صفحه اول  اخبار اندیشه آخرین استفتائات آثار فقهی مرجع استخاره تماس با ما درباره ما
مرجع ما پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه http://marjaema.com
مطالب مهم
تبلیغات
اخبار
اوقات شرعی
اخبار حوزه و دانشگاه
» تأکید نماینده مجلس بر اجرای قوانین حوزه زنان
» گزارش تصویری از مراسم عزاداری و سوگواری شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
» پیکر آیت الله موسوی اردبیلی در حرم مطهر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد
» بیانیه حضرت آیت الله مکارم شیرازی در پی حکم اخیر شیخ الازهر: کشتار غیر مسلمین در هر کجای دنیا شدیداً محکوم است
صفحه اول  >> تیتر یک >>
مرجع ما | شرح و تحلیل خطبه امام حسین(ع) در منا؛ آیت الله سروش محلاتی
بازدید این صفحه: 9214          تاریخ انتشار: 1400/6/6 ساعت: 05:47:39
شرح و تحلیل خطبه امام حسین(ع) در منا؛ آیت الله سروش محلاتی

به گزارش مرجع ما به نقل از شفقنا، در مباحثی کوتاه در ۱۲ قسمت و با همراهی آیت الله محمد سروش محلاتی یکی از خطبه های مهم امام حسین(ع) را مورد بحث و بررسی قرار داد که در ادامه همه قسمت ها قابل مطالعه است.

موضوع: مناسبت

در دهه اول ماه محرم الحرام و ایام سوگواری اباعبدالله الحسین(ع) بهترین فرصت بود تا شیعیان اباعبدالله الحسین(ع) با مکتب و سلوک آن حضرت بهتر و بیشتر آشنا شوند. یکی از متقنترین و بهترین راه برای این شناخت و آگاهی، مطالعه ی بیانات نورانی خود حضرت است. به گزارش مرجع ما به نقل از شفقنا، بر همین اساس در مباحثی کوتاه در ۱۲ قسمت و با همراهی آیت الله محمد سروش محلاتی یکی از خطبه های مهم امام حسین(ع) را مورد بحث و بررسی قرار داد که در ادامه همه قسمت ها قابل مطالعه است.

«شرح و تحلیل خطبه امام حسین(ع) در منا»

خطبهای ویژه از امام حسین(ع)

یکی از خطبههایی که از حضرت اباعبدالله(ع) به دست ما رسیده است، سخنرانیای است که «ابن شعبه حرّانی» در کتاب «تحف العقول»(ص۲۳۷) نقل میکند. دقیقاً برای ما روشن نیست که این سخنرانی در چه زمانی و در چه موقعیت مکانی ایراد شده است. چنین مطلبی را با این خصوصیات در کتب حدیث دیگر ضبط نکردهاند ولی در کتاب «تحف العقول» (که مؤلف آن تقریباً هزار سال قبل زندگی میکرده و معاصر با شیخ صدوق است) این خطبه را از اباعبدالله(ع) نقل میکند. خطبه، خطبهی بسیار مهمی است و مضامینی بسیار ارزشمند در آن مطرح شده است. برخی از بزرگان (مثل امام خمینی) اشاره کردهاند که این خطابه در سرزمین منا ایراد شده است(ولایت فقیه، ص۱۰۷) ولی بنده تاکنون در منابع حدیثی نسبت به اینگونه اطلاعات، مطلبی نیافتهام. محور اصلی این خطابه این است که در جامعهی اسلامی، ظلم و فساد وجود دارد و این ظلم و فساد، ریشه در حاکمان دارد ولی چرا علماء، نخبگان و فرزانگان در برابر این ظلم و فساد، اعتراض و خشمی ندارند و نسبت به آن بیتفاوت هستند؟

فراز نخست خطبه: «اعْتَبِرُوا أَیُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِیَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ»

حضرت در فراز نخست خطبه خویش فرمودند: «اعْتَبِرُوا أَیُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِیَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ»، مردم پند بگیرید از آنچه خداوند در قرآن کریم، اولیاء خود را نسبت بدان هشدار داده است و این هشدار براساس بدگویی از «احبار» (گروهی از علمای اهل کتاب) است. در قرآن کریم، آیاتی دربارهی «احبار» وجود دارد که در آن، مذمت و سوءثناء نسبت به آنان صورت گرفته است و امام حسین(ع) در این خطبه، مردم را به همان آیات ارجاع میدهند. گویا بار دیگر آن تجربهی تلخی که در عالمان یهود اتفاق افتاد (که آنها در برابر ظلم و فساد سکوت کردند و بیتفاوت بودند)، بار دیگر در امت اسلامی دارد اتفاق میافتد و تکرار میشود. امام حسین(ع) مردم را به تکرار این تجربه هشدار میدهند. مخاطب حضرت، خصوص علمای دین نیستند، مخاطب تودهی مردم هستند: «اعْتَبِرُوا أَیُّهَا النَّاسُ»، نگاه کنید، مراقب باشید! بار دیگر علمای شما گرفتار آن سکوت و مماشات و مدارای با ظالمین نشوند که اگر چنین اتفاقی افتاد، شما وظیفه و مسئولیتی دربارهی علماء دارید.

سکوت احبار و نکوهش قرآن کریم

ماجرای «احبار» چیست و چرا در قرآن کریم از آنها به بدی یاد شده است؟ حضرت اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) در این مرحله، بعضی آیات را مورد استناد قرار دادند: «لَوْلا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ»(سوره مائده، آیه ۶۳)، چرا ربانیون و احبار از قول اثم و اکل سحت نهی نکردند؟ چه بد رفتاری از علماء سرزد و چه بد روشی را دنبال میکردند! دو اتفاق ناگوار در جامعه افتاده بود که میبایست علمای دین از آن نهی میکردند ولی نهی نکردند. اتفاق اول «قول اثم» بود، دروغ میگفتند، تحریف میکردند، واقعیتها را وارونه جلوه می‌‌دادند و دوم اینکه؛ «اکل سحت» و حرامخواری میکردند. ممکن است تفاوتی بین «ربانیّون» و «احبار» وجود داشته باشد و «ربّانیّون» علمایی باشند که بیشتر به علوم باطنی و معنوی و اخلاقی میپردازند و در سیر و سلوک هستند و «احبار» آنهایی که سرشان بیشتر در کتاب است و اهل فکر و مباحث علمی هستند. هردو در کنار هم مورد اعتراض قرار گرفتند: هم گروه اول و هم گروه دوم. هم آنها که بهاصطلاح اهل مراقبات هستند و هم آنها که بهاصطلاح اهل مطالعات هستند، هردو خود را کنار کشیدند، سکوت کردند.

یک آیهی دیگر هم مورد استناد امام حسین(ع) قرار گرفته است که آن هم مربوط به بنیاسرائیل و یهود است: «لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا و َکَانُوا یَعْتَدُونَ»(سوره مائده، آیه۷۸)، عدهای از بنیاسرائیل بر زبان حضرت داود و حضرت عیسی مورد لعن و نفرین قرار گرفتند. علت لعن شدن هم این بود که آنها تعدی و تجاوز کردند و معصیت کردند: «کَانُوا لَا یَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ»(سوره مائده، آیه۷۹)، تعدی و معصیت آنها این بود که در برابر منکری که انجام میگرفت نهی نمیکردند، سکوت میکردند. چه بد رفتاری داشتند!

حضرت با استشهاد به این دو آیه، در ادامه فرمودهاند که چرا عالمان دینی یهودیان و مسیحیان در این آیات مذمت و تخطئه شدند؟ آیا خود این عالمان دین فاسد بودند مثلاً رشوه میگرفتند و حکم به ناحق میکردند؟ آیهی شریفه این مسئله را مطرح نمیکند: «لَوْلا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ». قول اثم و حرامخواری کار خود علماء نبود. اعتراض به علماء این نیست که چرا به مردم دروغ گفتید، چرا مردم را فریب دادید، چرا مال مردم را غارت کردید؟ اعتراض به علماء این است که چرا شما در برابر دروغگویان، فریبکاران و حرامخواران سکوت کردید؟ «لَوْلا یَنْهاهُمُ»، چرا نهی نکردید؟ این نشان میدهد که خود احبار و رهبان از نظر رفتارهای شخصی، افراد منزّهی بودند، زبان و اموالشان منزّه بود چون اعتراض نسبت به سخن آنها و نسبت به مسائل مالی و اقتصادی آنها نیست. اعتراض به این است که شما که جامهی عالم دینی به تن کردهاید، باید در برابر ظلم و فساد اعتراض داشته باشید، چرا سکوت میکنید؟! این «قول اثم»، دروغگویی، فریبکاری، کتمان حقایق، این «اکل سحت» از ناحیهی فرمانروایان سرمیزد و از علماء توقع بود که اعتراض کنند و آنها به این توقع و انتظار عمل نکردند. سخن حضرت این است: «إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَهِ الَّذِینَ بَیْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْکَرَ وَ الْفَسَادَ فَلَا یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِکَ» خداوند بر احبار، این عیب و نقطهی ضعف را گرفت چون از ظالمان و ستمکارانی که در آن عصر و مصر حضور داشتند، منکر و فساد را میدیدند ولی در عینحال بیتفاوت بودند. چند نکته در این کلام و استشهاد حضرت به این آیات مطرح است:

نکته اول: تکلیف سنگینتر علمای دین

نهی از منکر و اعتراض در برابر ظلم و فساد و حرامخواری و دروغگویی یک وظیفهی عمومی برای همهی مردم است، چرا در این آیات خصوص علماء و احبار مورد اعتراض قرار گرفتهاند؟ اگر عیبی است، عیبی عمومی است و اگر عیب نیست که برای هیچکس عیب نیست و تکلیف علماء در این زمینه با بقیهی مردم تفاوتی ندارد. پاسخ این است که بله، تکلیف عمومی است ولی دربارهی این تکلیف علماء مسئولیت مضاعف دارند و تکلیفشان سنگینتر است. از عالم دین توقع بیشتری میرود چون اولاً او آگاهی بیشتری نسبت به خواستههای دین دارد، درحالیکه بسیاری از تودههای مردم به این ضوابط و ارزشها توجه کافی ندارند. خود علم مسئولیتآور است.

ثانیاً علماء دارای نفوذ هستند و اگر آنها به صحنه وارد شوند و اعتراض کنند، بسیاری از مردم، آنها را همراهی میکنند. لذا اعتراض، انتقاد و نهی آنها، بسیار مؤثرتر و نافذتر از انتقاد، اعتراض و نهی مردم عادی تلقی میشود.

ثالثا اگر عالم دین در برابر حرامخواری و دروغگویی ستمگران و حاکمان سکوت کند، دین متهم میشود که فریبکاری حاکمان و دروغگویی آنها را تجویز کرده است و اجازه میدهد که آنها اموال بیتالمال را به یغما ببرند و غارت کنند! موضع عالمان دین، موضع دین تلقی میشود. از این جهت است که اگر عالم دین سکوت کند، نه در حق خود خیانت کرده است بلکه در حق دین خدا خیانت کرده است و اسباب بدبینی مردم نسبت به دین فراهم میشود و نتیجهاش دینگریزی مردم است. مردم این شخص را در این لباس و در این سمت، سخنگو میبینند و سخن او را سخن دین و سکوت او را سکوت دین تلقی میکنند. آنجایی که سخنش ناروا باشد، میگویند دین نارواست و آنجا که سکوتش ناروا باشد، میگویند دین نارواست و از دین فاصله میگیرند. این سکوتی است که هزینهی زیادی برای جامعه دینی خواهد داشت، لذا در این آیه، سخن در محکوم کردن سکوت احبار و علماست. حضرت امام خمینی(ره) در کتاب «ولایت فقیه» این خطبهی امام حسین(ع) را مطرح کردهاند و استفاده کردهاند که: «حضرت با استشهاد به آیهی «لولا ینهاهم الربانیون » گوشزد فرموده است که سهلانگاری علماء در وظایف، ضررش بیش از کوتاهی دیگران در انجام همان وظایف مشترک است. چنانکه هرگاه یک بازاری کار خلافی بکند، ضررش به خود او میرسد، لیکن اگر علماء در وظیفه کوتاهی کردند مثلا در برابر ستمگران سکوت نمودند، ضررش متوجه اسلام میشود.»(ولایت فقیه، ص۱۱۲)

نکته دوم: اعتراض مقابل ظلمه حاضر

فساد دوگونه است: فسادی در میان تودهی مردم است و فسادی در میان اقشار بالا و حکمرانان. آیهی شریفه که سکوت علماء و احبار را در برابر فساد و منکر تخطئه میکند، سکوت در برابر کدام فساد بوده است؟ یک موقع بقالی دروغ میگوید یا در یک کسب جزئی کاسب، یک حرامخواری اتفاق میافتد و نباید سکوت کرد و یک موقع این حرامخواری، دروغگویی و فریبکاری در سطح حاکمان است. این آیهی شریفه مربوط به سکوت در برابر حاکمان جائر است، نه حرامخواریهایی که در جامعه و در میان مردم اتفاق میافتد و دروغگوییهای موردی که در میان مردم اتفاق میافتد. شاید آن احبار و رهبان نسبت به این دروغگوییهای متعارف مردم هم خیلی حساس بودند یا از گناهان ریز و درشت در میان مردم برمیآشفتند و اعتراض میکردند که چرا سخن خلاف گفتی؟ چرا حجابت را رعایت نکردی؟ چرا روزهخواری کردی؟ و زبانشان نسبت به مردم گویا بود و خیلی راحت انتقاد و نهی از منکر میکردند. امام حسین (ع) میفرمایند که مشکل احبار مشکل دیگری بود و آن اینکه در برابر ظلم، زبانشان الکن و در برابر ظالم، قدرت سخن گفتن نداشتند و نفسشان در سینه حبس میشد. عالمی در یک نماز جمعه، در یک سخنرانی عمومی حضور پیدا میکند و نسبت به رفتارهای مردم انتقاد و اعتراض میکند که اینجا اشتباه است، آنجا بیدینی است، اینجا خلاف اخلاق است و اما همینکه بخواهد در مقابل حکومت حرفی بزند و حاکمان را برای ظلمی که اتفاق افتاده است، مورد اعتراض قرار دهد، زبانش بند میآید و نمیتواند چیزی بگوید.

تعبیر امام حسین(ع) این است: «إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَهِ الَّذِینَ بَیْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْکَرَ وَ الْفَسَادَ فَلَایَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِکَ»، خدا در این آیهی شریفه احبار را نکوهش میکند چون از ظلمهی زمان خود سخن نمیگفتند: «الَّذِینَ بَیْنَ أَظْهُرِهِم». ظلمهی گذشته را خوب محکوم میکردند و خوب مورد انتقاد قرار میدادند. خیلی راحت میگفتند که در زمان فلانی اینطور شد ولی فقط و فقط حرف آنها معطوف به گذشته بود. امام حسین(ع) میفرمایند: اولاً باید سراغ ظلمه رفت، ثانیاً باید سراغ ظلمهی حاضر و زنده رفت: «مِنَ الظَّلَمَهِ الَّذِینَ بَیْنَ أَظْهُرِهِم». لگد به مرده هنری نیست و همه میتوانند بهراحتی ظالمان مرده را لعن و نفرین کنند چون هزینه ندارد.

نکته سوم: دو منکر بزرگ!

معاصی و گناهان فردی و اجتماعی در جامعه زیاد است و جنبههای مختلف گناه عرض عریضی دارد اما آنچه که خداوند در مورد احبار محکوم میفرماید، کدام گناه است؟ آیا خداوند همهی گناهان را در عرض هم قرار داده و فرموده است که چرا احبار از «منکر» جلوگیری نمیکنند؟ نه! اینطور نفرموده است. آیا فرموده است: چرا احبار در برابر گناه و معصیت سکوت میکنند؟ نه! اینطور هم نفرموده است. در بین همهی گناهان، خداوند در این آیه، احبار را بهخاطر سکوت برابر دو گناه محکوم فرموده است و روی این دو گناه، شرع مقدس حساسیت مضاعف دارد. همهی گناهان بد است و از همهی گناهان باید پرهیز کرد اما دو گناه بیشتر مورد توجه قرار گرفته است و سکوت برابر اینها در این آیه شریفه نکوهش شده است. آیا اعتراض قرآن به سکوت علماء در برابر یک رابطهی جنسی خلاف شرع آشکار یا پنهان است؟ آیا موی سر خانمی بیرون بوده است و علماء سکوت کردهاند؟ آیا تارک الصلاتی بوده و سکوت کردند؟ اعتراض خدا این است که علماء از ظالمان دو چیز دیدهاند و خروش نداشتند: یک؛ «قول اثم»(دروغگویی و فریبکاری). وقتی دیدی حرف خلاف واقع میزند، باطل و دروغ میگوید، مردم را فریب میدهد، چرا نگفتی این دروغ است؟ این حساسیت اول دین است. حساسیت دوم هم حرامخواری است. این اموال ظلمه که خرج میکنند و گاهی امروز از آن به رانت و سوءاستفادهی مالی تعبیر میشود. این دو حساسیت اصلی است. یک: دروغ و فریب که به زبان مربوط است و دوم: سوءاستفادههای مالی، چه از جیب مردم و چه از بیتالمال. چرا علماء نسبت به این دو سکوت کردند؟ شاید این احبار نسبت به منکرات دیگر، آدمهای خیلی حساسی هم بودند و سختگیری هم میکردند ولی آیه نسبت به آن مسائل حساسیتی نشان نمیدهد و گریبان آنها را نمیگیرد. امام خمینی در نجف این خطبهی امام حسین(ع) را در جلسات بحث ولایتفقیه خود میخواندند و بعد  فرمودند: «با اینکه باید از همهی اموری که مخالف شرع است نهی کرد، روی «قول اثم» یعنی دروغپردازی و «اکل سحت» یعنی حرامخواری تکیه کرده است تا بفهماند این دو منکر از همهی منکرات خطرناکتر است و بایستی بیشتر مورد مخالفت و مبارزه قرار بگیرد.»(ولایت فقیه، ص۱۱۳)

امام حسین(ع) عجب استشهادی به آیهی شریفه دارند! اگر همین خطبه و همین استشهاد حضرت به آیهی شریفه بهعنوان یک ملاک و ضابطه قرار بگیرد و ما زندگی دینی خودمان را برمبنای آن بسنجیم، کافی است که نشان دهد رفتار ما کاملاً معکوس و وارونه است. آنجایی هم که انتقاد میکنیم، اولاً نمیدانیم که مخاطبمان باید چه کسی باشد، ثانیاً نمیدانیم که اعتراض به چه چیزی باید داشت. همه جابجاست. امام حسین(ع) در این خطبه برای مردم توضیح میدهند که منکر را در کجا و از کجا ببینید و حساسیتتان نسبت به کدام منکر باشد. آن هم تعبیر امام خمینی که این دو منکر از همهی منکرات خطرناکتر است. لذا اگر شما بخواهید در همین سورهی مبارکهی مائده، حساسیت خدا را نسبت به منکرات ببینید، این آیه را ببینید: «سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ»(سوره مائده، آیه۴۲) دین آمده است جامعه را اصلاح کند تا دهان مردم و جیب مردم پاک باشد و تا وقتیکه دهان و جیب حکمرانان پاک نباشد، امکان اینکه این طهارت و پاکی در جامعه تحقق پیدا کند وجود ندارد.

لحن آیه ۶۳ سوره مائده، لحن خیلی کوبنده و شدیدی است و مسئولیت سنگینی را به دوش علماء میگذارد و آنها را مورد مؤاخذه قرار میدهد و روش آنها را تقبیح میکند: «لَوْلا یَنْهاهُمُ» ما از شما نخواستیم بروید دعوا کنید، بجنگید، گریبان ظالمان را بگیرید، بحث جهاد نیست، ما از شما خواستیم بگویید که اینها دروغگو هستند، همین! اما نگفتند. همین «نگفتن» مؤاخذه و توبیخ آیه را به همراه دارد تا جایی که ابنعباس که خودش یک مفسّر بزرگ است و اشراف به آیات شریفهی قرآن دارد، میگوید: «هی أشد آیه فی القرآن»(التفسیر الکبیر للفخر الرازی، ج۱۲، ص۳۹۳، تفسیر الصافی، ج۲، ص۴۹ و). میگوید آیه «لَوْلا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ» سختترین و سنگینترین آیهای است که در قرآن هست. آیات دیگر مربوط تهدید و جهنم برای افراد فاسد است ولی اینجا در مورد علماء و بزرگان دینی با تعبیر «ربانیون و احبار» است. یکی دیگر از قدماء مفسرین «ضحاک»(متوفای۱۰۵) میگوید: «ما فی القرآن آیه أخوف عندی منها»(جامع البیان للطبری، ج۶، ص۱۹۳) میگوید بهنظر من در قرآن کریم آیهای ترسناکتر از این آیه وجود ندارد. چون انسان فکر میکند حالا که درس خواند و طلبه شد، آیتالله شد، فقیه، فیلسوف یا محدّث شد، به جایی رسیده است و آرامشی پیدا میکند و این آیه، آرامش و اطمینانخاطر علماء را بههم میزند که توقعات و انتظارات بزرگی از شما وجود دارد و خیال نکنید که اگر عالم دین شدید، کارتان درست است.

صنع بدِ عالمان دینی!

بعد هم خداوند اضافه میفرماید: «لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ»(سوره مائده، آیه۶۳)، این ربانیون و احبار چه بد رفتاری دارند! «لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ» با استفاده از ماده «صنع» و مربوط به محکوم کردن رفتار علماء است و متفاوت از مثل «لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعَملونَ» و «لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفعلونَ» است که در محکوم کردن رفتار زشت غیر علماء است و مفسرین به فرق میان این دو توجه دادهاند(نک: الکشاف للزمخشری، ج۱، ص۶۵۴، التفسیر الکبیر للفخر الرازی، ج۱۲، ص۳۹۳، الصافی للفیض الکاشانی، ج۲، ص۴۹ و) که در «صنع» یک تسلط و مهارت خاص وجود دارد و هر عمل و فعلی، صنع نیست. اگر یک کسی گِل لگد میکند، عمل و فعل است اما صنع نیست چون گِل لگد کردن مهارت و هنری نمیخواهد و علم و دانش خاصی لازم ندارد. اما آن کسی که گِل را برمیدارد و یک اثر هنری درست میکند، مهارت دارد و آن کار هرکسی نیست و «صنع» است. آیهی شریفهی قرآن میفرماید اگر خطایی از مردم سرمیزند، غفلت است، شهوت است و قابل اغماض و چشمپوشی است و «عمل» و «فعل» است اما اگر از علماء رفتار خلافی سربزند و مسئولیتشان را انجام ندهند، دیگر نمیشود چشمپوشی کرد یعنی علماء تسلط دارند و میفهمند و عالمانه و آگاهانه فعلی را انجام میدهند و کاری را انجام میدهند، «صنع» است. این مطلبی است که این مفسرین فرمودهاند. خدا علمای ادیان مختلف را مورد مؤاخذه قرار میدهد که آقایان علماء سکوت میکنند ولی این سکوتشان هم خیلی حسابگرانه و رندانه است یعنی حساب میکنند اگر حرفی بزنم مقامم را میگیرند، تنزل پیدا میکنم، مورد قهر و غضب قرار میگیرم، اطرافیانم را از دست میدهم. بنا بود که اینها عالم شوند و صنع، مهارت و تسلطشان را در عمل صالح نشان دهند، حالا عکس شده است! همهی آن مهارتها و دانشها و تجربهها را که آموختند در خدمت سکوت و مماشات با ظلمه قرار دادند و وقتی از آنها خواسته میشود که یک چیزی بگو، یک انتقاد نرم و مؤدبانه داشته باش، آنچه را که خودت میدانی و میفهمی و در جلسات خصوصی میگویی، یکدهم آن را بگو. نمیگوید! «لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ». توجیهات مختلف میآورد برای اینکه خودش را نجات دهد و دین را در خدمت خودش قرار میدهد. جرم اینها سنگینتر و مسئولیتشان سنگینتر و وضعشان وخیمتر است چون علم و آگاهی دارند و همهچیز را در خدمت منافع خود و قدرتمندان قراردادهاند.

فراز دوم خطبه: رَغبَهً فیما کانوا یَنالونَ مِنهُمُ و رَهبَهً مِمّا یَحذَرونَ

فراز دوم کلام حسین بن علی(ع) دراینباره است که چرا عدهای از علمای دین در برابر ظالمان و ستمگران سکوت پیشه میکنند؟ گاهی شخص چون جاهل است و تکلیف خود را بهدرستی تشخیص نمیدهد، سکوت میکند ولی دربارهی عالمان دین که با تکالیف آشنا هستند، این موضوع مطرح نیست. حضرت در اینجا نوعی آسیبشناسی از صنف روحانیت دارند؛ چه روحانیت در عالَم اسلام و چه روحانیت در ادیان دیگر. دو علت اساسی و مهم برای سکوت و مماشات علمای دین در برابر حاکمان جائر وجود دارد که حضرت این دو علت را بیان فرمودهاند: علت اول، وابستگی آنها به دستگاه حکومت است و اینکه اگر اعتراض و انتقادی داشته باشند، منافع خود را در خطر میبینند که دریافتیشان کاهش پیدا کند و موقعیت آنها متزلزل شود. در واقع، عامل اول «طمع» است. علت دوم، ترس و وحشت از اینکه اگر اعتراض و انتقادی داشته باشند، چه بلایی بر سرشان میآورند و زندگی و راحتی آنها در معرض خطر قرار میگیرد. حضرت بعد از اینکه فرمودند: خداوند در قرآن این گروه از عالمان را که در برابر ظلم جائران سکوت میکنند، را سرزنش کرده است: «إنّما عابَ اللّهُ ذلکَ عَلَیهِم لأِنَّهُم کانوا یَرَونَ مِنَ الظَّلَمَهِ الّذینَ بَینَ أظهُرِهِمُ المُنکَرَ و الفَسادَ فلایَنهَونَهُم عَن ذلکَ»، فرمودند: «رَغبَهً فیما کانوا یَنالونَ مِنهُمُ». آنها در برابر ظلمه نهی و اعتراضی ندارند چون از این ظلمه، دریافتیهایی دارند و نمیخواهند این دریافتیها کاهش پیدا کند. طمع دارند و میدانند اگر در برابر ظلم اعتراض کنند، آنها را طرد خواهند کرد. این علت اول یعنی رغبت و طمع. حضرت علت دوم را هم مطرح فرمودند: «و رَهبَهً مِمّا یَحذَرونَ» این علماء حساب میبرند، میترسند که مبادا در اثر نهی و اعتراضشان، تهدیدهایی که شده بودند، عملی شود و خطری متوجه زندگی آنها شود.

آفت وابستگی و طمع در عالِم دینی

عالم دینی اگر میخواهد مسئولیت خود را بهدرستی انجام دهد، اول باید تکلیف این دو مانع اساسی را روشن کند. اول باید تکلیف وابستگی به قدرتهای حاکم را روشن کند چون اگر وابسته شد، زبان او بند میآید و دهان او دوخته میشود و حریت و آزادی از او گرفته میشود. اتفاقاً یکی از اهداف و برنامههای اساسی دستگاههای حکومت ، همین است که بهنوعی عالمان دینی را به خود وابسته کنند تا عالم دینی خود را مدیون آنها ببیند و به‌‌ازاء آنچه که از آنها میگیرد، در برابر مظالم آنها سکوت کند. این طمع، مشکل اولی است که حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در آسیبشناسی روحانیت و علمای دین مطرح میکنند و میفرمایند این مانع مهم که در علمای دین در ادیان گذشته (مثل یهود و نصاری) وجود داشته و آنها را وادار به سکوت کرده است، همان عامل امروز هم در جوامع اسلامی برای علمای اسلامی وجود دارد. تا وقتیکه روحانی، حریت و آزادی خود را، خودش بهرسمیت نشناسد و حاضر نشود که بند تعلق از هر حکومت و دولتی را باز کند، نمیتواند از نعمت آزادی برخوردار باشد و آنچه را که حق تشخیص میدهد، بگوید و آنچه را که باطل تشخیص میدهد، مورد اعتراض قرار دهد.

انقلاب اسلامی در اواخر سال ۱۳۵۷ به پیروزی رسید و شهید مطهری(ره) فقط حدود سه ماه از عمر جمهوری اسلامی را درک کرد. در همین حدود سه ماه، یکی از بحثهای جدیای که ایشان مطرح میکرد، این بود که هرچند جمهوری اسلامی تحقق پیدا کرده است و آرمانی که بهدنبال آن بودیم، تحقق یافته و در رأس نظام یک شخصیت بزرگ روحانی مثل حضرت امام قرار گرفته است ولی روحانیت همچنان باید استقلال خودش را حفظ کند و حتی به چنین دولت و حکومتی هم وابسته نشود تا اگر در آینده، خطر و انحرافی بهسراغ نظام آمد و در گوشه و کنار، رفتارهای ناشایسته و رویههای غلطی وجود داشت، روحانیت بتواند برای اصلاح امور با انتقاد و اعتراض، نقش خود را ایفا کند و زبانش باز باشد. این را روز اول (که همه شیفتهی نظام بودند) شهید مطهری و برخی بزرگان دیگر هشدار دادند.

این عامل اولی است که امام حسین(ع) فرمودند: «فلایَنهَونَهُم عَن ذلکَ رَغبَهً فیما کانوا یَنالونَ مِنهُمُ» که احبار، ظلمهی زمان خود را نهی نمیکردند چون رغبت و طمع داشتند در آنچه که از آن حاکمان به آنها میرسید. شاید برخی متولیان امور، این موضوع را در خاطرات و یادداشتهای خود ثبت کرده باشند و در آینده منتشر کنند که وقتی ما به موقعیتی مثل موقعیت ریاست جمهوری میرسیدیم، برخی از علماء (نه همه آنها) چه توقعات و انتظاراتی از ما داشتند و این انتظارات غیر از انتظارات مادی چیز دیگری نبود. آن روز که این مسائل از گوشه و کنار تاریخ خود را نشان دهد، معلوم خواهد شد چرا کسانیکه در برابر انحرافات مماشات داشتند، همین افراد بودند. کسانیکه حاضر نبودند نقاط ضعف را بپذیرند و منصفانه مطرح کنند، دستشان در جیب دولت و حکومت بود و ناچار بودند بهدلیل این ارتباط سکوت پیشه کنند. تاریخ این را نشان میدهد و تجربهها همین واقعیت تلخ را بازگو میکند.

آفت ترس در عالِم دینی

علت دوم را هم حضرت فرمودند: «و رَهبَهً مِمّا یَحذَرونَ» از طرف ظلمه علماء را با تهدید وادار به سکوت میکردند و علماء از این تهدیدها نگران بودند چون آدمهای ترسویی بودند. فرمایش حضرت دربارهی عالمان دین است اما مخاطبشان عموم مردم بود و به مردم فرمودند شما علمای خود را بشناسید، شما توجه داشته باشید که کجا میروید، پشتسر چه کسی قرار میگیرید، دین خود را از چه کسی اخذ میکنید، مبادا پشتسر افراد ترسو بروید. عالم دین باید جرأت و حریت داشته باشد. خیلی مهم است وقتی میخواهیم عالمی را انتخاب کنیم (تا آثار علمی او را بخوانیم یا به فتوای او عمل کنیم یا پای منبر او بنشینیم)، باید ببینیم آیا این عالم از نظر شخصیت روحی بهگونهای است که میتوان او را با طمع یا ترس و وحشت وادار به سکوت یا وادار به تعریف و تمجید کرد؟ ما متأسفانه از این شرط اساسی که باید در عالمان دین وجود داشته باشد، غافلیم. ما معمولاً فقط روی دو شرط حساسیت داریم (که البته این حساسیت هم بهجا و بهمورد است): شرط اول صلاحیت علمی یک عالم دینی در سطح متناسب با خودش است. شرط دوم هم صلاحیت اخلاقی و تقوایی است که عالم دینی (چه در سطح یک روحانی محل و چه در سطح یک مرجع تقلید) باید از تقوای متناسب و لازم هم برخوردار باشد. این دو شرط روشن و ضروری است اما آیا همین دو شرط کافی است؟ اگر شما به این دو شرط بسنده کردید، در برابر این مشکل که اباعبدالله الحسین(ع) دربارهی علمای دین مطرح میفرمایند قرار میگیرید.

سؤال این است که آیا شجاعت و حریت، یکی از شرایط لازم برای عالمان دین نیست؟ سوال دیگری هم هست که آیا این شجاعت در استنباط دین تأثیر ندارد؟ که این قسمت فعلاً از بحث ما خارج است ولی به نظر بنده بله، کسیکه فقیه و مجتهد باشد اما روحیهی ترسو بودن داشته باشد، نمیتواند حقایق این مکتب را درک کند چون روحیهی او با منطق این دین تناسب و سنخیت ندارد و همهچیز را بهاقتضاء روحیهی خودش کج میفهمد. ولی این بخش مربوط به تأثیر ویژگیهای روحی یک مجتهد در اجتهاد و استنباط اوست که فعلاً محل بحث ما نیست. آنچه فعلا محل بحث است، این است که آن عالمی که از یک سو از حاکمان ترس و وحشت دارد و از سوی دیگر از مردم جاهل، مجبور است دهان خود را ببندد و نمیتواند مبلغ و پیامرسان حقیقی اسلام باشد.

شرط مبلّغ دین: فقط از خدا بترسد

این اظهارنظری نیست که طلبهای مثل بنده در این موضوع خطیر مطرح کند بلکه این نص آیهی شریفهی قرآن است: «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لَایَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسیباً»(سوره احزاب، آیه۳۹) کسیکه رسالت الهی را تبلیغ میکند و میخواهد این پیام را به مردم برساند (نقش عالم دین همین است و مسئولیت انبیاء الهی هم همین بوده است و علماء وارثان آنها هستند و میخواهند حقیقت این مکتب را به مردم ارائه کنند)، یک شرط آن این است که خداترس باشند و علاوه بر آن، شرط دیگر آن است که از هیچکس غیر خدا هم خوف و خشیتی نداشته باشند. یعنی یک «شرط ایجابی» که از چه کسی بترسد و یک «شرط سلبی» که از هیچکس دیگری نترسد، نه اینکه هم ترس از خدا و هم ترس از مردم، نه اینکه هم ترس از خدا و هم ترس از حاکمان و جائران! آنکه در روح و جانش ترس و وحشت است و با یک تشر ساکت میشود و خودش را میبازد و به لکنت زبان میافتد و دائم حساب میکند که فردا میریزند، میگیرند و مزاحمت ایجاد میکنند، معلوم است که نمیتواند تبلیغ رسالات الهی را داشته باشد و از حقوق مردم دفاع کند.

اگر این شرط «وَ لَایَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ» را درنظربگیرید و بعد وضع صنف ما روحانیون را مورد بررسی قرار دهید، میبینید که در بسیاری از موارد، خیلی از ما ضعیف هستیم و خود بنده یکی از آنهاست. چند درصد علمای دین از غیر خدا حساب میبرند و بهخاطر غیر خدا حاضر هستند منکر، فساد، ظلم، تباهی و دینفروشی را ببینند و سکوت کنند؟ بنده نمیتوانم ارزیابی دقیقی داشته باشم و اگر چیزی دراینباره عرض کنم، شاید حمل بر غلوّ و بدبینی نظر شود. در بین علمای ما در دورهی اخیر، یکی از کسانیکه بهجدّ در موضع دفاع از روحانیت قدمهای ثابتی داشت، شهید مطهری بود که از آبروی خود در دفاع از روحانیت (مخصوصاً در مقابل کسانیکه تز اسلام منهای روحانیت را مطرح میکردند) هزینه کرد. ایشان از کسانی بود که صنف روحانیت را خیلی خوب میشناخت و مدافع روحانیت هم بود و با همهی حساسیتی که داشت، وقتی این آیه را مطرح میکند میفرماید: «آیه کریمه «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لَایَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ» یک شرط اساسی پیامرسان را بیان میکند که جرأت و شهامت و از غیرخدا ترس نداشتن است. همین یک شرط کافی است که ۹۹% رفوزه شویم»(یادداشتهای استاد مطهری، ج۲، ص۶۷) یعنی از صد نفر، یک نفر نصاب لازم شجاعت و حریت در بیان حقایق دین را برخوردار است و بقیه ملاحظه میکنند! این نظری است که ایشان بهعنوان یک کارشناس تشخیص داده است و خودش هم از روحانیت و مدافع روحانیت است. وقتی روحانیت ما به اقتضاء وظیفهای که کتاب و سنت برایش مشخص کرده است، در مسائل مختلف با وحدت و اتفاق یا با اکثریت وارد شود، مشکلات کاهش پیدا میکند و اوضاع اصلاح میشود.

آیات شریفهی قرآن کریم گویای این مطلب است که عالم دین باید دندان طمع را بکشد و از سوی دیگر ترس را از دل بیرون کند و به نظر میرسد اگر شخصی از نظر روحیات فردی، چنین ظرفیتی در خود احساس نمیکند، نباید وارد این صنف شود. هر صنفی وظایف و اقتضائاتی دارد. وقتی شخصی میخواهد جامه نظامی بودن را برتن کند، باید ببیند آیا واقعاً با روحیاتش سازگار است یا نه و اگر ترسوست، نباید وارد شود. باید شخص آزمایش و بررسی شود چون اگر برای حضور در نیروهای نظامی مناسب نباشد، نمیتواند مسئولیت خودش را انجام دهد. اگر کسی میخواهد لباس آتشنشانی برتن کند یا نجاتغریق شود، باید معلوم شود که آیا دل و جرأت این را دارد که خود را به آب و آتش بزند یا خیر؟ بعضی از کارها دل و جرأت لازم دارد و امام حسین(ع) میفرمایند عالم دین باید دل و جرأت این کار را داشته باشد که از غیر خدا نترسد و حساب نبرد.

آیه ۴۴ سوره مائده

آیات قرآن مجید در این باره زیاد است. آیهی دیگر در این زمینه آیهی ۴۴ سورهی مائده است: «إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاهَ فِیهَا هُدًى وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا» تورات را فرستادیم که کتاب هدایت و نور است و برمبنای آن، انبیاء الهی حکم میکنند. نه فقط انبیاء باید بهاقتضاء کتاب تورات حکم کنند بلکه ربانیون و احبار (عالمان دین) هم باید برمبنای این کتاب حکم کنند: «وَالرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبَارُ». بعد خدا میفرماید: «بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَ کَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ» ما پیمانی از علماء (احبار و ربانیون) گرفتهایم و آن پیمان این است که باید به حفظ این کتاب وفادار باشند (الان هم وقتی شخصی پزشک یا نظامی میشود، قسمنامه و سوگندنامهای دارد).

روش حفظ و صیانت کتاب الهی در میان مردم چیست؟ خدا شیوه و روش حفظ را در آن میثاق قرار داده است که دو ماده و نکته دارد. یک: «فَلَاتَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ» در بیان حقیقت این کتاب، ترس و وحشتی از غیرخدا نداشته باشند. این یک تعهد است که بدون لکنت، منطق دین ارائه شود. این «فَلَاتَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ» مطابق با همان آیهی سورهی احزاب است: «وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لَایَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ» که این مسئولیت با ترس و وحشت از دیگران جمعشدنی نیست. این ترس، ترس از اصحاب قدرت سیاسی یا اقتصادی است (که ترس و رعب ایجاد میکند و شخص را وادار به عقبنشینی میکند) و الا اگر کسی قدرت نداشته باشد، علماء هم از او حساب نمیبرند.

دو: «وَ لَاتَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلًا» طمع هم نداشته باشید که بخواهید آیات الهی را بدهید و چیزی بدست آورید. بعضی سکوت میکنند که چیزی گیرشان بیاید. حقیقت، کتاب خدا، مسئولیت دینی را ندهید که چیزی گیرتان بیاید و چند صباحی موقعیت و جایگاهی داشته باشید و همه ارزشها را فدا کنید که شما را بالا بنشانند و تحویل بگیرند. یک پیمان است، پیمان بر اینکه اگر میخواهید در سِلک عالم دینی وارد شوید، اول باید مسأله ترس را در خودتان حل کنید و طمع را هم کنار بگذارید.

آن دو عامل رغبت و رهبت (طمع و ترس) در فرمایش امام حسین(ع)، همان دو عاملی است که در این آیهی شریفه مورد تأکید خداوند متعال قرار گرفته است. بهتعبیر مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان(ج۵، ص۳۴۴)، هرجا که کتمان حقیقت میشود و دین خدا مکتوم باقی میماند یا تغییر و تحریف در آن بهوجود میآید، بهخاطر یکی از این دو عامل است.

آیه ۱۸۷سوره آل عمران

آیهی دیگر، آیهی ۱۸۷ سوره آل عمران است: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ». اینجا هم اخذ میثاق از عالمان دین و صاحبان کتابهای آسمانی مطرح است که باید حتماً و قطعاً دین را ارائه کنید. اگر جرأت ندارید و میخواهید محافظهکار باشید در این جایگاه قرار نگیرید! باید بگویید، باید بیان کنید، باید «اظهار» کنید، نه در گوش دیگران. «وَ لَاتَکْتُمُونَهُ» دوباره خدا با تعبیر دیگر همین مطلب را تأکید میکند که نباید کتمان کنید ولی متأسفانه «فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ» خیلیها بودند که این پیمان الهی را پشتسر گذاشتند و به وظیفهی خود عمل نکردند. آیه میفرماید که سرّ آن، این بود که «وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا» اینها اهل معامله بودند، چیزی به آنها دادند و چیزی از آنها گرفتند. البته آنچه را هم که دریافت کردند، چیزی کمی بود. برای دنیا، هرچه باشد قلیل و کم است.

این آیات قرآن است که با تعبیرات مختلف هشدار میدهد که عالمان دین در برابر دو آفت و خطر قرار دارند که اگر این دو آفت و خطر به سراغ آنها بیاید، دیگر نمیتوانند نقش خود را ایفا کنند.

بیان سید جمال در مورد آفت ترس

سید جمال الدین اسدآبادی وقتی نشریهی «العروه الوثقی» را منتشر میکرد، مسائل مختلف جامعهی اسلامی را بررسی میکرد و درصدد واکاوی این بود که مشکلات جوامع اسلامی ما مسلمانها چیست و چرا مسلمانها با این گرفتاریها مواجه شدهاند؟ مقالات ارزشمندی در العروه الوثقی نوشت که خوشبختانه در مجموعهای به همین نام بهچاپ رسیده است. سید جمال در آنجا مقالهای خواندنی دربارهی ترس دارد و واکاوی میکند که مشکل ما ترس است، بهخصوص این مشکل از سطح تودههای مردم فراتر رفته و در سطح علمای دین مطرح است. آنجا آیهی ۷۷ سوره نساء را مطرح میکند که عدهای با نماز و روزه و زکات مشکلی نداشتند و آن را انجام میدادند و با مسلمانهای دیگر همراه بودند اما به نقطهای رسیدند که دیگر همراهی برای آنها سخت شد و آن وقتی بود که مسألهی مبارزه پیش آمد: «فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَهِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَهً» دستور قتال که آمد، همانهایی که برای جهاد عجله داشتند، لرزیدند و ترس آنها را فراگرفت، همان ترسی که از خدا داشتند یا بالاتر از آن. ترس، آزمایش مهمی بود. نماز و روزه و مسائل عبادی، نمیتوانست حقیقت ایمان شخص و درجهی ایمانش را نشان دهد. آن وقتیکه در برابر دشمن ترسیدند و لرزیدند، معلوم شد که پایههای ایمانشان چقدر سست است! سید جمال الدین اسدآبادی در ذیل این آیهی شریفه مینویسد: «کتاب الهی به آن بسنده نکرده است که نماز برپا شود و زکات داده شود و دست از بعضی چیزها برداشته شود. اینگونه چیزها را از اموری دانسته است که مؤمن و منافق در آن شریکاند. یگانه دلیل ایمان را بخشیدن جان برای اعتلای کلمهی حق و اجرای عدل الهی دانسته است و حتی آن را یگانه رکنی دانسته است که چون نباشد باقی چیزها قابل توجه نیست. مبادا کسی گمان ببرد که ممکن است دین اسلام و ترس، در کنار یکدیگر در دل کسی جمع شود بنابراین از وارثان پیامبران (علماء) امید آن داریم که آشکارا حق را بیان کنند و آیات خدا را به یاد مردم آورند و از آنچه خدا در این آیات دربارهی اقدام در راه نشر دین و نهی از کندی و کنارنشینی و ترک وظیفه گفته است، برای همهی مردم سخن بگویند.»

بعد هم سید جمال میگوید اگر علماء این وظیفهی خود را انجام دهند، مردم به صحنه میآیند و ترس را کنار میگذارند و جرأت پیدا میکنند و اقدام برای اصلاح امور صورت میگیرد ولی وقتیکه علماء بترسند و سکوت کنند، قهراً ترس در میان مردم هم تأثیر بیشتری خواهد داشت.

فراز سوم: و قال وَالْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ

فراز سوم خطبه حضرت دربارهی تکلیف عموم مسلمانان و بهخصوص علماء در قبال حاکمان جور است. تعبیری که در این زمینه در منابع اسلامی دیده میشود و مورد استناد اباعبدالله الحسین(ع) نیز قرار گرفته است، «امر به معروف و نهی از منکر» است. آیهای که در این خطبه، مورد استشهاد حضرت قرار گرفته است، آیهی «وَالْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»(سوره توبه، آیه۷۱) است. حضرت براساس این آیه، عملکرد علمای دین را مورد ارزیابی قرار دادهاند که اگر امر به معروف و نهی از منکر واجب است، پس چرا شما به این تکلیف الهی عمل نمیکنید؟ ولی برای اینکه این اعتراض و احتجاج امام(ع) روشن شود، ابتداء باید مضمون و محتوای این آیهی شریفه مورد توجه قرار گیرد.

این آیه از اقتضائات ایمان در زنان و مردان مؤمن شروع میشود. اقتضای ایمان در زن و مرد مسلمان، نوعی دلسوزی، غمخواری و پیوستگی بین مسلمانهاست که از آن تعبیر به «ولایت» میکنیم. از این پیوستگیای که بین آحاد مسلمانها بهوجود میآید، چنان مسلمانها به یکدیگر نزدیک میشوند که گویا یک واحد را تشکیل میدهند و اعضاء یک پیکر میشوند: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ». بهخصوص آیه شریفه تصریح میکند که در این موضوع، بین زنان و مردان مسلمان، فرقی نیست و این حکم همهی مسلمانان را بدون در نظر گرفتن تمایزات دربرمیگیرد. این ولایت، «ولایت عام» است که هیچکس نمیتواند نسبت به سرنوشت دیگری بیتفاوت باشد و لازمهی این پیوستگی و همبستگی و ولایت، امر به معروف و نهی از منکر است، لذا خداوند بعد از بیان ولایت عام میفرماید: « یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ».

تقدّم امر به معروف و نهی از منکر

دربارهی امر به معروف و نهی از منکر، آیات دیگری هم در قرآن کریم وجود دارد اما این آیه که مورد استناد حضرت قرار گرفته است، یک ویژگی خاصی دارد و خود حضرت هم به این ویژگی توجه دادهاند و آن اینکه در آیهی شریفه، امتیازات و کمالاتی برای مؤمنین شمرده شده است: اقامهی نماز، ایتاء زکات، اطاعت از خدا و پیامبر و یکی هم امر به معروف و نهی از منکر: «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولَئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» ولی شگفتآور است که همهی این خصال و تکالیف، با امر به معروف و نهی از منکر آغاز شده است، در حالیکه ما وقتی فروع دین را میشماریم، از نماز شروع میکنیم و رتبهی اول برای نمازست و بعد روزه، خمس، زکات و و در ادامه به امر به معروف و نهی از منکر میرسیم ولی در این آیه، ترتیب متفاوتی است. امام حسین(ع) فرمودند که این ترتیب مورد توجه و عنایت الهی بوده است و وقتی خداوند اول امر به معروف را مطرح کرده است، یعنی امر به معروف بر بقیهی اموری که در آیه مطرح شده است، تقدم و اولویت دارد و این اول بودن در ترتیب، جنبهی اتفاقی ندارد و امر به معروف در رتبهی اول است و پس از آن نوبت به اقامهی نماز و امور دیگر میرسد: «فَبَدَأَ اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْکرِ فَرِیضَهً مِنْهُ» خداوند خصال مؤمنین را با اولین آنها که امر به معروف و نهی از منکرست، آغاز کرده است.

استدلال امام(ع) از این جهت است که امر به معروف زمینهی تحقق همهی واجبات دیگر است. پس اگر بنا شود که در جامعهی اسلامی، ارزشهای اسلامی (چه ارزشهای عبادی و چه ارزشهای اجتماعی) تحقق و عینیت پیدا کند، اول این جامعه باید امر به معروف و نهی از منکر را پذیرفته باشد: «لِعِلْمِهِ بِأَنَّهَا إِذَا أُدِّیَتْ وَ أُقِیمَتِ اسْتَقَامَتِ الْفَرَائِضُ کلُهَا هَینُهَا وَ صَعْبُهَا» همهی فرائض سخت و آسان، پس از امر به معروف و نهی از منکر استقرار و تحقق پیدا میکند و تا امر به معروف نباشد، تکالیف دیگر هم در جای خود قرار نمیگیرد.

وقتی به تفاسیری که در ذیل این آیهی شریفه هست، مراجعه میکنیم نمیبینیم که این نکتهی ظریفی را که امام حسین(ع) به آن اشاره فرمودند، مورد توجه مفسرین ما (حتی بزرگانی مثل علامه طباطبایی(ره) در تفسیر شریف المیزان) قرار گرفته باشد که وجه تقدم امر به معروف و نهی از منکر در این آیه چیست. اگر توجه به این خطبه امام حسین(ع) صورت گرفته بود، آنها هم متوجه سرّ این ترتیب میشدند. از جمله کسانیکه استثنائاً وارد این بحث شده و خیلی خوب هم مطلب را مطرح کرده است، استاد بزرگوارمان مرحوم شهید مطهری، در سال ۱۳۳۹ است (البته نمیدانم که آن را با الهام از خطبهی امام حسین(ع) فرمودهاند یا تأمل خود ایشان است):

«در این آیهی کریمه، قسمتهایی به طور علت و معلول و سبب و مسبّب، مترتّب بر یکدیگر ذکر شده است: لازمهی ایمان حقیقی و واقعی، رابطهی وِداد و علاقه به سرنوشت یکدیگر است و لازمه این محبت و علاقه، امر به معروف و نهی از منکر است. لازمهی امر به معروف و نهی از منکر، قیام بندگان است به وظیفهی عبادت و خضوع نسبت به پروردگار (یعنی نماز) و قیام به وظیفهی کمک و دستگیری از فقرا (یعنی زکات) و بالاخره لازمهی امر به معروف و نهی از منکر، اطاعت خدا و رسول و زنده شدن همهی دستورهای دینی است. لازمهی همه اینها این است که رحمتهای بیپایان خداوندِ  قادرِ غالب که کارهای خود را بر سنت حکیمانه اجرا میکند، شامل حال میگردد.»(ده گفتار، ص۸۳)

در مرحلهی اول، ایمان حقیقی در میان انسانها، آنها را به یکدیگر پیوند میزند، خودخواهی و فردگرایی را از انسان میگیرد، احساس قرابت و وظیفهی نسبت به دیگران، در انسان بهوجود میآید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ». در مرحلهی دوم خود این ولایت و پیوستگی، علت میشود که انسان امر به معروف و نهی از منکر کند. محیط خانواده را درنظربگیرید؛ پدر و مادر احساس پیوستگی با فرزندشان دارند و فرزند را از خود میدانند. همین منشأ میشود که نسبت به فرزند خود نتوانند بیتفاوت باشند. اگر فرزند ناراحت شود، پدر و مادر هم ناراحتند. اگر بیماری داشته باشد، احساس وظیفه میکنند که برای علاج او کمک کنند. اگر نیازمند کمک مالی باشد، هرچه در توان داشته باشند در اختیار او قرار میدهند. اگر ببینند دچار خطا و اشتباهی میشود، پدر و مادر ساکت و آرام نمینشینند. آن نزدیکی و غمخواری منشأ میشود که امر به معروف و نهی از منکر داشته باشند. در سطح وسیع جامعهی اسلامی هم چنین وضعی بین مسلمانهاست. در مرحلهی سوم وقتی امر به معروف و نهی از منکر در جامعه تحقق پیدا کرد، قهراً در این جامعه، وظایف دیگر هم انجام میشود، هم نماز، هم زکات، هم ارتباط انسانها با حقتعالی و هم فرمانبرداری از حقتعالی و دستورات پیغمبر اکرم(ص). و بعد که در جامعه چنین وضعی اتفاق افتاد، معلول بعدی این است که خداوند چنین جامعهای را مورد لطف خود قرار میدهد: «أُولَئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ.» آیهی شریفه این پیوند و ارتباط را برقرار کرده است. این استشهاد به آیهی شریفه و درواقع این تفسیر با ظاهر آیه هم کاملاً سازگار است و امام حسین(ع) هم در این سخنرانی خودشان، آن را مطرح فرمودهاند.

قلمرو و پیامد امر به معروف و نهی از منکر

در ادامه حضرت اباعبدالله الحسین(ع) هم قلمرو معروف و منکر را مشخص فرمودند و هم پیامدهای عمل به این وظیفه را تبیین فرمودند:

«وَ ذَلِکَ أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ دُعَاءٌ إِلَى الْإِسْلَامِ مَعَ رَدِّ الْمَظَالِمِ وَ مُخَالَفَهِ الظَّالِمِ وَ قِسْمَه الْفیْ‏ءِ وَ الْغَنَائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقَاتِ مِنْ مَوَاضِعِهَا وَ وَضْعِهَا فِی حَقِّهَا»

حضرت فرمودند اینکه امر به معروف و نهی از منکر میتواند به اصلاح همهی امور منجر شود، از این جهت است که «دُعَاءٌ إِلَى الْإِسْلَامِ» امر به معروف و نهی از منکر است که موجب دعوت به اسلام میشود و دیگران را به اسلام تشویق میکند. «مَعَ رَدِّ الْمَظَالِمِ» امر به معروف و نهی از منکر، جلوی ظلم و ستمها را میگیرد و از حقکشیها جلوگیری میکند. «وَمُخَالَفَهِ الظَّالِمِ» با امر به معروف و نهی از منکر است که با ستمگر مخالفت صورت میگیرد. «وَ قِسْمَه الْفیْ‏ءِ وَالْغَنَائِمِ» همان است که موجب میشود اموال عمومی بهدرستی در میان مردم تقسیم شود و اموال عمومی اختصاص به یک قشر پیدا نکند. «وَ أَخْذِ الصَّدَقَاتِ مِنْ مَوَاضِعِهَا وَ وَضْعِهَا فِی حَقِّهَا» امر به معروف و نهی از منکر است که باعث میشود آنچه که برای کمک به محرومان لازم است، از توانمندان گرفته شود. همهی اینها، امر به معروف و نهی از منکر است.

دعوت یا اعمال قدرت

از محتوایی که امام(ع) در امر به معروف و نهی از منکر میبینند، میتوانیم تشخیص دهیم که مسألهی امر به معروف و نهی از منکر چیست. اولاً امر به معروف و نهی از منکر، دعوت به اسلام است. وقتی مسألهی اسلام مطرح میشود، تعبیر امام حسین(ع) «دعوت» است. باید مردم را به اسلام دعوت کرد. اما وقتیکه نوبت به ظلم و ستم میرسد، تعبیر حضرت عوض میشود و میفرمایند: «رَدّ الْمَظَالِمِ و مُخَالَفَهِ الظَّالِمِ». آنجا دیگر جای اقدام عملی، مخالفت و مبارزه است. در برابر ظالم نمیشود به موعظه اکتفا کرد، کارِ تبلیغ و فراخوان و دعوت نیست بلکه باید احقاق حق کرد و مظلوم را از ظلم نجات داد. مگر میشود تبعیض و رانتخواری در جامعه را رها کنیم و بگوییم با موعظه و تذکر حل شود؟ مگر با تذکر و موعظه فقیری که گرسنه است، سیر میشود؟ امکان ندارد. در این موارد حتی اعمال قدرت و زور کاربرد دارد و باید با زور در برابر ظالم ایستاد و دست غارتگران را قطع کرد. اما در مسألهی اسلام، «دعوت» است و نه بیشتر. آنجایی که پای اسلام در میان است، مگر میشود اسلام را بر مردم تحمیل کرد؟ در مورد اسلامِ دیگران البته وظیفه داریم اما حضرت فرمودند که جنس این وظیفه با جنس وظیفه در موارد ظلم و بیعدالتی متفاوت است. اینجا صحنهی دعوت است و کار، کار فکری، عقلی و استدلالی است. اینجا باید اقناع صورت بگیرد، باید شخص را نسبت به اسلام قانع کنیم، اِعمال قدرت که اقناع نفسانی بهوجود نمیآورد.

اولویت در امر به معروف و نهی از منکر

این قلمرو و گستردگی، جهانبینی وسیعی در برابر انسان مسلمان قرار میدهد. دغدغهی عدهای از مسلمانان،  مسلمانی و زندگی اسلامی دیگران است و تمام اهتمام و توجهشان به مسائل ریزی است که در زندگی دیگران میگذرد. این امر به معروفها و نهی از منکرهای جاهلانه (که عدهای به نام دین انجام میدهند)، دین را از بین میبرد. بهتعبیر بعضی از بزرگان، همهی دغدغه بعضی این است که مدّ «ولا الضآلین» را درست کنند اما منکرات بزرگ را نمیبینند و به معروفهای کلان توجه ندارند. نگاه امام حسین(ع) نگاهی است که این تغییر را بهوجود میآورد که مسألهی امر به معروف و نهی از منکر، مسأله «رَدِّ الْمَظَالِمِ» و جلوگیری از ظلمهایی است که اتفاق میافتد، مسألهی «مُخَالَفَه الظَّالِمِ» است، مسأله «قِسْمَه الْفیْ‏ءِ وَ الْغَنَائِمِ» است. خیلی از کسانیکه مدعی امر به معروف و نهی از منکر هستند و دائماً مسائل امر به معروف و نهی از منکر را تکرار میکنند، غیر از اینکه مسائل ریز و خرد را ببینند، هیچ چیز در امر به معروف و نهی از منکر نمیبینند. نگاه امام حسین(ع) با نگاه آنان متفاوت است. امر به معروف نیامده است تا ما را نسبت به این مسائل ریز چنان حساس کند که دائماً در زندگی با دیگران درگیر باشیم. نه! امر به معروف و نهی از منکر برای اصلاح جامعه آمده است و اصلاح باید از همان مسائل اساسی و بنیادین آغاز شود.

امر به معروف و نهی از منکر، وظیفه مردم یا دولت

سؤالی در اینجا مطرح است که اگر امر به معروف و نهی از منکر، چنین قلمرو گستردهای دارد، چه نیازی به دولت اسلامی است؟ اگر جلوگیری از ظلمها، احقاق حقوق مظلومین، قطع دست ظالم، تقسیم عادلانه اموال و امکانات و از وظایف دولت است، پس چرا حضرت فرمودند که اینها جزء امر به معروف و نهی از منکر است؟ چه ارتباطی بین امر به معروف و نهی از منکر با وظایف دولت است؟ بهتعبیر دیگر؛ امر به معروف و نهی از منکری که در اینجا مطرح است از وظایف همهی مسلمانهاست (الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ) درحالیکه وظایف دولت برعهدهی حکمرانان است، آیا این مواردی که امام حسین(ع) بهعنوان مثال بیان فرمودهاند (مثل قسمه الفیء، رد المظالم و) جزء وظایف عمومی مسلمانها و از تکالیف شهروندان است؟ یا جزء وظایف خاص دولتمردان است؟

نکتهی مهم این است که وظایف دولت اسلامی و شهروندان، وظایف مشترک و درهمتنیدهای است و مرزبندی ندارد که بگوییم این کارها مربوط به دولت است و مردم نباید دخالت داشته باشند و آن کارها مربوط به مردم است و دولت نباید دخالت داشته باشد. برایناساس که دولت و حکومت در مفهوم اسلامی، چنان گسترده است که عموم مردم را دربرمیگیرد و بهمعنای هیئت حاکمه و یک گروه خاص نیست که در رأس قدرت قرار گرفتهاند. در نگاه اسلامی، موضوع دولت، موضوعی است که تمام مسلمانها را دربرمیگیرد و همهی افراد، عضوی از این دولتاند و مسئولیت تحقق این اهداف را دارند. علامه طباطبایی(ره) میگویند: قوهی مجریه در اسلام همهی مسلمانها را دربرمیگیرد و نمیشود گفت که این کارمند از دولت و جزیی از قوهی مجریه است ولی آن کشاورز، آن کاسب، آن تاجر بیرون از دولت است. چنین مرزی وجود ندارد. ایشان بحثی دارند که بین دولت اسلامی و دولتهای دیگر چه تفاوتی است؟ و چند تفاوت میشمارند تا به اینجا میرسند:

«و منها أن القوه المجریه فی الاسلام لیست هی طائفه متمیزه فی المجتمع بل تعمّ جمیع أفراد المجتمع فعَلى کلّ فرد أن یدعو إلى الخیر و یأمر بالمعروف و ینهى عن المنکر»(المیزان، ج۴، ص۱۲۴)

قوهی مجریه در جامعهی اسلامی و از نظر اسلام، یک گروه خاصی که متمایز و جدا شده باشند، نیست و همهی جامعهی اسلامی، اعضای دولت و عضو قوهی مجریهاند و همه، وظیفهی دعوت به خیر و امر به معروف و نهی از منکر دارند.

بحث جامعهی مدنی را که امروز در علوم سیاسی مطرح میکنند که نقش برعهدهی مردم است، همین بحثی است که در منابع اسلامی به شکل بسیار عالی مطرح شده است. ما در جامعهی اسلامی نمیتوانیم حتی یک فرد را از ورود به مسائل مهم جامعه (مثل مسألهی عدالت، تقسیم ثروت و فرصتها و) محروم و ممنوع کنیم. همه حق اظهارنظر دارند و حق دارند در شئون مختلف اجتماعی ورود پیدا کنند و امر و نهی داشته باشند.

امام حسین(ع) در این خطبه، امر به معروف و نهی از منکر را به استناد آیهی شریفهی سورهی توبه مطرح فرمودند که مبتنیبر ولایت عمومی مسلمانهاست. ولایت پیغمبر(ص)، ولایت امام(ع) و ولایت حاکم سرجای خود است ولی آن ولایتها، نافی ولایت عمومی مسلمانها نیست. اگر ولایت، فقط به کسی که در رأس جامعه هست، اختصاص پیدا کند، مردم فقط «مولّیعلیه» میشوند و محجور و به مردم میگویند ما باید برای شما تصمیم بگیریم، تشخیص بدهیم، ما میفهمیم که چه چیزی به صلاح شماست و چه چیزی به صلاح شما نیست. نه؛ «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ». بعد هم امام حسین(ع) این را توضیح فرمودند که مسألهی «قِسْمَه الْفیْ‏ءِ وَ الْغَنَائِمِ»، «رَدِّ الْمَظَالِمِ» و هم در قلمرو امر به معروف و نهی از منکر قرار میگیرد و به مردم مربوط است. نه اینکه مثل پدر و مادری که دربارهی کودک خردسال خودشان تصمیم میگیرند، بگویند تو محجوری، غیررشیدی، عقلت نمیرسد، ما دست و پای تو را میگیریم و این تزریق و واکسن را برای تو داریم. نه! این مردمِ عاقل، خودشان دربارهی واکسن و واکسینه شدن خودشان، در مورد معیشت خودشان و میتوانند نظر دهند و صلاح و فساد کار خودشان را میتوانند تشخیص دهند.

روایت امام باقر(ع)

روایت دیگری که منطبق با همین فرمایش امام حسین(ع) است، روایتی از امام باقر(ع) است:

«إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ بِهَا تُقَامُ‏ الْفَرَائِضُ‏ وَ تَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکَاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَ تُعْمَرُ الْأَرْضُ وَ یُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَ یَسْتَقیمُ الاْمْرُ»(الکافی، ج۵، ص۵۶)

حضرت میفرمایند: با امر به معروف و نهی از منکر، واجبات الهی اقامه میشود و امنیت در جامعه و راهها برقرار میشود. کسب و تجارت با امر به معروف و نهی از منکر حلیت پیدا میکند و پاک میشود. با آن، جلوی ظلمها گرفته میشود و احقاق حق میشود، زمین آباد میشود و حق ما از دشمنانمان گرفته میشود. خلاصه همهی کارها با امر به معروف و نهی از منکر سامان پیدا میکند.

حضور مردم و نقش آنها

پس اول باید نقش مردم را در جامعه برای همین اهداف بهرسمیت بشناسیم تا زمینهی امر به معروف و نهی از منکر با این قلمرو و این اهداف تحقق پیدا کند. ما باید اجازه دهیم و ایجاد فرصت کنیم. اگر افرادی هستند که میخواهند برای محیط زیست خدمت کنند، باید فرصت پیدا کنند و این شاخهای از امر به معروف و نهی از منکر توسط خود مردم خواهد بود. اگر افرادی برای احقاق حق میخواهند در محاکم حضور پیدا کنند، برای اینکه از مظلومی دفاع کنند، روایت میگوید باید به اینها فرصت داد و امر به معروف و نهی از منکر برای این جهت است و.

اگر مردم حضور پیدا کردند، این اهداف تحقق پیدا میکند و اما اگر جلوی حضور مردم را گرفتیم، قهراً این اهداف روی زمین میماند. البته خوشبختانه حضور مردم در زمان ما، ابزارهای پیشرفتهای پیدا کرده است. امروز یک راه برای رسیدن به همین اهداف، «رسانه» است. استفاده از رسانههای گروهی به شکل آزاد، میتواند فساد را نشان دهد که در کجا غدههای فساد، ظلم و تبعیض وجود دارد و خود این «ردّ المظالم» است. در بسیاری موارد، همین کار رسانهای، جلوی خیلی از مفاسد را میگیرد. اما وقتیکه امور از چشم مردم مخفی ماند و شفافیت وجود نداشت، افراد میتوانند ناامنی، ظلم و ایجاد کنند. مردم که ارتباط مستقیم نمیتوانند داشته باشند، اگر جلوی این ابزارها را هم بگیریم، آن اهدافی را که امام(ع) فرمودند، محقق نخواهد شد.

راه دوم برای رسیدن به آن اهداف، «احزاب»، تشکلها، گروهها و سازمانهای مردمی است. اینها هم باید در هرکدام از این زمینهها و برای تحقق هرکدام از این معروفها و برای جلوگیری از هریک از این منکرها میدان پیدا کنند.

آیا واقعاً نگاه ما به موضوع امر به معروف و نهی از منکر، نگاهی است که امام حسین(ع) ارائه فرمودند؟ متأسفانه باید بپذیریم که نگاه ما یک نگاه معیوب و یک نگاه سطحی است. تردیدی نیست که ما در جامعهی خودمان به قسمتهایی از اهداف دولت و حکومت اسلامی نرسیدیم. علت آن این است که اجازه ندادیم برای تحقق آن اهداف، مردم بتوانند حضور پیدا کنند. این اهداف را برای یک عدهی خاصی گذاشتیم که آن عدهی خاص هم گرفتار منافع خودشان شدند. اگر مردم بتوانند به صحنه بیایند، مطبوعات بتوانند حضور پیدا کنند، رسانهها بتوانند از ظرفیت مردم استفاده کنند و رسانهای باشند که در اختیار مردم است، نه در اختیار یک گروه خاص، اگر تنوعی که اسلام برای ارائهی اندیشه پذیرفته است، به رسمیت شناخته شود، اگر مردم آن خطایی را که میبینند بتوانند بازگو کنند و اگر احزاب، گروهها، نهادهای مردمی بتوانند بهراحتی شکل بگیرند و آزادانه فعالیت داشته باشند، ما بهراحتی میتوانیم جلوی بسیاری از این مشکلات و مفاسد را بگیریم. باید زمینهی این حضور در جامعه فراهم شود. به نظر میرسد این جداییِ بین مردم و حکومت در تحقق و دنبال کردن این اهداف، کار حکومت و جامعه را دشوار و دسترسی به این اهداف را سخت کرده است. اگر این مرزبندی برداشته شود، به نظر میرسد می‌‌توانیم به آن اهداف و آرمانهایی که به دنبال آن بودیم، برسیم انشاءالله. بله؛ وظیفهی امر به معروف و نهی از منکر، یک وظیفهی عام است اما نسبت به علماء البته این وظیفه و تکلیف سنگینتر است.

فراز چهارم: ثُمَّ أَنْتُمْ أَیَّتُهَا الْعِصَابَهُ عِصَابَهٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَهٌ وَ بِالْخَیْرِ مَذْکُورَهٌ

تعبیر امام(ع) این است: «ثُمَّ أَنْتُمْ أَیَّتُهَا الْعِصَابَهُ» ای گروه! شما گروهی هستید با این ویژگیها: «عِصَابَهٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَهٌ» ویژگی اول شما این است که به علم و دانش معروف شدهاید. ویژگی دوم: «وَ بِالْخَیْرِ مَذْکُورَهٌ» در میان مردم، نام نیک دارید. خصوصیت سوم: «وَ بِالنَّصِیحَهِ مَعْرُوفَهٌ» مردم شما را بهعنوان انسانهای خیرخواهی میشناسند. ویژگی چهارم: «وَ بِاللَّهِ فِی أَنْفُسِ النَّاسِ مَهَابَهٌ» شما در میان مردم، شخصیت و اعتباری دارید و مردم، بر این اساس از شما حساب میبرند و از شما حریم نگهمیدارند. «یَهَابُکُمُ الشَّرِیفُ وَ یُکْرِمُکُمُ الضَّعِیفُ» در جامعه، اشراف و بزرگان، احترام ویژهای برای شما قائل هستند همانطور که افراد ضعیف و ناتوان هم به شما احترام میکنند. «وَ یُؤْثِرُکُمْ مَنْ لَا فَضْلَ لَکُمْ عَلَیْهِ وَلَا یَدَ لَکُمْ عِنْدَهُ» حتی کسانیکه شما نسبت به آنها برتری و امتیازی ندارید و حق نعمتی هم بر آنها ندارید، شما را بزرگ میدارند و جلو میاندازند. بهرحال؛ همهی تودههای مختلف مردم برای شما ارزش و احترام قائل هستند. «تَشْفَعُونَ فِی الْحَوَائِجِ إِذَا امْتَنَعَتْ مِنْ طُلَّابِهَا» در نتیجهی همین ارزشِ در میان مردم، از یک اعتبار اجتماعی برخوردار هستید و مردم وقتی به مشکل و گرفتاریای برخورد میکنند، به سراغ شما میآیند و شما را شفیع و واسطه قرار میدهند تا مشکلات آنها برطرف شود. «وَ تَمْشُونَ فِی الطَّرِیقِ بِهَیْبَهِ الْمُلُوکِ وَ کَرَامَهِ الْأَکَابِرِ» شما از چنان اعتباری برخوردار هستید که وقتی در کوچه و خیابان عبور میکنید، تشخصی از دیگر مردم دارید و به سبک و سیاق پادشاهان حرکت میکنید و احتراماتی که برای پادشاهان هست را برای شما رعایت میکنند و همان احترامات ویژهای که برای بزرگان در میان مردم رایج است، برای شما هم چنین احتراماتی است. این یک معرفی از جایگاهی است که این گروه خاص در میان دارند.

نخبگان، مخاطب خاص امام(ع)

با این توصیفات و امتیازات، مخاطب امام حسین(ع) روشن میشود و ما میتوانیم با تعبیر خودمان، این مخاطب را «نخبگان» جامعه و گروههای مرجع حساب کنیم. امام حسین(ع) توقعات و انتظاراتی از این نخبگان دارند و بحث در این خطبه درخصوص همین گروه فرزانه و نخبه است.

در هر جامعهای اقشار و طبقات مختلفی زندگی میکنند. همهی مردم از نظر سطح فکر و دانش و تجربه در یک سطح نیستند، برخی نگاههای سطحی و برخی نگاههای عمیقتری دارند. برخی در جامعه دارای نفوذ هستند و نظر و سخنشان در تغییر وضع زندگی مردم تأثیر دارد و عدهای هم هستند که مورد توجه و اعتناء مردم قرار نمیگیرند. سخن امام(ع) در اینجا با گروههایی است که تأثیرگذار بوده و از دانش، فکر و اندیشهی بالاتری برخوردار هستند.

نسبتهای بین حاکمیت و نخبگان

در جوامع مختلف، نخبگان در ارتباط با حکومتها روابط مختلفی دارند. براساس یک تقسیمبندی ساده، نسبت بین حاکمان و نخبگان سهگونه است: نوع اول جایی است که بین حاکمان و نخبگان، نوعی پیوستگی و همبستگی وجود دارد. نخبگان در حکومت حضور دارند و از حکومت حمایت میکنند و حکومت از فکر و اندیشهی آنها بهره میبرد. این یک شکلِ مطلوب از روابط نخبگان و حاکمان است. شکل دوم این است که حکومت در اختیار نخبگان نیست و نخبگان هم با حکومت واقعاً همراهی نمیکنند و آن را قبول ندارند، ولی حکومت از ابزارهایی استفاده میکند تا نخبگان را بهشکلی ساکت کند و یا بهشکلی به استخدام خود درآورد. این نوع دوم برای خرید نخبگان و مصادره آنهاست یا حداقل برای اینکه آنها را ساکت کنند و جلوی تأثیرگذاری آنها را در جامعه بگیرند. اما شکل سوم این است که نخبگان در برابر حکومت قرار بگیرند و نقش خودشان را در مخالفت با دولت جائر تعریف کنند و برای اصلاح امور در حکومت نقشآفرینی کنند.

نسبت بین حاکمیت و نخبگان در این خطبه

ما از زمان ایراد این خطبه حضرت اطلاعی نداریم. قاعدتاً باید مربوط به دوران حاکمیت معاویه و یا احیاناً برای پس از مرگ معاویه باشد ولی بههرحال؛ امام حسین(ع) این سخنرانی را در زمانی ایراد کردند که قدرت در اختیار بنیامیه بود. وقتی حاکمیت در اختیار فردی مانند معاویه یا یزید بن معاویه باشد، افراد اهل دانش و اهل فکر نمیتوانند بهصورت واقعی همراهی و همبستگی با حاکمیت داشته باشند. پس آن شکل اول نسبت به زمان مورد بحث امام حسین(ع) تحقق ندارد. نسبت بین نخبگان و حاکمیت در زمان این سخن امام(ع) یا از نوع دوم است یا سوم. قبلاً از کلام حضرت استفاده کردیم که حاکمیت با دو شیوه درصدد این است که عالمان و نخبگان جامعه را به سکوت و سکون وادار کند؛ یکی از راه ایجاد ترس و وحشت برای آنها (که هزینهی مخالفت با حکومت چنان بالا برود که اشخاص جرأت مخالفت کردن نداشته باشند) و روش دوم اینکه با تطمیع آنها را ساکت و وادار به همراهی کند. معاویه همین کار را انجام میداد و این مربوط به همان نوع دوم نسبت بین نخبگان و حاکمیت است. امام حسین(ع) در این سخنرانی، نخبگان و فرزانگان را مورد خطاب قرار میدهند تا آن نسبت دوم را به نسبت سوم تبدیل کنند و کسانی را که تحتتأثیر تطمیعها و تهدیدها قرار گرفتهاند را آزاد کنند تا در نوع سوم قرار بگیرند و نقش اجتماعی خودشان را در برابر مظالم و ستمها ایفا کنند، عکسالعمل نشان دهند و بیتفاوت نباشند و از یوغ معاویه بن ابیسفیان خارج شوند. لذا حضرت مخاطب خودشان را بهصورت روشن با کلمات و تعبیرات متعدد معرفی میکنند و هویت و جایگاهشان را به آنها گوشزد میکنند که شما چه ظرفیتی دارید و اگر از این ظرفیت استفاده کنید، چه اتفاقی در سطح جامعه میافتد و چه کار بزرگی میتوانید انجام دهید.

مسئولیت بیشتر عالِم شناخته شده

علم یک کمال درونی برای انسان است. امام حسین(ع) نظر به آن کمال درونی شخص و آن دانشی که در سینهی خود دارد، ندارند. آنچه حضرت مطرح میفرمایند این است که مردم شما را بهعنوان عالم میشناسند (جنبهی اثباتی و بیرونی آن علم). حضرت فرمودند: «أَیَّتُهَا الْعِصَابَه بِالْعِلْمِ مَشْهُورَهٌ وَ بِالْخَیْرِ مَذْکُورَهٌ وَ بِالنَّصِیحَهِ مَعْرُوفَهٌ». تعبیر معروف بودن و مذکور بودن و مشهور بودن، جایگاه اجتماعی این گروه را مشخص میکند که شما در میان مردم ذینفوذ هستید، مردم به شما نگاه میکنند. شما افرادی ناشناس و ناشناخته نیستید که حرف شما در میان مردم تأثیری نداشته باشد. تأثیر نخبگان در جامعه از این جهت است که از یکسو، فهم و دانش برتر دارند (این امتیازی است که به خود آن اشخاص مربوط میشود) و از سوی دیگر، مردم به آنها نگاه میکنند و در میان مردم بهعنوان اهل فکر و فضل و دانش و درک و درد شناخته شدهاند. با توجه به این اعتنایی که مردم دارند، سکوت برای آنها عذری بهحساب نمیآید. ممکن است عالمی در گوشهی خانه باشد و مردم او را نشناسند و تأثیری برای او قائل نباشند که مسئولیت او بهمراتب کمتر است اما عالمِ شناخته شده، عالمی که در میان مردم اعتبار پیدا کرده است و مردم به او توجه دارند، به همان میزان که مردم به او توجه دارند و از او تأثیر میپذیرند، مسئولیت هم او هم افزایش پیدا میکند. لذا حضرت در این فراز از خطبهی خود تأکید میفرمایند که شما خیلی اعتبار دارید و خیلی کارها را میتوانید انجام بدهید، چرا جایگاه خود را نمیشناسید؟ چرا خودتان را مفت و مجانی در اختیار امثال معاویه قرار میدهید و از این وزانت و اعتباری که دارید استفاده نمیکنید؟

خطبه حضرت زهرا(س)

اول باید هویت و موقعیت اجتماعی آنها را برایشان مشخص کرد و بعد گفت که از شما چه توقعاتی میرود و حضرت از همین روش و شیوه استفاده کردند. حضرت فاطمهی زهرا(س) هم وقتی بعد از رحلت رسول خدا(ص) با آن خطبهی معروف در مسجد مدینه با مردم سخن گفتند، سخن و روششان همین بود. حضرت زهرا(س) بهخصوص انصار را (که شخصیتهای معتبر اجتماعی و تأثیرگذار بودند) را مورد خطاب قرار دادند و از آنها خواستند که به صحنه بیایند: «اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّهِ وَ الْاَداهِ وَ الْقُوَّهِ وَ عِنْدَکُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّهُ» شما قدرت و توانایی دارید، شما نیرو دارید. کسی که اقدامی نمیکند و میگوید من قدرت ندارم و عذر میآورد، در صورتی عذرش پذیرفته است که ضعفی و ناتوانیای داشته باشد. حضرت زهرا(س) میفرمایند عذر شما چیست؟! اگر نیاز به نیروی انسانی است، دارید. اگر نیازمند به سلاح و سپر باشید، سلاح و سپر دارید، اگر مسالهی قدرت مادی و اقتصادی باشد، آن را هم دارید، همه چیز دارید. پس عذری باقی نمیماند. «تُوافیکُمُ الدَّعْوَهُ فَلاتُجیبُونَ» شما با همهی این استعدادهایی که بالفعل دارید، دعوت ما را اجابت نمیکنید! «وَتَأْتیکُمُ الصَّرْخَهُ فَلاتُغیثُونَ» فریادها و نالهها را میشنوید و کمکی نمیکنید! «وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْکِفاحِ مَعْرُوفُونَ بِالْخَیْرِ وَ الصَّلاحِ.» شما آدمهای خوشنام و معتبری هستید.(بحارالانوار، ج۲۹، ص۲۲۸). شما به میدان بیایید، کسی نمیتواند مقاومت کند. ممکن است که اگر یک نفر بهصورت فردی به صحنه بیاید، بتوانند با او برخورد کنند و او را متهم کنند اما اگر همه با هم حرکت کنند، کسی نمیتواند مقاومت کند. آن تعبیرات امام حسین(ع) هم تقریباً مشابه این تعبیراتی است که مادر بزرگوارشان فاطمهی زهرا(س) داشتهاند. آنجا بود: «بِالْخَیْرِ مَذْکُورَهٌ وَ بِالنَّصِیحَهِ مَعْرُوفَهٌ» و اینجا هست: «وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْکِفاحِ مَعْرُوفُونَ بِالْخَیْرِ وَ الصَّلاحِ».

سؤال این است که شخصی که این اعتبار و خوشنامی را در طول سی، چهل، پنجاهسال کسب کرده است، این اعتبار و خوشنامی را میخواهد چه کند؟ این یک سرمایه است. همانطوری که شخص سرمایهی مادی را جمع میکند و باید یک جایی استفاده کند و به درد زخمی بخورد و درست نیست که فقط بشمارد که ما اینقدر پول داریم «الَّذِی جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ»، اعتبار اجتماعی هم یک سرمایه است. در واقع حضرت میفرمایند باید این سرمایه و اعتبار در جای خودش مصرف شود؛ جایی که حقی ناحق میشود، جایی که مظلومی فریادی برمیآورد. «وَ النُّخْبَهُ الَّتی انْتُخِبَتْ وَ الْخِیَرَهُ الَّتِی اخْتیرَتْ لَنا اَهْلَ الْبَیْتِ» شما آن افراد نیک هستید. شما نخبگان و برگزیدگان جامعه هستید و سوابق خوبی دارید، ضجر کشیدید، در میدان مبارزه بودید: «قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ وَ تَحَمَّلْتُمُ الْکَدَّ وَ التَّعَبَ». این اعتبار برای شما پیدا شده است، چرا الان از این اعتبار استفاده نمیکنید و مهر سکوت بر لبهای خود زدهاید؟ اعتراض حضرت فاطمهی زهرا(س) این است که اگر شما توانایی نداشتید کاری انجام دهید، توقعی نداشتیم ولی میتوانید و شما این سابقه را دارید.

یکی از مهمترین وظایف رهبران الهی این است که نخبگان جامعه را به حرکت دربیاورند. این فرمایشات حضرت زهرا(س) و این تعریف و تجلیل از انصار برای این بود که موقعیت خودشان را بفهمند و به حرکت دربیایند. شبیه همین این را در خطبهی امام حسین(ع) هم میبینیم. حضرت نمیخواهند بیجهت شخصیت کاذب به آنها بدهند بلکه به آنها تذکر میدهند که شما در جایگاهی هستید که از شما کار میآید

مسئولیت نخبگان

مسئولیت این نخبگان و فرزانگان جامعه و دانایان امت، در جامعه فراوان است ولی در رأس این مسئولیتها، حساسیت نسبت به ظلم است. این عرض بنده و یک اجتهاد و استنباط نیست.

وقتی خلیفهی سوم به قتل رسید و مردم از حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) درخواست کردند که خلافت را بپذیرند، حضرت تمایلی نداشتند که در آن شرایط متصدی امر خلافت شوند. حضرت در خطبه شقشقیه(خطبه سوم نهج البلاغه) فرمودند: «لَولا حُضُورُ الحاضِرِ و قِیامُ الحُجَّهِ بِوُجودِ الناصِرِ» حضور مردم تکلیف را به گردن من انداخت. ولی یک علت دیگر هم داشت: «و ما أخَذَ اللّه مِن العُلَماءِ أن لایُقارُّوا على کِظَّهِ ظالِمٍ و لا سَغَبِ مَظلومٍ» حضرت فرمودند: من آمدم چون خدا تعهدی از علماء و دانایان گرفته است که وقتی در جامعه انحراف و فسادی وجود دارد، به میدان بیایند(حضرت نفرمودند که خدا فقط از من علی بن أبیطالب این تعهد را گرفته است بلکه از علماء این تعهد را گرفته است). اما چه انحراف و فسادی؟

خیلی از مسائل و جریانات در زمان عثمان و قبل از آن اتفاق افتاده بود که از نظر حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) قابل تأیید نبود و خود حضرت نسبت به آنها اعتراض و انتقاد داشت(مثلا مرحوم شرفالدین در النص و الاجتهاد صد مورد را آورده است که دستگاه خلافت در برابر نص و دستور پیغمبر(ص) اجتهاد کردند). ولی حضرت نفرمودند که من خلافت را گرفتم برای این‌‌که مثلاً نماز تراویح (در شبهای ماه رمضان به جماعت) برگزار میکردند و من با آن مخالفم و بدعت است. این قبیل کارها بود ولی حضرت نفرمودند که من به خاطر اینها آمدم. در میان همهی آنچه در جامعه از امور نامطلوب اتفاق افتاده بود، امیرالمؤمنین علی(ع) روی یک مورد دست میگذارند و میفرمایند این آن چیزی است که مرا به صحنه آورد تا علیرغم میل باطنی، این مسئولیت را برعهده بگیرم. حضرت فرمودند: من بهخاطر گرسنگی گرسنگان و پرخوری ستمگران آمدم. من آمدم این وضع را از بین ببرم. خیلی عجیب است! «أخَذَ اللّه من العُلَماءِ أن لایُقارُّوا على کِظَّهِ ظالِمٍ و لا سَغَبِ مَظلومٍ لأَلقَیتُ حَبلَها على غَاربِهِا» سخن از مسئولیت عالمان و دانایان امت (نخبگان) است و میفرماید اگر خدا از ما تعهد نگرفته بود که در برابر گرسنگی گرسنگان و پرخوری ستمگران سکوت نکنید و بیتفاوت نباشید، من نمیآمدم. معلوم میشود این وظیفه در رأس همهی مسئولیتهایی است که برای دانایان و علماء وجود دارد. من نمیدانم که عالمان و دانایان در برابر این مسئولیت با توجه به واقعیتهایی که در جامعه (از گرسنگی گرسنگان) وجود دارد، چه پاسخی فردای قیامت خواهند داشت و در درگاه الهی برای سکوت خود چه توجیهی دارند؟ امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند من توجیهی ندارم و آمدم، کاری انجام دهم برای این جامعهی توأم با تبعیض و نابرابری که عدهای تا حد مرگ میخورند و عدهای چیزی ندارند بخورند؛ قلههای ثروت و درههای فقر.

امام حسین(ع) هم نفرمودند: شما بیایید کاری برای من انجام بدهید، خلافت از آن من است، حق مرا بگیرید. بحث «من» نیست. بحث جامعهای است که ظلم و تبعیض آن را فراگرفته است. یک روز گرسنگی است، یک روز بدتر از گرسنگی، تشنگی است، یک روز بدتر از گرسنگی و تشنگی، بیماری است که جان هزاران انسان را میگیرد، آن هم در سرزمین و در میان ملتی که خداوند همه نوع خیر و برکت و سرمایههای الهی به آنها داده است و درعینحال سطح بهرهبرداری آنها در میان ملل مختلف، بسیار نازل است. فقیرترین فقیران در جامعهی ما زندگی کنند و ما بیشترین آمار را از تلفات انسانی در مواجههی با یک بیماری داشته باشیم! اینها غصه دارد! بهخدا قسم اگر امیرالمؤمنین علی(ع) در چنین جامعهای زندگی میکرد از غصه جان میداد! یک گوشواره از زن ذمی بازکردند، امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: اگر مسلمانی دق کند جا دارد!

دلیل اعتبار نخبگان

ادامهی سخن حضرت اباعبدالله الحسین(ع) این است: «أَ لَیْسَ کُلُّ ذَلِکَ إِنَّمَا نِلْتُمُوهُ بِمَا یُرْجَى عِنْدَکُمْ مِنَ الْقِیَامِ بِحَقِّ اللَّهِ» این موقعیتی که شما نخبگان دارید (که در میان مردم ارزش و اعتبار پیدا کردید)، از کجاست؟ بحث ثروت نیست که شما جزو اغنیاء و ثروتمندان باشید و مردم بهخاطر ثروتتان، شما را احترام کنند. بحث مقام هم که نیست که در رأس حکومت و حاکم باشید، قاضی باشید و مردم ظاهراً یا باطناً به شما احترام کنند. شما تأثیر واقعی در زندگی مردم دارید و اعتبار اجتماعی پیدا کردهاید. حضرت میفرمایند: این اعتباری که شما در میان مردم دارید، بهخاطر این است که مردم فکر میکنند شما به وظایف و مسئولیتهای الهی خودتان عمل میکنید. فکر میکنند شما وظیفهشناس و متعهد هستید و درد مردم را خوب تشخیص میدهید. این «حق الله» در بیان حضرت ( بِمَا یُرْجَى عِنْدَکُمْ مِنَ الْقِیَامِ بِحَقِّ اللَّهِ) در برابر «حق الناس» نیست بلکه معنایش پایبندی به تعهدات الهی و مسئولیتشناسی است. بعد حضرت فرمودند: «وَ إِنْ کُنْتُمْ عَنْ أَکْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرُونَ» ولی متأسفانه برعکس است و در بیشتر آنچه که برعهدهی شما از تعهدات الهی است، کوتاهی میکنید. این هشدارهای امام حسین(ع) سخن زندهای است و مربوط به ۱۴۰۰ سال قبل نیست. این فریاد حضرت برای مسئولیت نخبگان، هر روز و در هر جامعهای قابل شنیدن است.

نقش نخبگان در نامه امام حسین(ع) به مردم کوفه

مردم کوفه پس از اینکه خبر مرگ معاویه و قدرت یافتن یزید را شنیدند، نامههای متعددی از کوفه برای حضرت نوشتند و از حضرت دعوت کردند. امام حسین(ع) پاسخ دادند و مسلم بن عقیل را هم بهعنوان نمایندهی خودشان اعزام فرمودند. در آن پاسخ، امام حسین(ع) اینطور فرمودند: برادر، عموزاده و فردی مورد اطمینان از خانوادهام، را به سوی شما اعزام کردهام تا ببیند نخبگان جامعه آمادگی دارند یا آمادگی ندارند. تودهی مردم سرجای خودشان، آنها هم نقش دارند اما اول باید دید؛ اگر نخبگان اجتماع متفق النظر شدند، من میآیم و الا نه. راه حرکت این است و حضرت مسیر را نشان دادند. حضرت اقدام میکنند اما مقدمه و زمینهی این اقدام باید توسط نخبگان جامعه فراهم شود. اگر آنها نیایند و همکاری نکنند، حرکت به نتیجهی مطلوب نمیرسد: «فإنْ کَتبَ إلیَّ بِأنّه قد اجتمع رأیُ مَلَئِکم و ذَوی الحِجَی و الفَضل مِنکم عَلَی مِثل ما قدَّمَتْ بِهِ رُسُلُکُم أقدَمُ إلَیکم»(الارشاد، ج۲، ص۳۹) اگر مسلم بررسی کرد و برای من نوشت که همهی نخبگان و بزرگان جامعه، همه اهل فکر و اندیشه و صاحبان نفوذ و قدرت، اتفاقنظر پیدا کردند و همان چیزی را که نمایندگان شما برای من گفته بودند و فرستاده بودند را تأیید میکنند، من همراه شما خواهم بود و به طرف شما حرکت خواهم کرد.

این یک مسئولیت سنگین است و امام حسین(ع) توقع و انتظارشان این است که اول نخبگان باید به نتیجه برسند. اگر آنها (که آگاهان امت هستند) حرکت کردند، بقیهی مردم هم همراهی خواهند کرد ولی تا این گروه در جامعه حساسیت پیدا نکنند و وظایف خود را نشناسند، انتظار اصلاح در جامعه نمیتوان داشت.

فساد حاکمان و نقش نخبگان

میتوان همهی کسانیکه در یک جامعه زندگی میکنند را به سه گروه تقسیم کرد: گروه اول تودههای مردم، گروه دوم نخبگان جامعه و گروه سوم حکمرانان و والیان. در گروه سوم زمینهی بروز فساد زیاد است چون از یکسو قدرت در آنجا تمرکز پیدا کرده است و از طرف دیگر ثروت عمومی جامعه در دست آنهاست و خود جمع شدن قدرت سیاسی با قدرت اقتصادی برای اینکه فساد و ظلم ایجاد کنند، کافی است: «کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»(سوره علق، آیه۶و۷) وقتیکه انسان خود را غنی و بینیاز میبیند، سر به طغیان برمیدارد. در اینجا برای اینکه جلوی این فساد و طغیان گرفته شود، قهراً تودههای مردم هستند که با آگاهی و اقدام بهموقعشان میتوانند جلوی فساد و تباهی در قدرتمندان را بگیرند ولی آگاه کردن و به صحنه آوردن مردم، نیازمند فعالیت گروه دوم یعنی نخبگان جامعه است. آنها باید اطلاعات واقعی از وضع جامعه را در اختیار مردم قرار دهند و به مردم گزارش دهند که در حکومت چه میگذرد. آنها باید افشاء کنند که در پس پردهی زهد و ریاکاری حاکمان چه اتفاقی میافتد؟ این آگاهیبخشی، کار نخبگان در جامعه است و اگر این گروه نخبگان (که گروه میانی هستند) نقش خود را بهدرستی ایفا نکنند، از طبقات بالا، فساد سرازیر میشود و همهجا را میگیرد و در طبقهی پایین و تودهی مردم هم هیچ اتفاقی نمیافتد و سکوت و سکون همهجا حاکم میشود و مردم هم میپذیرند.اینجاست که ما با نقش بسیار اساسی و حساس نخبگان جامعه مواجه میشویم.

درد آنجایی است که نخبگان به وظایف خود عمل نکنند و نقش خود را باور نداشته باشند. در خطبهی اباعبدالله الحسین(ع)، توجه به این نقش در طبقهی نخبگان وجود دارد و حضرت خود آنها را مورد خطاب قرار میدهند و این مسئولیت را با آنها مطرح میکنند تا شاید به وظیفهی خود عمل کنند. گلایه حضرت از خود این گروه است. گلایهی از حاکمان در سرجای خود. امثال معاویه و یزید در وضع و شرایطی قرار گرفتهاند که جز فساد و فریب از آنها انتظاری نیست و اگر بخواهیم سعی و تلاش خودمان را برای اصلاح آنها بهکار بگیریم، کمتر به نتیجه خواهیم رسید. تودههای مردم هم اگرچه از فطرت پاکی برخوردار هستند و آمادهاند تا برای احقاق حقوق خود حرکت کنند اما نیازمند هدایت و رهبری هستند و پیشگامانی باید در میان آنها وجود داشته باشند که حرکت را آغاز کنند و مردم را به صحنه بیاورند. لذا در اینجا توقع و انتظار از نخبگان است.

ارزیابی وضع نخبگان

امام حسین(ع) بعد از اینکه فرمودند شما نخبگان در میان مردم دارای اعتبار و نفوذ هستید، عملکرد آنها را در سه بند و از سه زاویه مورد بررسی و ارزیابی قرار دادند: زاویهی اول این است که نخبگان نسبت به پیشوایان واقعی و راستین خود چگونه عمل کردهاند؟ زاویهی دوم این است نخبگان نسبت به حقوق تودههای مردم چه رفتاری دارند؟ و زاویهی سوم این است که نخبگان نسبت به خود چه رفتاری داشتهاند؟ درست است که این خطبه حضرت، مخاطبان خاصی داشته که حضرت با آنها صحبت فرمودند ولی این خطبه پیام کلی هم دارد و میتوان از روح این خطبه استفاده کرد و الهام گرفت و فهمید که ریشهی مشکلات اجتماعی در کجاست.

عملکرد نخبگان نسبت به امام خود

نسبت به بخش اول؛ آیا نخبگان در عصر حسین بن علی(ع) وظایف خود را در قبال امامت انجام دادهاند؟ یکی از گلایههای حضرت این است که شما حق ائمهی خود را ادا نکردهاید. روشن است که مقصود از امامان، امامان باطل نیستند و اعتراض حضرت به این دانشمندان و علماء و نخبگان این است که چرا از امامان حق حمایت و جانبداری نمیکنید، همان پیشوایان واقعیای که در جامعه حذف شدند، جلوی فعالیت آنها گرفته شده است و منصب واقعی آنها از آنها ربوده شده است. نخبگان هستند که باید از پیشوایان واقعی خود حمایت کنند و مردم را به صحنه بیاورند و زیر پرچم آنها وارد کنند. این همان اعتراضی بود که حضرت فاطمهی زهرا (س) هم در خطبهی خود مطرح کردند که چرا مثل علی بن ابیطالب باید خانهنشین باشد و وقتی مورد ظلم و ستم قرار میگیرد، عکسالعملی در نخبگان جامعه دیده نمیشود؟

امام حسین(ع) در بند اول ارزیابی خود فرمودند: «فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأَئِمَّهِ» شما نسبت به حق امامان و پیشوایان واقعی خودتان کوتاهی کردید، استخفاف داشتید، مسألهی حق امام را جدی نگرفتید. در فاصله حدود پنجاه سال بین وفات پیغمبر(ص) تا زمانی‌‌که این سخنرانی انجام گرفته است، یک مشکل در جامعه اسلامی پیدا شده است (و البته این مشکل ادامه پیدا کرد) که پیوسته استخفاف به حق ائمه(ع) وجود داشته است. چه آن بیست و پنج سالی که امیرالمؤمنین علی(ع) را بهطورکلی کنار گذاشتند و چه آن پنج سالی که حضرت قدرت را به دست گرفته بودند ولی باز هم آنگونه که میبایست مردم و نخبگان از وجود حضرت در حکومت استفاده نکردند و استخفاف به امام، در یک مرحلهی نازلتر باز وجود داشت. بعد از امیرالمؤمنین(ع)، استخفاف نسبت به امام در دوران امام مجتبی(ع) خیلی واضح و روشن است و بعد هم به دوران امام حسین(ع) میرسد که جامعه از آن منزلت و جایگاهی که برای امامت وجود داشت، هرگز نتوانست بهدرستی استفاده کند.

اما امام حق امام چیست که امام حسین(ع) میفرمایند شما حق ائمه را کوچک شمردید؟ حضرت این مطلب را در اینجا توضیح ندادند که حقوق خود را بخواهند مطرح کنند و گلایه کنند که وظایفتان را نسبت به من بهعنوان یک شخص ادا نکردهاید. مسأله برای حضرت جنبهی شخصی ندارد. اینجا هم که حضرت اشاره فرمودند، بهجای این که بفرمایند: «فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّی» استخفاف به حق من کردید یا حتی بفرمایند: «فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْإمام» که مصداقش خود حضرت باشد، مقداری دایره را وسیعتر و تعبیر را عامتر قرار دادند: «فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأَئِمَّهِ» که شما به حق پیشوایان خود اعتنای لازم را نداشتید.

حق امام در نهج البلاغه

 

امیرالمؤمنین علی(ع) این حق الائمه را توضیح دادند که حقوقی برای مردم است و حقوقی هم برای امام: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً وَ لَکُمْ عَلَیَّ حَقٌّ» من برعهدهی شما حقی دارم و شما هم برعهدهی من حقی دارید. من وظایفی نسبت به شما دارم و شما هم وظایفی نسبت به من دارید. حقی طرفینی است. خیلی مهم است شخصیت و حاکمی مانند امیرالمؤمنین علی(ع) بهصراحت اعلام کند که شما نسبت به من حقوقی دارید. مگر مردم، مسألهی حق مردم بر حاکم را شنیده بودند و میشناختند و مطالبه میکردند؟ اینها مفاهیمی است که امیرالمؤمنین به مردم ارائه میکنند و آموزش میدهند که بله، شما به گردن علی بن ابی طالب هم حق دارید تا تکلیف دیگران در سطوح دیگر هم مشخص شود. حضرت نفرمودند: شما حقوقی بر کارگزاران من (مثل مالک اشتر) دارید، نه! حضرت مسأله را متوجه شخص خودش میکند و شانه را زیربار مسئولیت میآورد که نمیشود علی بن ابیطالب از یکسو منصب ولایت را داشته باشد و از طرف دیگر حقوق مردم را نپذیرد. آن تکلیف با این حق تلازم دارد. علی بن ابیطالب این شجاعت را دارد که بهصراحت به مردم بگوید شما حقوقی دارید و من هم حقوقی دارم. بحث ما فعلا در مورد حقالائمه است و آن حق مردم را که حضرت بیان فرمودند را باید در جای دیگر صحبت کرد. «وَ أَمَّا حَقِّی عَلَیْکُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَهِ وَ النَّصِیحَهُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ وَ الْإِجَابَهُ حِینَ أَدْعُوکُمْ وَ الطَّاعَهُ حِینَ آمُرُکُمْ»(خطبه۳۴ نهج البلاغه) آنچه که حق من علی است و بهتعبیر دیگر، از وظایف شما بهحساب میآید، این است: شما که با من بیعت کردید، بر این بیعت وفادار باشید. پیوسته خیرخواه من باشید، چه در حضور و چه در غیاب. وقتیکه برای مسائل مهم از شما فراخوان دارم، دعوت مرا بپذیرید و درصورتیکه دستوری و فرمانی صادر شد، اطاعت کنید.

به هرحال؛ نقد اول امام حسین (ع) نسبت به نخبگان این است که اگر شما امامت را میشناختید و قدرت را در اختیار انسانهای شایسته قرار میدادید، امروز جامعهی اسلامی گرفتار معاویه و یزید نبود. این حاصل آن است که شما امر رهبری جامعه را کوچک شمردید و نسبت به آن بیاعتنایی کردید.

عملکرد نخبگان نسبت به مردم

اما قسمت دوم؛ آیا نخبگان جامعه وظیفهی خود را نسبت به تودههای مردم انجام دادند؟ حضرت میفرمایند: «فَأَمَّا حَقَّ الضُّعَفَاءِ فَضَیَّعْتُمْ» شما حق ضعفاء و محرومان را هم (که تودههای مردم هستند) تضییع کردید و از بین بردید.

این تعبیر «فَضَیَّعْتُمْ» تعبیر سنگینتر و شدیدتری نسبت به «فَاسْتَخْفَفْتُمْ» است، نسبت به حقوق ائمه فرمودند: بیاعتنایی کردید ولی نسبت به تودهی مردم و ضعیفان فرمودند: حقوق آنها را ضایع کردید. نکتهی قابل توجهی در این تعبیر است. مخاطب این جمله امام حسین(ع) که شما حق ضعفاء را تضییع کردید، همان کسانی هستند که حضرت قبلا در مورد آنها فرمودند در میان مردم به دانش شناخته میشوند، خوشنام هستند، مردم آنها را خیرخواه میدانند و به آنها اعتناء دارند، کسانی که اگر اختلافی هم در بین مردم باشد به آنها مراجعه میکنند با توجه به اینکه حضرت در جملات قبل آنها را هم از نظر علم و هم از نظر عمل میستاید، چگونه در اینجا میفرمایند: شما حق ضعفاء را تضییع کردید؟ اگر حق محرومین را تضییع کردند و از ضعفاء و حقوق آنها سوءاستفاده کردند، چطور حضرت در جملات قبل فرمودند که شما آدمهای خیرخواه و خوشنامی هستید؟ جمع بین دو این فرمایش حضرت چگونه است؟ سؤال این است؛ مگر میشود یک دانشمندی که نام نیک هم دارد، جایگاه خوبی هم دارد، آدم خوبی هم هست، حق ضعفاء را تضییع کرده باشد؟ لطافت کلام امام حسین(ع) است که بله! همان افراد با همان تعریفها، حقوق محرومان را تضییع کردند. حضرت تضییع حق ضعفاء را به نخبگان نسبت میدهند و نه به حاکمان. در اینجا مخاطب، دستگاه فاسد حکومت نیست که شما اموال عمومی را به یغما بردید، حقوق مردم و تودههای مردم را نابود کردید. نه؛ مخاطب نخبگانند، همان آدمهای نخبه، دانشمند، اهل فکر، فرزانه.

تضییع حق محرومان توسط نخبگان

پاسخ این است که همین آدمهای بهظاهر شایسته، خوشنام و خوشفکر بهدلیل اینکه در برابر مظلومین اقدامی نکردند و برای احقاق حقوق آنها سکوت کردند، فرمانروایان جائر، حقوق این ضعفاء را گرفتند و این نخبگان، شاهد صحنههای بیعدالتی بودند و فریادی برنیاوردند، لذا تضییع حق ضعفاء، هم با آن حاکمان جائر نسبت پیدا میکند و هم با این نخبگان ساکت. چون باید میآمدند و میایستادند و حق اینها را میگرفتند. ترکالفعل داشتند و همین ترک الفعل، کافی و مُصحّح این نسبت است. اینکه حضرت آیه «لایَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ » را در صدر خطبهی خود قرار دادند، برای همین بود که چرا علمای گذشته جلوی حرامخواری را نگرفتند، نه اینکه علمای گذشته خود حرامخوار بودند. چرا جلوی فریب و مکر را نگرفتند، نه اینکه خود اهل مکر و فریب بودند. از اول، بحث در این است که آنها برابر ظالمین سکوت، مماشات و مدارا کردند. فرمایش امام حسین(ع) این است که نتیجه همان سکوت شما بود که ظالمین توانستند گریبان مظلومین را بگیرند، حلق آنها را فشار دهند و حقوق آنها را نابود کنند. همین ترک الفعل شما کافی است برای اینکه این جنایت به شما هم نسبت پیدا کند. مگر سکوت کردن کم جنایتی است؟! در زیارت اباعبدالله الحسین(ع) میخوانیم: «وَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّهً سَمِعَتْ بِذَلِکَ فَرَضِیَتْ بِه»

فرض کنید عمداً شخصی جایی را آتش زده است. اگر کسیکه مسئول اطفاء حریق است نیاید و بهموقع اقدام نکند، مقصر خواهد بود و تلفاتی که اتفاق افتاده است، به او هم نسبت پیدا میکند و میشود تلفات را به او هم نسبت داد. اگر یک شخص پزشک، مسئولیت خودش را در قبال بیمار انجام ندهد و درحالیکه میتواند بیمار را نجات دهد اقدامی نکند، این بیماری به او انتساب پیدا کرده است حتی میشود گفت او باعث مرگ بیمار شده است.

«فَأَمَّا حَقَّ الضُّعَفَاءِ فَضَیَّعْتُمْ» به معنای این نیست که خود نخبگان رفتهاند و نسبت به ضعفاء مستقیماً ظلم کردهاند. ممکن است در برخی موارد هم این طور باشد ولی لازم نیست اینطور تفسیر کنیم. با توجه به صدر و ذیل خطبه، فرمایش حضرت در مورد علمایی است که حضرت از نظر اعمال و مسئولیتهای شخصی، به آنها اعتراضی ندارند. پس گناه تضییع حقوق تودههای مردم به گردن شما نخبگان است، هرکجا گرسنهای هست، شما مقصرید. هرکجا حق مظلومی مورد تعدی قرار میگیرد، بهپای شما نوشته میشود. خیلی از افرادی که حقوقشان در گوشهوکنار جامعه و حکومتها مورد تعدی و تجاوز قرار میگیرد، آدمهای ضعیف و ناتوان و ناشناختهای هستند که دستشان به جایی نمیرسد و فریادشان شنیده نمیشود و به همین دلیل حقشان تضییع میشود اما شما نخبگان صدای اینها را نمیشنوید؟ شما خبر ندارید؟ به شما اطلاع نمیدهند؟ اگر اطلاع ندارید که وا مصیبتا! پس چرا در این مکان قرار گرفتید؟ اگر اطلاع دارید و درعینحال آنها را رها میکنید، شما هستید که حقوق ضعفاء را تضییع کردید. لذا همان فساد و ظلمی که به حاکمان جائر نسبت پیدا میکند، نسبتی هم با شما پیدا میکند.

نشانه تضییع حق محرومان

این مسأله پیچیدهای نیست تا بگوییم معادلهای است که فهم و درک آن احتیاج به استعداد فوقالعادهای دارد. یک فرمول خیلی ساده در کلام امیرالمؤمنین علی(ع) هست برای اینکه انسان تشخیص دهد حق ضعفاء چگونه تضییع میشود. امیرالمؤمنین علی(ع) در نهج البلاغه فرمودند که هرکجا فقیری هست، فقر در نتیجهی ظلمی است که از ناحیهی غنی اتفاق میافتد: «إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ الاَغْنِیَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ: فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِیٌّ وَ اللّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِک»، هرکجا فقر، محرومیت، گرسنگی دیدید، امیرالمؤمنین فرمودند: بدانید یک تضییع حقی شده است. هر مقدار که سطح این گرسنگی در جامعه بیشتر و هرمقدار این فقر وسیعتر و عمیقتر باشد، ظلم و اجحاف و تضییع حق بیشتر اتفاق افتاده است. در هرجامعهای میشود تشخیص داد که فقر چقدر در آن جامعه نفوذ دارد (مسائل دیگر اجتماعی و سیاسی و سرجای خود). همین یک رقم و همین یک قلم، بهتنهایی کافی است برای اینکه نشان دهد در جامعه چقدر حق ضایع میشود و چقدر ظلم و جور اتفاق میافتد. این طور نیست که بگوییم یک درصد است و آن هم دیگر چارهای نیست. نه! یک درصد و پنج درصد و ده درصد مطرح نیست. آمارهای رسمی در این باره، در جوامع مختف وجود دارد و در جامعهی ما هم وجود دارد.

عملکرد نخبگان نسبت به حق خود

جالب است که همینهایی که نه حق امام را بهرسمیت میشناسند و نه حق تودههای مردم را جدی میگیرند، وقتی به حق خودشان میرسد، بدون مسامحه و بهجد آن را دنبال میکنند. بند سوم فرمایش حضرت این است: «وَأَمَّا حَقَّکُمْ بِزَعْمِکُم‏ فَطَلَبْتُمْ» هر چیزی را که به پندار خودتان، حق خود میدانید، مطالبه کردید. برای دیگران ساکت اما هرکجا که صدمهای به حیثیت و آبروی خودتان وارد شود، فریادتان بلند است که اسلام از دست رفت، دارد ظلم اتفاق میافتد. اگر ظلم است و ظلم قبیح است، چطور در موارد دیگر که مشابه این مسأله اتفاق افتاد، نسبت به دیگران ساکت بودید؟! شما بهدلیل سکوت دیروز، استحقاق دارید که امروز حق خودتان هم تضییع شود و این سنت الهی است. این جهان کوه است و فعل ما ندا! همانکاری که با دیگران کردید، دیگران امروز برسرشما میآورند. حضرت میفرمایند: اینها نسبت به حق خودشان خیلی حساساند و اگر گوشهی حقشان تضییع میشوند تا گاوماهی مطالبه میکنند، نامه‌‌نگاری میکنند، سرگشاده مینویسند، اعتراض میکنند، قهر میکنند که حق ما تضییع شده است. آیا قبلاً از این اتفاقها نیافتده بوده است و این بار اول است؟‏ حضرت نفرمودند که حق خودتان را مطالبه میکنید. نه؛ هرچه را که فکر کنید حقتان است مطالبه میکنید: «بِزَعْمِکُم‏». یعنی هرچه را که فکر کنید حقتان است تا گاوماهی بهدنبال آن میروید چون مربوط خودتان است. اولین شرط لازم روشنفکر و نخبه بودن این است که از خودپرستی بیرون بیاید تا بتواند حقپرست باشد.

نقل اسکافی در المعیار و الموازنه

این جملاتی که از خطبهی حضرت نقل کردم، برحسب نقل ابن شعبه در تحف العقول است که درواقع اصلیترین متن این خطبه است ولی اسکافی در کتاب المعیار و الموازنه که از متون مهم تاریخ و حدیث است، این متن را با همین تعبیرات از امیرالمؤمنین علی(ع) نقل کرده است و منافاتی هم ندارد که هم از امیرالمؤمنین(ع) باشد و هم از امام حسین (ع)، همانطور که بعضی از جملاتی که در این خطبه هست و در ادامه خواهد آمد، در نهج البلاغه هم هست. اما آنچه را که اسکافی نقل کرده است، متن کامل این خطبه از اول تا آخر است نه فقط برخی از بخشهای آن. اما بالاخره مؤیدی است بر اصل این متن، چه از دو امام بزرگوار باشد یعنی هم از امیرالمؤمنین(ع) و هم امام حسین(ع)، چه از یک امام. بهرحال؛ اعتبار متن را بالا میبرد، بهخصوص که «اسکافی» از نظر زمانی مقدم بر مؤلف تحف العقول است (اسکافی برای دوران معتصم عباسی است و متوفای قرن سوم است و احتمالا مقداری از قرن دوم را هم درک کرده باشد).

در نقل اسکافی جملهای در اینجا اضافه دارد که حضرت فرمودند: «و أما حقّکم بزعمکم فطلبتم فکنتم کحراس مدینه أسلموها و أهلها للعدو» شما نخبگان و علماء مثل محافظان و پاسداران شهری هستید که وقتی دشمن حمله میکند، شهر و مردم را دربرابر دشمن رها میکنید. مسئولیت شما این بود که مرزها را نگه دارید و در برابر دشمن بایستید ولی دشمن که آمد رفتید. شما مسئولیت صیانت و دفاع از حقوق مردم را دارید. بعد حضرت مثال دیگری زدند: «و بمنزله الأطباء الذین استوفوا ثمن الدواء و عطلوا المرضی» شما نخبگان مثل پزشکانی هستید که اول حقتان را میگیرید و ویزیت را دریافت میکنید و بعد بیمار را رها میکنید. فقط حقوق خودتان را مطالبه میکنید. دستتان هم که به قدرت برسد، اول دنبال منافع و حقوق خودتان هستید و حقوق مردم هم اهمیتی ندارد.

کارنامه ضعیف و امیدهای بزرگ نخبگان

بعد امام حسین(ع) فرمودند عملکردتان را نشان دهید: «فَلَا مَالًا بَذَلْتُمُوهُ» شما از مالتان که نگذشتید. «وَ لَا نَفْساً خَاطَرْتُمْ بِهَا لِلَّذِی خَلَقَهَا» جان خودتان را هم که در راه خدا به خطر نیانداختید. نه جهاد با مال دارید و نه جهاد با جان. «وَ لَا عَشِیرَهً عَادَیْتُمُوهَا فِی ذَاتِ اللَّهِ» با کدام گروه که در برابر خدا و مردم هستند و احکام الهی را زیرپا میگذارند، درگیر شدید؟ چه کارنامهای دارید؟ دنبال زندگی خودتان و سرتان در لاک زندگی خودتان و فرزندانتان و آقازادهها و بوده است.

شبیه این جمله از امیرالمؤمنین علی(ع) هم در نهج البلاغه در کلام ۱۱۷ نقل شده است: «فَلَا أَمْوَالَ بَذَلْتُمُوهَا لِلَّذِی رَزَقَهَا» این اموال را که خدا به شما داده است، برای او صرف نکردید «وَ لَا أَنْفُسَ خَاطَرْتُمْ بِهَا لِلَّذِی خَلَقَهَا» شما حاضر نشدید جان خودتان را برای آن خدایی که شما را آفرید به خطر بیاندازید.

با این حال که کارنامهی روشنی ندارید، راحتطلبی و عافیتطلبی در صدر و ذیل زندگی شما هست: «وأَنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللَّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجَاوَرَهَ رُسُلِهِ وَ أَمَانَهُ مِنْ عَذَابِهِ» از خدا هم توقع و آرزو دارید که به بهشت برسید و در کنار انبیاء قرار بگیرید و عذاب الهی برای شما گزندی نداشته باشد و در امنیت قرار بگیرید. این کارنامه، با این آرزوها سازگار نیست. حضرت فرمودند: نه! چنین امیدهایی نداشته باشید.

فراز ششم: لَقَدْ خَشِیتُ عَلَیْکُمْ أَیُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ أَنْ تَحُلَّ بِکُمْ نَقِمَهٌ مِنْ نَقِمَاتِهِ

سخن در فراز ششم خطبه امام حسین(ع) در نقد و بررسی عملکرد عالمان دین در برابر نابسامانیهای اجتماعی است. موضوع این بخش از سخنان حضرت، این است که علماء توقع و انتظار آن را دارند که در پیشگاه الهی از قرب و منزلت برخوردار باشند ولی حضرت آنها را نسبت به چنین خیال خامی تخطئه میکنند و میفرمایند رویه و رفتار شما نهتنها تناسبی با بهشت الهی ندارد بلکه این رفتار متناسب با عذاب الهی است و بترسید که عذاب الهی گریبان شما را بگیرد: حضرت فرمودند: «لَقَدْ خَشِیتُ عَلَیْکُمْ أَیُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ أَنْ تَحُلَّ بِکُمْ نَقِمَهٌ مِنْ نَقِمَاتِهِ» من نگران آن هستم که نقمتی از نقمتهای الهی و عذابی الهی بهسراغ شما بیاید.

اهمیت وظیفه اجتماعی نخبگان

اگر فرض کنیم که مخاطبان این سخن شخصاً افراد فاسدی نیستند، آنوقت با این سؤال مواجه میشویم که چرا امام حسین(ع) به کسانی که عالم و دانشمندند و در میان مردم نام نیک دارند و به خیرخواهی شناخته میشوند، وعدهی جهنم میدهند و آیندهی خطرناکی را برای آنها پیشبینی میکنند؟ پاسخ این است که این عالمان و دانشمندان هرچند از نظر فردی، انسانهای خوبی بودند اما بهلحاظ اجتماعی، تکالیف و وظایف خود را بهدرستی عمل نکردهاند و این تضاد بین رفتار شخصی و رفتار عمومی باعث هلاکت آنها میشود.

در این فراز ششم، حضرت عملکرد آنها را از نظر اجتماعی مورد بررسی قرار میدهند تا معلوم شود با چه معیارها و شاخصهایی دربارهی رفتار دیگران (بهخصوص علماء و نخبگان) میتوان داوری کرد؟ ما معمولاً براساس معیارهای فردی دربارهی افراد نظر میدهیم. وقتی میگوییم شخصی خوب است، یعنی به وظایف شخصی خود عمل میکند. وظیفه شخص، نماز، روزه، حج، خمس، زکات و است، به این واجبات الهی مقید است پس انسان خوب و مؤمنی است. اما این داوری، یک داوری یکجانبه و ناقص است. نمیگوییم باطل ولی ناقص است چون برای داوری دربارهی افراد باید به جنبهی دیگری هم توجه کرد و آن این است که آیا این انسان فرهیخته، وظایف خود در قبال دیگران را هم بهدرستی انجام میدهد؟

اعتراض امام حسین(ع) در این سخنرانی به علماء و دانشمندان، بهلحاظ زندگی شخصی آنها نیست که مثلا شما اهتمام به نماز یا روزه ندارید یا مواظب زبان یا چشم خود نیستید. این مقولات در کلام امام حسین(ع) مطرح نشده است. اینها داوریهایی در قلمرو دینداری شخصی است. آنچه که حضرت مطرح میکنند، این است که عالم دین مسئولیت اجتماعی هم دارد، آیا به اقتضاء این مسئولیت عمل میکند؟

اقتضائات این مسئولیت اجتماعی برای علماء دین چیست و چه توقع و انتظاری از عالمان دین در قبال مردم وجود دارد؟ برخی فکر میکنند توقع و انتظار از عالم دین، این است که به خدمات اجتماعی اقدام کند. البته خدمات اجتماعی برای هر انسانی، یک فضیلت و ارزش است و اگر عالم دین هم به آن اقدام کند، کار ارزشمندی انجام داده است. اینکه بزرگواری مثل مرحوم آیت الله فیروزآبادی نماینده مجلس در دوران مشروطه باشد و آنچه را که بهعنوان حقالوکاله از حکومت گرفته بود، خودش استفاده نکند و جمع کند و با آن حقوق دوران نمایندگی، یک بیمارستان بسازد که بشود بیمارستان فیروزآبادی در شهر ری، کار بسیار ارزشمند، زیبا و ماندگاری است ولی از عالم دین بهعنوان «عالم دین»، توقعات و انتظارات دیگری میرود. چون این خدمات مثل ساخت بیمارستان، مسجد، حسینیه، عمران و آبادانی برای مردم، از تکالیف عمومی مردم است که البته علماء هم در حد توان باید با آنها همراهی و مشارکت داشته باشند. اما آن وظیفهی اختصاصی و ویژهای که برعهدهی دانشمندان و نخبگان قرار دارد، امر دیگری است و امام حسین(ع) آن تکلیف ویژه را مطرح میکنند.

آن تکلیف ویژه این است که عالمان دین در برابر نابسامانیهایی که وجود دارد (بهخصوص آنجایی که پای تضییع حقوق مردم در میان است) چگونه عمل میکنند؟ امام حسین(ع) وقتی میخواهند عالمان دین را مورد ارزیابی قرار دهند و آسیبشناسی نسبت به این طبقه داشته باشد، براساس این معیار قضاوت میکند که در مواجهه با درد مردم چه موضعی در میان عالمان دین وجود دارد و آیا همانگونه که برای درد خود فریاد برمیآورد، برای درد مردم هم فریاد برمیآورد؟ حضرت این ملاک را مطرح فرمودهاند و ما عالم دین را با این شاخص میشناسیم.

شاخصهای ارزیابی نخبگان

شاخصهایی برای این ارزیابی در بیان نورانی امام حسین(ع) وجود دارد:

یک شاخص کلی و عمومی این است که آیا عالم دین نسبت به پایمال شدن احکام الهی حساسیتی دارد؟ پایمال شدن احکام و نقض عهد الهی، قلمرو بسیار وسیع و گستردهای دارد و شامل همهی احکام الهی میشود. این معیار، یک معیار بسیار کلی و قلمرو بسیار گستردهای دارد ولی با توضیحات حضرت مشخص میشود که امام حسین(ع) در میان همهی احکام الهی، نسبت به چند حکم اهمیت بیشتری قائل هستند و عملکرد علماء را از زاویهی عمل کردن یا عمل نکردن به این چند مورد ارزیابی میکنند که یکی، مسألهی مواجههی علماء و دانشمندان با مسألهی کرامت انسانهاست اینکه اگر در جامعه، کرامت انسانها نادیده گرفته میشود و حرمت انسانها تضییع میشود، علماء دین در قبال آن چه موضعی دارند؟

شاخص بعد (که جنبهی خاص و جزیی دارد) این است که وقتی گروهی از مردم در فقر و محرومیت قرار میگیرند، علمای دین چه موضعی دارند؟ و شاخص آخر اینکه علماء چه ارتباطی با حاکمان جائر پیدا میکنند، به آن‌‌ها نزدیک میشوند یا از آنها فاصله میگیرند؟

اینها ملاکهایی است که امام حسین(ع) در اختیار ما قرار میدهند و خود حضرت هم وقتی عملکرد علماء را مورد نقد و اعتراض قرار میدهند، براساس همین معیارهاست. اینها معیارهای اصلی و اولیه هستند که بعد از این معیارها باید بهسراغ معیارهای دیگر رفت.

کرامت

مورد اول بحث کرامت است. این علماء نسبت به موقعیت و حفظ کرامت خود حساسیت دارند. اگر جایی وارد شوند که احترام شایستهی آنها وجود نداشته باشد، در چهرهی آنها عکسالعمل دیده میشود و اگر اعتراضی هم نکنند، دیگر آنجا نخواهند رفت و با آن شخص ارتباط نخواهند داشت اما آیا همین حساسیت را نسبت به حفظ کرامت مردم عادی و تودههای مردم هم دارند؟ حضرت میفرمایند: «بَلَغْتُمْ مِنْ کَرَامَهِ اللَّهِ مَنْزِلَهً فُضِّلْتُمْ بِهَا» شما علماء، از آن کرامتی که ریشهی الهی و دینی دارد (بهعنوان اینکه عالم دین هستید)، احترامی و کرامتی در میان مردم پیدا کردید. بهدلیل اینکه انتساب به خدا پیدا کردهاید، لباس دین به تن کردهاید و خود را بهعنوان وارثان انبیاء معرفی کردهاید، منزلت و موقعیتی برای خودتان بهدست آوردید. شما را احترام میکنند، تحویل میگیرند، هرکجا که وارد شوید، در صدر قرار میگیرید. حضرت نمیفرمایند که این نباید باشد، نه؛ احترام به علماء دین، درواقع احترام به دین و احترام به مکتب است. آنچه جای گلایه دارد، این است: «وَ مَنْ یُعْرَفُ بِاللَّهِ لَاتُکْرِمُونَ» شما حرمتی برای مردم عادی قائل نیستید.

«کرامت» در کلام اباعبدالله الحسین(ع) یک محور اساسی است. همانطور که برخی بزرگان مثل شهید مطهری(ره) فرمودهاند کمتر در بیانات نورانی ائمه دیگر(ع) بهاندازهای که در کلمات امام حسین (ع) روی موضوع کرامت توقف شده است و این مقدار اهتمام نسبت به این موضوع دیده میشود. بیانات امام حسین(ع) در این زمینه زیاد است.

پایهی مسأله این است که آیا ما در جامعهای زندگی میکنیم که اساس رفتار با شهروندان براساس حفظ کرامت آنهاست؟ این کرامت میتواند خود را در همهی جامعه نشان دهد. اگر بیماری مراجعه میکند و نمیتواند هزینهی درمان خود را بپردازد و امکانات کافی برای رسیدگی به بیمار وجود ندارد و بهجای اینکه در تخت بیمارستان با امکانات کافی به او رسیدگی شود، باید در کنار بیمارستان و در فضای سبز بیمارستان استراحت کند، آیا این با کرامت انسان سازگار است؟ اگر وسیلهی حمل و نقل عمومی به شکل مطلوبی نباشد با کرامت انسانی سازگار است؟ اگر حقوقی که به یک شخص داده میشود، کفاف زندگی آبرومندانهی او را نمیدهد، آیا این با کرامت انسان سازگار است؟ متأسفانه کرامت را تقلیل و تنزل دادیم به اینکه از تودههای مردم تعریف و تمجید صورت بگیرد! لفظ و حرف که برای مردم کرامت بهوجود نمیآورد و کرامتساز نیست. واقعیتهای زندگی است که نشان میدهد که آیا مردم زندگی توأم با کرامت دارند؟ آن شخصی که برای ادارهی معیشت خود باید خفت و خواری و درد و رنج را تحمل کند، کرامتش مخدوش میشود. آنکسی که باید دست خود را در مقابل دیگران دراز کند، کرامت خود را عرضه میکند. آنکسی که باید برای رفع نیاز خودش، کمر در مقابل دیگران خم کند، درواقع کمر کرامت را میشکند.

امام حسین(ع) میفرمایند: ای علماء، ای بزرگان، ای نخبگان جامعه! چگونه است که نسبت به حفظ کرامت خود حساسیت دارید و اگر کسی کمترین بیادبی نسبت به شما داشته باشد، شکایت و پیگیری قانونی و مجازات هست اما اگر نسبت به دیگران، چنین رفتاری وجود داشته باشد اعتنایی نمیشود و پیگیری وجود ندارد. شما به کرامت خود اهمیت میدهید «وَ أَنْتُمْ بِاللَّهِ فِی عِبَادِهِ تُکْرَمُونَ» ولی نسبت به بندگان خدا چنین کاری را انجام نمیدهید و وظیفهی خود را نسبت به بندگان خدا چنین نمیشناسید «مَنْ یُعْرَفُ بِاللَّهِ لَاتکْرمُونَ» چرا آن بندگان خدا، نباید مورد کرامت الهی قرار بگیرند و شما احترام آنها را حفظ کنید؟

مشابه این کلام امام حسین(ع) در نهج البلاغه(خطبه۱۱۷) از امیرالمؤمنین علی(ع) هم دیده میشود. آنجا هم حضرت این مطلب را دارند که «تَکْرُمُونَ بِاللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ» مردم شما را احترام میکنند و کرامت شما را حفظ میکنند و حریم شما را حفظ میکنند البته بهخاطر خدا، نه صرفاً بهخاطر شخص خودتان. ولی درعینحال: «وَ لَاتُکْرِمُونَ اللَّهَ فِی عِبَادِهِ» شما نسبت به بندگان خدا، وظیفهی حفظ کرامت را انجام نمیدهید. یک دوگانگی در شخصیت شما وجود دارد؛ یک نرخی برای کرامت خودتان قرار دادید که هرکسی میخواهد به ما نزدیک شود باید این پروتکل را رعایت کند اما برای دیگران این نرخ وجود ندارد و شما خودتان را مجاز میدانید!

شکسته شدن عهد الهی

آن شاخصی که جنبهی عمومی دارد، این است که حضرت فرمودند: «وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَهً فَلَاتَفزعُونَ» شما میبینید که در جامعه عهد و پیمان الهی نقض میشود اما اعتراض و فزعی ندارید. این همان تعبیر کلی است: «تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَهً». عهد و پیمانهای الهی را میشکنند ولی شما فزع و اعتراضی نمیکنید، در حالیکه نسبت به امور شخصی خودتان حساسید: «وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبَائِکُمْ تَفزَعُونَ» اگر حریم خانواده و نیاکان خودتان شکسته شود، عکسالعمل نشان میدهید و اعتراض میکنید. «وَ ذِمَّهُ رَسُولِ اللَّهِ مَحْقُورَهٌ» چرا برای خود اهمیتی قائلید که این اهمیت را برای حکم خدا، برای خاندان پیغمبر و برای سنت پیغمبر قائل نیستید؟ بنا بود شما عالم دین و دینمحور باشید، درحالیکه شما خودمحور هستید، نه خدامحور و دینمحور. دنبال منافع خودتان هستید و براساس منافع خود حرکت میکنید. آنجا که سکوت میکنید برای خودتان است، آنجا که حرف میزنید آنهم باز بهلحاظ منافع خودتان است. درحالیکه انسان موحد خود را در برابر حقتعالی میبیند و در برابر حقیقت خود را متعهد و مسئول میبیند.

محرومیت محرومان

میتوان گفت که شاخص بعد، توضیحی برای شاخص قبل هم بهحساب میآید و از نظر ترکیب ادبی هم میتوان همین را ادعا کرد و با این شاخص، حضرت توضیح میدهند که آن عهد و پیمانی را که به آن وفادار نیستید، چیست؟ «وَ الْعُمْیُ وَ الْبُکْمُ وَ الزَّمنَی فِی الْمَدَائِنِ مُهْمَلَهٌ لَاتَرْحَمُونَ». آن عهد و پیمان، عهد و پیمانی است که نسبت به محرومان و ناتوانان و ضعیفان دارید. اینها در جامعه رها شدند، کسی از آنها حمایت و جانبداری نمیکند و شما هم پیگیر کار آنها نیستید. «وَ الْعُمْیُ» عدهای از مردم نابینایان هستند و در اثر نابینایی نمیتوانند کار و اشتغال و درآمدی داشته باشند و اینها در جامعه رها هستند. «وَ الْبُکْمُ» عدهای دیگر هم هستند که توانایی سخن گفتن ندارند. اینها هم نوعی از محرومیت را دارند و تحمل میکنند. به همین دلیل که کرولال هستند، نمیتوانند حرف بزنند و نمیتوانند بشنوند و در فعالیتها حضور ندارند و در زندگیشان با اختلال مواجه هستند. گروه سوم از ناتوانان: «وَ الزَّمنی». زمنی کسانی هستند که بیماری طولانی پیدا میکنند که گاهی ما از آنها به افراد «زمینگیر» تعبیر میکنیم. حضرت میفرمایند این گروهها و مانند این افراد (از افراد ناتوان و ضعیف که نیازمند به حمایت و رسیدگی هستند)، در شهرها رها شدند، کسی سراغی از اینها نمیگیرد و مورد رسیدگی و رحمت قرار نمیگیرند: «فِی الْمَدَائِنِ مُهْمَلَهٌ لَاتَرْحَمُونَ». شما با جایگاهی که دارید برای اینها کاری نمیکنید: «وَ لَا فِی مَنْزِلَتِکُمْ تَعْمَلُونَ». اگر افرادی هم به اینها رسیدگی میکنند شما دربارهی آنها کوتاهی میکنید و حمایتی از آن افراد نیکوکار ندارید: «وَ لَا منْ عَمَلٍ فِیهَا تُعینُونَ».

این هم سومین مسالهای است که حضرت مطرح میکنند که میتواند مصداقی برای عهدالله باشد و شاهدش هم این است که امیرالمؤمنین علی(ع) این موضوع را در خطبهی شقشقیه بهعنوان یک پیمان از طرف خدا برای علماء مطرح فرمودهاند: «أخَذَ اللّه ُ مِن العُلَماءِ أن لایُقارُّوا على کِظَّهِ ظالِمٍ و لا سَغَبِ مَظلومٍ». این همان «سغب مظلوم» است. گاهی مسأله و مشکل ضعیفان، گرسنگی است و گاهی هم ناتوانی و بیماری است که نیازمند به حمایت هستند. اشکال حضرت به علماء این است که علماء چگونه با مسألهی فقر و محرومیت برخورد میکنند و چه مواجههای دارند؟ ممکن است یک عالم دین بگوید که من بهلحاظ شخصی، مکنت و قدرت مالی ندارم که بتوانم اینگونه مشکلات را حل کنم. حضرت هم نمیخواهند بفرمایند که عالمان دین لزوما باید از چنین قدرت مالی و اقتصادی برخوردار باشند. مسأله این است که آیا اساساً فقر و محرومیت برای عالمان دین، مسأله بهحساب میآید؟ اگر برخی از معاصی و گناهان در جامعه دیده شود، عالم دین فریاد میزند که در فلان مراسم، در فلان پارک، در فلان باشگاه، در کنار دریا و گناه و معصیت میشود، ایها الناس به داد دین برسید! بسیار خوب؛ این هست اما اینجا امام حسین (ع) میخواهند بفرمایند که اگر عالم دین، انسانهایی را در فقر و فلاکت و محرومیت دید، آیا جزع و فزع میکند؟ دردش میآید؟ آیا اینجا نباید رگ غیرت دینی بیرون بزند؟ آیا دین فقط و فقط در حوزهی همان مسائل خاص است؟ امام حسین(ع) میفرمایند عالم دین، آن کسی است که در برابر این نابرابریهای اجتماعی، فاصلههای طبقاتی، در برابر این گروهها و اقشاری که زیر خط فقر مطلق زندگی میکنند، موضع داشته باشد و حرف بزند. آنجایی که باید کار اثباتی انجام دهد حمایت کند، آنجایی که باید قبح این موضوع را مطرح کند که این ننگ است و با معیارهای اسلامی نمیسازد، این را بگوید. میگوید از من برنمیآید که بخواهم تشکیلاتی برای رفع این مشکلات تأسیس کنم و قدرت مالی ندارم، معذور است و تکلیف ندارد. اما آیا نمیتواند در خطبه و سخنرانی و نوشتهی خود اعلام کند که جامعهای که چنین لکههای ننگینی دارد، جامعهی اسلامی نیست و با اسلام نمیسازد؟ تردیدی نیست که این حداقل کاری است که باید انجام بگیرد.

ما در چه شرایطی هستیم؟ مگر عالم دین میتواند چشم خودش را ببندد؟ ای کاش میتوانستیم برخی از این بزرگان و علماء را به تهران (که پایتخت است، نه مناطق دورافتاده و محروم) ببریم و به آنها نشان دهیم کودک پنج شش ساله، ده ساله، در سطلهای زباله میگردد برای اینکه چیزی تهیه کند؛ زبالهگردی. با لباسی که نشاندهندهی آن است که هفته