).
15- بحار الانوار،چاپ بیروت،ج 75،ص 278.
16- التمهید،ج 7.
17- بقره 2:21.
18- بقره 2:275.
19- نساء 4:153.
20- بقره 2:118.
21- صافات 37:138-137.
22- انفال 8:54-51.
23- ر.ك:سید قطب،التصویر الفنى فی القرآن.
24- ابراهیم 14:18.
25- بقره 2:264.
26- زمر 39:27.
27- اسراء 17:89.
28- شعراء 26:195.
29- «فالمدبرات امرا» (نازعات 79:5)،یعنى نیروهاى عاقل و فعال كه تدبیر جهان هستى با دست آنان انجام مىگیرد.
30- «جاعل الملائكة اولی اجنحة مثنى و ثلاث و رباع» (فاطر 35:1).
31- ج 7 التمهید كه مخصوص دفع شبهات است.علامه به این جهت در مقدمه تفسیر المیزان(ج 1،ص 9-6) اشارتى دارد.
32- صدوق در كتاب توحید(ص 220-194)اسماء حسناى الهى را مشروحا بیان داشته است:هم چنین رجوع شود به فیض كاشانى، علم الیقین،ج 1،ص 150-97.سبزوارى،شرح الاسماء الحسنى،مصباح كفعمى. ص 347-312 ابن فهد حلى،خاتمه كتاب عدة الداعی، ص 312-298،شرح اسماء حسناى فخر رازى ص 353-152.
33- حشر 59:24-22. 34- بقره 2:30.
35- احزاب 33:72.
36- بقره 2:31.
37- اسراء 17:70.
38- حجر 15:29.
39- جاثیه 45:13.
40- فیض كاشانى،علم الیقین،ج 1،ص 381،به نقل از مشارق انوار الیقین،ص 67.
41- مؤمنون 23:14.